من و وین عزیزم و دائو 2

آیه ی دوم تائو د جینگ رو تقریبا هممون به صورت شفاهی و کلامی می دونیم و بلدیم اما عمل کردن بهش خیلی سخته از آیه ی اول برای من سخت تره.

تو قسمت اولش در مورد خط کش هایی صحبت می کنه که بشر درست کرده و یگانگی جهان رو با یک دوگانگی متناقض روبرو کرده که این دوگانگی مادی هست و در رابطه با بخش جسمانی انسانها

مثلا اومده خط کش گذاشته برای زشتی و زیبایی، بلندی و کوتاهی ، خوبی و بدی

 

وقتی مردم برخی چیزها را زیبا می دانند

چیزهای دیگر زشت می شوند.

وقتی مردم بعضی چیزها را خوب می دانند

چیزهای دیگر بد می شوند.

بودن و نبودن یک دیگر را می آفرینند.

سخت و ساده یک دیگر را پشتیبانند.

بلند و کوتاه یک دیگر را تعریف می کنند.

پستی و بلندی به یک دیگر وابسته اند.

قبل و بعد به دنبال هم می آیند.

 

در طبیعت و کائنات این چیزا اصلا مطرح نیست مثلا هیچ وقت یه گل زنبق نمیاد درگیر این بشه که خودش زیباتر هست یا گل مروارید یا یه خرس نمیاد به یه خرگوش مثلا بابت هیکل گنده ترش فخر بفروشه یه قله ی بلندتر تو طبیعت به قله ی کوتاهتر کناریش با چشم حقارت نگاه نمی کنه یا قله کوچکتر حس حقارت بهش دست نمیده، چون هر آفریده ای تو طبیعت تو جای درست خودش مشغول به زندگی خودشه فقط انسانه که یه خط کش گرفته دستش و در حال قضاوت کردن همه چیز با اندازه و معیار خط کش خودشه غافل از اینکه این دوگانگی ها مکمل هم هستن تو همه ی انسانها به طور کاملا عادلانه از همه ی خصلت ها وجود داره و همه اش هم برای رشد انسان لازمه ما باید غم رو حس کنیم تا بتونیم شادی رو بفهمیم، باید بترسیم تا شجاعت رو درک کنیم، باید حسودی کنیم تا قدمی برای پیشرفت خودمون برداریم

اما متاسفانه به خاطر همون خط کش انسانی و قضاوت های پشت سرش، رنج به بشر تحمیل میشه

اگر واقع بینانه بخوایم به عالم هستی نگاه کنیم متوجه میشیم که سیستم آفرینش هیچ رنجی به هیچ چیز و هیچ کس تحمیل نمی کنه تنها درد مشترک در کل عالم درد رشد هست که اونم با شادی و لذت همراه هست ما بقی دردها و رنج ها رو خود بشر برای بشر رقم زده با دخالت در کار سیستم آفرینش

در این رابطه خیلی زیاد میشه حرف زد و فکر میکنم همه هم می دونیم ولی تو زندگیمون اسیر خط کش ها هستیم و خیلی سخته که هی به خودمون یادآوری کنیم که همه چی رو با هم ببین یگانگی رو درک کن به نظر من تمرین زیادی لازم داره

وین عزیز در این مورد پیامش اینه

میگه حیوان خوبی باش آزادانه حرکت کن، افکارت را در مورد آنچه باید انجام دهی و اینکه چگونه باید انجام دهی متوقف کن خودت را مانند جانوری تصور کن. تو خوب یا بد، زشت یا زیبا، سخت کوش یا تنبل نیستی فقط یک جاندار هستی که روی زمین زندگی میکنی با جسمی محدود با توانایی های محدود که زمان آغاز و زمان پایان داری و وقتی زمان ترک بدنت برسد این کار را انجام می دهی و مکان خود را در راز یگانگی اصلاح می کنی

وقتی بدانی ناتوانی ها در کنار توانایی ها ضروری هستند باعث میشود مردم را راحت تر بپذیری و قضاوت کردن را با دید یگانگی تائو عوض کنی و بدانی هر انسان با ناتوانی ها و توانایی هایش قطعه ای از پازل عالم هستی است که با نبودنش عالم ناقص می شود او هم در حال بازی نقش خود در عالم است.

فکرت را عوض کن تا زندگی ات تغییر کند .

 

بخش دوم آیه میاد در مورد خصلت انسان فرزانه صحبت می کنه

بسیار زیبا و دلنشینه آدم دلش میخواد تصمیم بگیره تبدیل به یک فرزانه ی خردمند بشه (رویای بزرگ زندگی من)

 

بنابراین فرزانه

بدون انجام دادن کاری عمل می کند.

و بدون به زبان آوردن کلمه ای آموزش می دهد.

اتفاقات رخ می دهند و او به آن ها اجازه ی روی دادن می دهد؛

موارد مختلف ناپدید می شوند و او به آن ها اجازه ی از بین رفتن می دهد.

او دارد، بدون آن که مالک چیزی باشد.

عمل می کند، بدون آن که انتظاری داشته باشد.

وقتی کارش به اتمام می رسد، آن را فراموش می کند.

به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می ماند.

 

فرشید قهرمانی اونقدر قشنگ ترجمه کرده که نیازی نیست آدم بخواد تفسیر و توضیحی براش بده اما دوست دارم در موردش حرف بزنم

میگه آدم خردمند اصلا تلاش نمی کنه خودش رو به کسی ثابت کنه یا چیزی به کسی یاد بده خودش یه مدلیه که همین که هست بقیه می تونن ازش یاد بگیرن از رفتارها و عملکردش نه از حرفها و آموزش هاش، رها در جریان زندگی، هر چی پیش بیاد می پذیره؛ هرچی اومد اومد، هرچی رفت رفت، هیچ توقعی از هیچ کس و هیچی نداره خودش کاری که درسته رو انجام میده و فراموش میکنه و میره، تو هیچی گیر نمی کنه نه در گذشته نه در آدمها نه در اتفاقات هیچی

چه رهایی با شکوهیه

در مورد این قسمت او دارد بدون اینکه مالک چیزی باشد یه چیزی بگم تو یکی از پیج های اینستاگرام خونده بودم خیلی هم بهم چسبید مخلص کلامش این بود که دارایی های ما، ما رو به اسارت میکشن ما دوست داریم یه چیزهایی رو داشته باشیم بعد ترس از دست دادنشون هست ترس خراب شدن، نداشتن، کم داشتن، اون داره من ندارم ، داشته باشم تا چشم فلانی رو در بیارم و غیره .....

ولی وقتی صحبت از عدم وابستگی به دارایی ها میشه به این معنی نیست که بتونیم بدون تمام چیزهایی که داریم زندگی کنیم یا چیزی نداشته باشیم بلکه به این معنیه که از اسارت داشته هامون رها بشیم و اونها برای ما کار کنن یعنی به این چشم به دارایی هامون نگاه کنیم که هستن تا مایه ی آرامش و آسایش و راحتی ما رو فراهم کنن و هر چیزی که باعث راحتی و آرامش و لذت ما میشه رو برای خودمون تهیه می کنیم تا آسوده تر زندگی کنیم و از آسودگی خودمون لذت ببریم و قدر وسایلی که برامون راحتی به همراه آوردن رو بدونیم و بابتشون شکرگزار و خوشحال باشیم نه در رنج و عذاب

اونی که یه ماشین سالم داره که می تونه باهاش هرجا که میخواد بره در صورتی به ماشینش وابسته نیست که از این که اون ماشین در خدمتش هست تا کارش رو راه بندازه لذت ببره نه اینکه باید مدل بالاتر تهیه کنم ، اگر نباشه چی ، خراب شد چی ...

داریم ولی مالکش نیستیم خیلی ممنونیم که هست تا امکان آسایش و رفاه رو برامون فراهم کنه درگیر زشتی و زیبایی و قیمت و مدلش بشیم ما شدیم بنده و اسیر و وابسته ی اون  

یه هفته است میخوام در مورد آیه دوم بنویسم ولی میگم چیز جدیدی نداره که همه می دونن این چیزا رو... چی بگم خود آیه واضح و روشنه فقط باید ببینیم چطوری به این دانسته ها عمل کنیم حالا که نوشتم سه صفحه ی ورد شده.

وین دایر در جواب اینکه چطوری به دانسته هامون عمل کنیم میگه ... هیچ طوری....  

فقط باش

فقط باش... از معرفت قلبی خودت لذت ببر و آروم و راضی فقط باش.

  • **نسیم **
  • جمعه ۲۷ فروردين ۰۰

تاریکی در تاریکی

تاریکی در تاریکی و دروازه ی ورود به شناخت

این بخش از آیه ی اول دائو د جینگ با اینکه کاملا درکش می کنم ولی در موردش حرف زده نشد تو جواب کامنتم به سایه تو پست قبل در مورد برداشت تاریکی خودم از این تاریکی که اینجا نوشته منشاء جلوه های عیان و اسرار نهان، دروازهء ورود به شناخت نوشتم.

به نظر من و چیزی که من می فهمم این تاریکی منشاء زایش و خلق هست. یه گلوله ای از عشق که تا وقتی متجلی نشده دیده و حس نمیشه و در تاریکی مطلق قرار داره.

یه آیه ی خیلی خیلی معروف تو کتاب زبور حضرت داوود هست که خیلی بهش پرداخته شده و با اسم کنز خفی معروف هست.

حضرت داوود از خدا می پرسه چرا جهان رو خلق کردی؟

خدا در جواب میگه من گنج پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم و خلق کردم تا تجلی پیدا کنم و شناخته شوم.

مایی که این تجربه رو داشتیم که یه وقتهایی قلم دستمون گرفتیم و قلم دیگه خودش شروع به نوشتن کرده و ما فقط وسیلهء نوشته شدن بودیم می تونیم باور کنیم که حضرت داوود هم در مرتبه های بالاتر همونطور که من در مورد پیامبران دیگه هم فکر میکنم با قلبش حقایقی رو درک کرده باشه

این گفته هم برای من قابل درک و لمسه چون در مورد خود انسان هم صدق می کنه با مراتب پایین تر، ما نمی تونیم چشمی خلق کنیم که ببینه، گوشی بسازیم که بشنوه، عصب و مغز و کبد و فلان نمی تونیم درست کنیم، اما اگر خودمون رو به جریان زندگی و عشق و نور الهی بسپاریم خیلی چیزهای دیگه خلق شده از ابتدای  بشریت تا الان... تو کتب مقدس هم به شکل های مختلف این گفته آورده شده تو قرآن هم هدف از خلقت انسان معرفت به خداوند ذکر شده.  

معرفت به خداوند و شناخت و درک و لمس اون نیروی زندگی در عالم و هستی هم در راستای خلق کردن اتفاق می افته وقتی انسان خودش رو می شناسه واقعی میشه و شروع می کنه به خلق لحظه به لحظه ی زندگیش غرق در عشق و لذت میشه برای همینه که وقتی در حال خلق هستی دیگه نه زمان رو درک میکنی نه مکان رو و از بُعد انسان بودن خارج و به بُعد الهی نزدیک میشی و می تونی جریان و حضور خدا رو حس کنی.

در مورد این آیه و اون گنج پنهان که من اسم اون گنج رو عشق میذارم و نیروی حاکم بر کل دنیا و کائنات و هستی رو عشق می دونم از تاریکی ایجاد شده؛ از جایی که وجود داشت ولی شناخته شده نبود و خواست تا متجلی بشه.

و آیه ی توی کتاب دائو هم داره در مورد همین حرف میزنه

چه اون شعوری که در تو جاری هست تا بگردی و خواسته هات رو پیدا کنی و برای به دست آوردنشون بهترین کاری که ازت بر میاد رو انجام بدی و به دستشون بیاری چه اون شعوری که در روند رشد اون خواسته و به ثمر رسیدنش وجود داره منبع و منشاء ش همون گنج پنهان و تاریکیه که تمایل داره متجلی بشه.

وقتی ما با رنج ها تو زندگی مواجه میشیم وقتی تاریکی وجود داره یعنی یه نیروی بالقوه ای برای تجلی وجود داره که داره به ما فشار میاره تا یه چیزی خلق بشه و اون وجود مقدس خود ما در روند تکاملی خودش هست یه بخشی از ما باید متولد بشه. هر وقت دچار رنج شدین بدونین قرار هست چیز جدیدی بزایید و لطفا بزایید و قورتش ندید تا شخصیت جدیدتون متجلی بشه.  

داستان ما اینطوری نیست که ما به یه سری روشنایی هایی برسیم و بعد دری رومون بسته بشه یا تاریکی در پس روشنایی ایجاد بشه و گم بشیم و بگردیم خودمون رو پیدا کنیم ما از تاریکی و روشنایی ها عبور میکنیم بزرگ میشیم و به شکوفایی جدید نیاز داریم.

مثل یک دانه ی سیب مثلا وقتی درون پوستهء خودش هست و جوانه و ریشه نزده در تاریکیه بعد ریشه میده تو خاک جوانه میزنه برای شکوفا شدن هم، رنج شکستن پوستهء دانه رو میکشه و از خلاء خارج میشه و به خاک می رسه و رشد می کنه مجبوره از لابه لای سنگریزه ها و خاک عبور کنه خراشیده بشه درد بکشه تا به سطح زمین و نور برسه همچنان باید رشد کنه برگ های ابتدایی بسته و در تاریکی هستن و بعد باز میشن و نور رو می بینن برای بزرگ شدن و درخت شدن باید باد رو تاب بیاره باید ریشه اش رو محکم کنه و بعد وقتی درخت میشه زمانهایی بدون برگه در تاریکی بعد برگ میده  شکوفه ها بسته هستن در تاریکی و بعد باز میشن میوه ها بسته هستن در تاریکی و بعد بزرگ میشن و می رسن بعضی هاشون وارد چرخه حیوانی و انسانی میشن و شعور درونشون ویتامین و مواد مغذی رو به بقیه موجودات می رسونن و در بدن اونها به روند تکاملیشون ادمه میدن بعضیهاشون می افتن و می پوسن و در خاک به روند تکاملیشون ادامه میدن... بارها تاریکی رو تجربه میکنن و به روشنایی می رسن تا در نهایت متجلی میشن . در روند زندگی و تکاملشون می تونن به موجودات دیگه خیر برسونن و وارد روند تکاملی بقیه بشن می تونن نشن.

درصد خیلی بالایی از دونه های سیب هم کلا از ابتدا وارد مرحله تجلی و رشد نمیشن اما اگر شدن دیگه باید زندگی رو زندگی کنن و چیزی که هستن و می بخشن فقط عشقه و ما می گیم سیب دو کیلو می خریم تو چند روز می خوریم و تمام و از شکوه و عظمت شعوری که سیب رو سیب کرده غافلیم.

وین دایر هم تو کتاب میگه که از اسم گذاری و برچسب زدن بپرهیز و در شکوه زندگی غرق شو .

 

حالا ما می تونیم تو تمام لحظات زندگی از عظمت و شکوه هر چیزی که می بینیم شگفتزده بشیم و بعد می شینیم به این فکر میکنیم فلانی فلان چیز رو گفت فلان کار رو کرد نکنه فلان بشه نکنه بهمان بشه ... ناشکری محضه و ذهن فریبکارِ نامردِ این شکلی تربیت شده، ما رو اسیر و زندانی خودش کرده و به اعتقاد بعضی عرفا این ذهن همون چیزی هست که تو کتب مقدس به اسم شیطان اومده که ما رو از خدا دور نگه میداره و احتمالا تو آیه بعدی دائو میشه یه رد پایی ازش دید که اگر نباشه اون لذت رهایی دیگه حس نمیشه تا وقتی ما اسیر نباشیم از آزادیمون لذت نخواهیم برد اصلا آزادی رو درک نمی کنیم.      

می دونین من دوست ندارم پست هام سنگین بشن که برای درکش کسی به زحمت بیفته ولی برای ابراز خودم مجبورم گاهی از این چیزا هم بنویسم برای همین تو کامنت قبل به سایه گفتم باید جون بکنم تا بنویسم چون تبدیل درک از یک چیز  معنوی و نادیده به شکل کلماتِ قابل درک یه مقدار سخته. و احتمال می دم تا کتاب دائو دستمه این روند ادامه داشته باشه.

 

  • **نسیم **
  • سه شنبه ۱۷ فروردين ۰۰

من و وین عزیزم و دائو 1

دائو د جینگ رو شروع کردم با وین عزیزم متاسفانه کتاب وین دایر ترجمه ی درجه یکی نداره و نمیذاره لذت آدم تکمیل بشه به خصوص بخش های کتاب دائو رو خوب ترجمه نکرده ولی من خودم خود کتاب دائو رو با ترجمهء فرشید قهرمانی دارم که عالیه

یه جمله از خواجه عبدالله انصاری هست که میگه الهی جان زنده به چیزی است که تو آنی و من با همین جمله در رابطه با خدا ارتباط برقرار کردم و می فهممش و دیگه هیچ کاری به تعاریف دیگه ندارم حالا معنی تائو هم همینه جریانی که در زندگی جاریه و برای من همون معنی چیزیه که جان زنده به آنه

برجسته ترین پیام تائو هم "شناخت فراوانی در عین سادگی" هست که میشه همون مینیمالیسمی که من سالهاست دارم به اون سبک زندگی می کنم. پند لائودزو تو این کتاب هم اینه که با طبیعت هماهنگ بشید و بعد از سادگی و طبیعت خودتون شگفت زده میشید.

پس عجیب نیست که این کتاب به جان من میشینه و من رو وارد جریانی می کنه که بیام برای خوندنش برنامه ی خاص و مفصلی بریزم.

آیه ی اول از نظر من سه بخش داره

 

اولش اینطوری شروع میشه

 

تائویی که بتوان آن را برزبان آورد، تائویی جاودان نخواهد بود.

نامی که بتوان آن را ذکر کرد، نامی ماندگار نخواهد بود.

آن چه نمی توان برایش نامی نهاد حقیقت جاوید است.

 

وین دایر رو این بخش آیه بیشتر از بقیه قسمت هاش تاکید کرده و توضیح داده میگه ما عادت کردیم برای همه چی اسم بذاریم دسته بندی کنیم به خاطر بسپاریم و این باعث میشه از عظمت اون چیزی که می بینیم غافل بشیم اسمش رو میگیم و تمام مثلا میگیم آب، واتر، آگوا،H2O در حالیکه این یک اسمه که قابل تغییر و از بین رفتنه و ماندگار نیست و میاد اون حقیقت جاودان مادهء شگفت انگیزی که باعث حیات است رو تحت پوشش قرار میده و نمیذاره ما غرق بشیم در شکوه و عظمت اون ماده و چیزی که می بینیم .

 

بخش دوم آیه میگه

 

رها از آرزوها می توان اسرار را درک کرد.

در بند آرزو تنها می توان جلوه ها را دید.

اسرار نهان، و جلوه ها عیان

هر دو از یک منبع اند.

 

وین دایر به این قسمت زیاد نپرداخته فقط اشاره کرده که تمایل با خواسته فرق داره و شما ممکنه تمایل به چیزی داشته باشی ولی تا اقدامی براش نکنی فقط در حد همون تمایل میمونه مثلا تمایل داری لاغر بشی ولی کاری نمیکنی براش اسمش تمایله دیگه چیز خاصی نیست ولی وقتی شروع میکنی به خواستنش وارد مرحله پذیرفتن و اقدام میشی و در نهایت چیزی که اتفاق می افته باعث رشد و وسیع شدن میشه .

مثالی که وین دایر زده اینه که مثلا شما تمایل دارید گوجه فرنگی خانگی داشته باشید تا وقتی فقط تمایله که هیچی که اکثر آدم ها تو همین مرحله می مونن و جلوتر نمی رن اما اگر تبدیل به خواسته شد اونوقت شما براش اقداماتی صورت می دید که میشه کاشتن ، رسیدگی کردن و  به ثمر رسوندن و در نهایت شما گوجه فرنگی خانگی خوشمزه ای که میخواید رو دارید.

وین دایر اینجا قضیه رو بسته و کامل نکرده به نظرم و میشه ادامه داد و این قسمت دوم  آیه رو بیشتر بازش کرد که من نظر تکمیلی خودم رو میگم

این آیه میخواد بگه حالا اون گوجه فرنگی که بهش رسیدی و به دستش آوردی برای شما جلوهء حقیقت هست داری می بینیش، عیانه، واقعیته اما حقیقت چیزیه که شما نمی بینی و نهانه همون اسرار طبیعت هست و اون نیرو و انرژی و شعوریه که در دانهء گوجه فرنگی وجود داشته و اون رو تبدیلش کرده به بوتهء گوجه فرنگی جدید و داده دست شما

اون حقیقت پنهان و اون راز طبیعت رو شما زمانی لمس و درک میکنی که اون میل و خواستهء ابتدایی برای رسیدن به نتیجه در شما وجود نداشته باشه شما دنبال این نباشی زودتر به اون گوجه برسی بلکه بهترین کاری که می تونی برای رسوندن اون دونه به کمال خودش بکنی رو انجام بدی و بعد بشینی در لحظه و رشد اون دانه رو ببینی و شعور پشتش رو درک کنی و اینجوری غرق بشی در شکوه و عظمت هستی

بعد آیه میگه هم اون جلوهء عیانی که می بینی ( تلاش و رسیدگی و گوجه فرنگی به دست آمده) و هم اون راز پنهانی که نمی بینی ( شعور موجود در روند رشد دانه ی گوجه تا رسیدن به خود گوجه فرنگی ) هر دو از یک منبع هستند.

 

ادامه آیه برای من میشه بخش سوم  که میگه

 

این منبع را تاریکی نامیده اند.

تاریکی در تاریکی؛ دروازه ی ورود به دنیای شناخت.

 

که خود این آیه ی آخر هم خودش جای تامل داره و اگر کسی بتونه چیزی در موردش بگه خوشحال میشم بشنوم ... به نظر من میخواد به خلاء، نیستی و در واقع همون جریان زندگی که قابل دیدن نیست ولی منشاء همه چی هست اشاره کنه ...

 

حالا به نظر شما همین یه آیه نیاز نداره زندگیش کنی و براش وقت بذاری و درکش کنی؟ دائو د جینگ کتابی نیست که بشه خوندنش و ازش رد شد دائو رو باید لحظه لحظه زندگی کرد .... تا همیشه  

من که فعلا تصمیم ندارم برم آیه ی دوم رو بخونم دوست دارم همین آیه رو هی مزه مزه کنم.

این دو روزی که به این آیه فکر کردم و در موردش نوشتم و نوشتم و نوشتم همش سایه تو ذهنم بود و تحسین من که چقدر نزدیک هست به این حقیقت و چقدر زیبا داره خودش رو هر روز نزدیکتر می کنه به این سبک نگاه و زندگی حقیقی

#دائو_د_جینگ

#لائودزو

  • **نسیم **
  • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰

کار نیکو کردن از پر کردن است

من هر وقت تصمیم میگیرم کتاب هایی رو بخونم و با صدای بلند اعلام میکنم یهو یه سری کتاب دیگه قدم به زندگیم میذارن و دلبری می کنن و میگن اول ما اول ما ... منم که دل نازک دلم نمیاد بهشون نه بگم و بگم صبر کنین آسیاب به نوبت مجبور میشم بخونم متوجه هستید مجبور میشم

چند وقتی بود کتاب برتری خفیف این ور اونور بهم چشمک میزد یه حس عاشقانه ی عجیبی تو دلم بهش احساس کردم بعد به طور اتفاقی کتاب صوتیش رو دیدم و خب دیگه مقاومت کردن در مقابل چیزی که این همه احساست رو درگیر می کنه کار آسونی نیست

دو فصلش رو گوش کردم دست گذاشته رو نقطه ضعف من ... خود خود جنسه

تو چشمام نگاه می کنه و میگه تو هرچقدر هم کتاب های خوب و عالی موفقیتی بخونی هر چقدر هم بدونی و بلد باشی که برای موفق شدن چه کار باید بکنی و چطوری باید انجامش بدی هرچقدر هم برنامه بریزی و تلاش کنی اگر اصل اول موفقیت رو رعایت نکنی موفق نمیشی عزیزم

مثل اینه که یک عالمه غذای خوشمزه و خوب و درست بخوری و همه چی رو هم رعایت کنی اما سیستم گوارشت اونقدر سالم نباشه که بتونه اون غذاهای عالی رو هضم و جذب بدنت کنه

خیلی درست میگه نه؟

یک عالمه کتاب خوشمزه بخوری و لذت ببری و باهاشون زندگی کنی اما نتونی ازش استفاده کنی

البته که موثرترین وسیله برای تغییر نگرش های غلط به درست همین مطالعه کردنه حالا به هر شکلش و همینطور صحبت کردن با آدم های درست و حسابی ولی برای ساختن فلسفه خودت تو زندگی و انجامش باید به یه اصلی پایبند بشی

و این کتاب در مورد همون اصله

اسمش رو گذاشته برتری خفیف (slight edge)

اما 391 صفحه کتاب نوشته تا ضرب المثل کار نیکو کردن از پر کردن است ما رو توضیح بده

چیزی که میخواد بگه دقیقا همینه که برای موفق شدن باید به انجام یه سری نکات خیلی ریز به طور دائم پایبند بمونی حتی بعد از موفقیت هات همچنان باید انجامشون بدی یه سری چیزهای به ظاهر کوچیک و بی اهمیت که چون خیلی ریز هستن به چشم نمیان و ما هم راحت انجامشون نمیدیم و باعث میشن غذاهای خوشمزه ای که میخوریم به طور کامل هضم و جذب بدنمون نشن .

موفقیت قدم به قدم و روز به روز شکل میگیره...

حالا بقیه اش رو گوش کنم اگر حرف جدیدتر و کمک کننده تری داشت میام براتون میگم

ولی واقعا کتابی بود که لازم داشتم بخونم ... البته که من خودم رو آدم موفقی می دونم و جایگاه خاصی مدنظرم نیست برای رسیدن جز پیدا کردن شور زندگی و اونم می دونم که با انجام دادن کاری که برای انجامش مقاومت میکنم به دست میاد و همون انجام دادن اون کار و تزریق شور زندگی به زندگیم برای من اسمش موفقیت بزرگه.

  • **نسیم **
  • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰

آیا شهامتش رو داری؟

سادگورو یه استاد معروف معنوی هنده یه سخنرانی داره جالبه من خودم همیشه درجواب آدمهایی که بهم میگن خودت رو گول می زنی و چشمت رو رو واقعیت ها و بدبختی ها بستی و رو چیزهایی تمرکز کردی که در مقابل اون فلاکت ها هیچی نیست میگم در نهایت همه قراره بمیریم من چه حرص فلاکت ها رو بخورم چه از اون چندتا دونه دلخوشی لذت ببرم آخرش می میرم خب انتخابم اینه که لذت ببرم بعد بمیرم حتی از چیزهای خیلی کوچیکwink 

حالا سادگورو تو این سخنرانیش حرف جالبی می زنه میگه زندگی رو نمیشه پس انداز کنی نمی تونی قاب کنی بزنی گوشهء اتاق نگهش داری میگذره هر کاری که بکنی بازم زندگی میگذره بشینی، راه بری، کار احمقانه کنی، کار عاقلانه کنی هر کاری بکنی زندگی یه روز تموم میشه

حالا آیا شما شهامت این رو دارین که یه کاری بکنین که از خودتون بزرگتر باشه؟ آیا می تونین باعث یه جریانی بشین که یه اتفاق بزرگ تر از خودتون رو رقم بزنه ؟

چون تنها فرق انسان با جانوران دیگه در همین تواناییه ... جانوران به دنیا میان براساس غرایز طبیعیشون زندگی می کنن دچار زوال طبیعی میشن و همراه زندگی میگذرن و میرن اما به انسان این توانایی داده شده که پاش رو فراتر از زوال و غرایز طبیعی بذاره و این اختیار بهش داده شده که زندگیش رو توسعه بده

اما چگونه؟ چطوری می تونی زندگیت رو توسعه بدی؟

اختیار و انتخابش با خودت هست می تونی زیبا، باشکوه و عمیق زندگی کنی و از انجام دادن کارهای اساسی تو زندگی لذت ببری و یا احمقانه، بیهوده و با افسردگی زندگی کنی.

تا حالا براتون پیش اومده یه کاری انجام بدین که فکر میکردین شما از پسش برنمیاین کار شما نیست و بعد مجبور شدین و انجامش دادین؟ لذتش رو چشیدین؟ من چندبار برام اتفاق افتاده و واقعا لذت بخشه ... به این فکر کنین که چه کار بزرگی اگر انجام بشه زندگی شما دچار یه تحول بزرگ و درست و حسابی میشه؟ خودتون برای انجامش اقدام کنین.

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۴ فروردين ۰۰

از خودم راضی ام

سلام دوستان عزیز

روزهای پایانی اسفندماهتون به خیر و خوشی

دیروز بالاخره کلاسهای آنلاین رو تموم کردن و من مثل اون استیکرهای رقص های خنده دار قر تو کمرم فراوونه

از 15 شهریور تا 24 اسفند شش ماه و نه روزه که ما بدون وقفه در حال تلاش هستیم هومان امروز صبح اومد گفت مامان تکلیف ندارم انجام بدم گفتم برو و تا یک هفتهء آینده در مورد هیچ تکلیفی با من حرف نزن.. اسم درس و مشق رو پیش من آوردی نیاوردی ها

تعجب کرده بود فکر میکرد کلاس آنلاین هم که نداشته باشه به هر حال مشق که داره گفتم نه فقط از روز اول عید هر روز 5 خط بهت دیکته میگم و دوتا مساله ریاضی حل میکنیم یه دور هم از روی دیکته ای که نوشتی برام روخوانی میکنی همین . کلا نیم ساعت هم نمیشه ... خوشحال شد و رفت تلویزیون روشن کرد. البته که تکلیف عیدشون فقط نوشتن یک داستانه ولی من ترجیحم اینه که روزی نیم ساعت وقت بذاریم و درسها رو مرور کنیم تا هم قشنگ جا بیفته هم پشتش باد نخوره.

و اما در رابطه با خودم امسال باید یه دستی رو سر و گوش خونه بکشم من سالهاست خونه تکونی نداشتم عضو انجمن فلای لیدی بودم و با روزی بیست دقیقه تا نیم ساعت وقتی که برای تر و تمیز کردن خونه میذاشتیم هر ماه یه دور خونه تکونی انجام میشد و دم عید فرقی با زمان های دیگه نداشت فقط شیشه ها بود که همسر زحمتش رو می کشید و شستن پرده ها و فرش اگر لازم بود.

اما امسال من روز هشتم شهریور اثاث کشی کردم و پونزدهم مدرسه هومان شروع شد باورتون نمیشه که هنوز یه سری وسایل غیر ضروریم توی کارتن ها و روی بالکنه .. چون انباری هم ندارم اینجا و بالکنم انباریه

کابینت ها و کشوهام خیلی کمتر از خونه قبلیه .. کمد دیواری ندارم در حالیکه خونهء قبلی دو تا کمد دیواری سراسری بزرگ داشتم تو اتاق ها

خلاصه که خونهء من اصلا خونه سالهای قبلم نیست می دونم با تر و تمیز کردنش هم باز مثل اون خونه نخواهد شد چون خیلی جام کوچیکه اما خب نمیشه همینطور به هم ریخته رهاش کنم.

تا جایی که بتونم به بهترین شکلی که میشه درش آورد درش میارم و برای اینکار چهار روز بیشتر وقت ندارم که با امروز میشد 5 روز و امروز همه ی کشوهام رو مرتب کردم.

راستش رو بخواید اصلا انگیزه مرتب کردن هم ندارم فقط دنبال این هستم دو تا کتاب صوتی خوب پیدا کنم که بشه انگیزه برام به هوای گوش کردن اونها خونه رو هم بتکونم.

چون می دونم حداقل تا خرداد دوباره نمی تونم هیچ فعالیتی تو خونه داشته باشم. امیدوارم سال 1400 سال خیلی خوبی برای هممون باشه ... من بعد از سالها امسال هدف دارم و میخوام از انجام دادن پروژه هام لذت ببرم.

حالم خوب شده امروز داشتم دفتر نوشته های روزانه ام رو نگاه میکردم و دیدم چه زجری می کشیدم چندماه پیش و چقدر خوب شد که ازش رد شدم این روزها سرحال و خوشحالم، احساس رهایی می کنم بار غم از دست دادن پدرم رو زمین گذاشتم با خودم و روزگار به صلح رسیدم و پر انرژی و سبک به استقبال بهار می رم. میخوام به اومدن بهار ربط بدم حال خوشم رو ولی می بینم تو این اسفندماه بهاری شیراز من هنوز از خونه بیرون نرفتم که حال خوبم مال بهار باشه اما بی تاثیر هم نیست.

خدا رو شکر که دوباره به خودم برگشتم ... همونطور که تو یکی از پست ها گفتم نسیم امسال شایسته ی جایزه بزرگیه ... به خاطر خصلت های خوبی که داره و باعث شدن از این فاجعه ای که تو سال 99 بهش دچار شد سربلند بیرون بیاد.

به خاطر پایبندیش به اخلاقیات وقتی بهش ناعادلانه و زشت حمله شد به خاطر شجاعتش در حفظ صداقت وقتی می تونست با چند تا بالا پایین ساده یه سری آدم بی شعور رو به گند بکشه، به خاطر صبرش که اجازه داد آدم هایی که آزارش دادن خودشون خودشون رو سوا کنن، به خاطر عملکرد درستش در جهت دهی و سازماندهی ذهن پسرش در اولین سال آموزشش، به خاطر قدرتش در کنار اومدن با مرگ عزیزترین عزیزش، به خاطر حمایتش از مادر و برادرهایی که بیشتر از اون رنج کشیدن، به خاطر پرداختن به اصل زندگی و دور موندن از حواشی وقت تلف کن و انرژی دزد.

امسال نسیم برای من عزیزتر از هر زمان دیگه ایه و خیلی بیشتر از قبل دوستش دارم و براش احترام و ارزش قائلم.

امسال رو بیاین همگی رو خود دوستی بیشتر تمرکز کنیم... هر برنامه و هرکاری که داریم با اهمیت دادن به جسم و روح و روان خودمون انجامش بدیم. یه موضوع جدید ایجاد کنید به اسم خود دوستی و تو کلمات کلیدی هر پست قرارش بدید و هر پستی که میذارید یه اشاره ای بکنید ببینیم برای خود دوستی بیشتر چه کاری انجام دادید تا از هم دیگه ایده بگیریم . 

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

اهداف سال 1400

 

من الان دو ساله که هدف خاصی برای خودم در نظر نمی گیرم دو سال پیش گفتم فقط چندتا کتاب هست که تو هدفگذاری امسالم میخوام بخونم و سال پیش هم گفتم سال سکوت خواهد بود برای من

چه سکوتی هم شد. کلا نسیم وجودم ساکت که هیچ به قهقرا رفت بیچاره.

اما برای سال بعد دو تا کار دارم که باید انجامش بدم ... اصلا مهم نیست تا پایان سال بهش برسم یا نه تو سال جدید فقط می خوام دو تا کار رو شروع کنم تاریخ تکمیل نداره فقط شروع کردنش برام مهمه. 

  1. دویدن
  2. نوشتن

 میخوام از سکون خارج و به حرکت بیفتم. جسمی و ذهنی

هیچ عهد و پیمانی هم نمی بندم هیچ برنامه ی سفت و سختی هم نمی خوام بریزم که اگر بهش پایبند نبودم باز دچار خود تخریبی بشم.

اون برگزاری کارگاه و ورک شاپ و نوشتن کتاب و اینها هم میرن در حاشیه ای که حواسم بهشون هست و ممکنه تو مسیر نوشتن اتفاق بیفتن.

برای این کارم دلیل هم دارم. دلیلش اینه که من آماده نیستم. ربطی به سطح دانش و اهمال کاری و پشت گوش انداختن نداره فقط فشاری که برای انجام این کار حس می کنم به من آلارم میده که هنوز چند قدمی باهاش فاصله دارم و زمان درستش الان نیست ممکنه دو ماه دیگه باشه ممکنه یکسال دیگه باشه اما زمان درستش الان نیست اینو با قلبم می فهمم . تمام اتفاقاتی هم که افتاد برای عقب افتادن این داستانها برای این بود که من رو برسونه به زمان درستش و من قلبا می فهمم زمان درستش کی هست ... وقتی که شروع به انجامش بشه مثل سیل جاری میشه طوری که دیگه نه من میتونم جلوش رو بگیرم نه هیچ کس دیگه .

یادتونه از اون چوب بالای سرم حرف زدم گفتم بیاید من رو متعهد به انجامش بکنید یکی بیاد با من قرار داد ببنده و بهم تایم مشخص بده تا من انجامش بدم. من فکر میکنم در اون صورت کتاب نوشته میشه .. ورک شاپ گذاشته میشه ولی اون آخر آخر چیزی که باید در بیاد در نمیاد اون تکاملی که باید درش اتفاق بیفته نمی افته چون با مغز و با تجربه نوشته میشه نه با قلب.

من از ابتدا دنبال چیز کاملی نیستم می دونم که تکامل کاملا تدریجی اتفاق می افته و کتاب هم به مرور ممکنه سیر تکاملی خودش رو طی بکنه من منظورم چیز دیگه ای هست یه چیزی که با همه وجودم می دونم باید در من ایجاد بشه تا به چیزی که می خوام برسم . 

 برای همین امسال رو سال شروع در نظر می گیرم من شروع می کنم و اجازه می دم خودش اتفاق بیفته ... چون به تنها چیزی که نیاز هست شروع شدنه.

یه بار قبلا گفتم اگر روزی اومدم اینجا و گفتم بچه ها من می تونم یکساعت بی وقفه بدوم باید یه جشن بزرگ بگیرم و یه هدیهء بی نظیر به خودم بدم ... چون دویدن چیزیه که من همیشه بهش عشق داشتم و هیچوقت انجامش ندادم و امسال می خوام شروع کنم و مهم نیست چند وقت و چند سال طول بکشه تا من بتونم یکساعت بدوم فقط مهمه که در راهش قدم بردارم. برنامه هم برای شروع کار برای یک مبتدی گرفتم و می دونم باید از کجا و چطوری شروع کنم یه کتاب هم از هاروکی موراکامی خوندم به اسم وقتی از دویدن حرف می زنم دقیقا از چه چیز حرف می زنم خب ایشون می گه اگر نمی دوید نمی تونست هیچ کتابی بنویسه چون با دویدن خالی میشد و جریان نوشتن درش راه می افتاد و البته اونقدر از زجری که به خودش داده تا دونده و نویسندهء موفقی باشه که اصلا توصیه نمی کنم کسی بخونه چون سبک کاملا سبک ژاپنی و پر از قید و بند و پشتکار و اجباره و کتاب هاش هم از نظر من روح لازم رو نداره طرفدارهای خودش رو داره ولی مطابق با عقاید من نیست من سبک ژاپنی رو نمی پسندم به نظرم کاملا رباتیک و پر زحمته.

اما خب باعث نشد برنامه ام رو برای دویدن تغییر بدم.

برای نوشتن هم با رونویسی کتاب لائوتزو شروع می کنم... یه دفتر قشنگ گرفتم می خوام آیات تائو د چینگ رو با خط خوش توش بنویسم ... می دونستین خوش نویسی یکی از کارهای لذت بخش برای منه ... به اندازهء یه نقاش که از کشیدن نقاشی لذت می بره من از خوشنویسی لذت می برم پس می خوام این لذت رو هر روز به خودم بچشونم. کتاب وین دایر در این زمینه رو هم سفارش دادم افکارتان را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند که براساس تعالیم دائو هست و تو یکسال توسط وین دایر نوشته شده برای هر آیه 4 روز وقت گذاشته تا اونقدر با خودش تکرار کنه و بهش فکر کنه تا بتونه به زبان ما و برای ما رمزگشاییش کنه. خیلی وقت بود دنبالش بودم پیدا نمی کردم دیگه دیدم دیجی کالا داره و دقیقا تو همون زمان که من میخواستم بخرم آف خیلی خوبی هم بهش خورده بود و زمانش الان بود.

پس سال 1400 رو با دائو د چینگ و دویدن شروع می کنم .

هدفم از دویدن به غیر از خود دویدن ارتباط با طبیعت و فکر کردن به چهار سوال اساسی نیل دونالد والش هم هست.

سوالها :

من کی هستم؟ وجودی الهی و معنوی

کجا هستم؟ در قلمروی فیزیکی و مادی و باید برم در قلمروی معنوی یعنی زمان حال.

چرا این جا هستم ؟

قصد دارم در موردش چه کاری انجام بدم ؟

جواب سوال اول و دوم همینه که نوشتم و قبولش دارم و برای جواب سوم و چهارم هم می دونم ولی نیاز به فکر کردن دارم

خیلی زیاد باید فکر کنم. اونقدر که جواب خودش در من جاری بشه و من رو بندازه تو رودخونه عشق و برکت و نور الهی

ما باید بتونیم خودمون رو در قالب کسی که حقیقتا هستیم یعنی وجودی الهی و معنوی و در قلمروی معنویت یعنی زمان حال تجربه و ابراز کنیم .  

و هر چه که نیاز داریم بهمون داده شده

شفقت، آگاهی، هوش و فراست، وضوح و شفافیت، درک و فهم، سخاوت و تمام چیزهایی که برای یک انسان عالی مقام نیاز هست در وجود همه گذاشته شده فقط باید از زیر لایه های وجودی کنار زده بشه خاکش گرفته بشه و متجلی بشه

چون ما به این دنیا اومدیم تا حیاتی پر بار و سرشار از فراوانی داشته باشیم . مجهز هم اومدیم.

به هیچ چیزی غیر از اینهایی که بهمون داده شده نیاز نداریم .

اون موقع که برای دویدن مطالعه میکردم و برنامه ی مناسب خودم رو پیدا می کردم به این سوالات فکر نمیکردم ولی بعد دیدم برای همین باید بدوم.  

شاید جایی رو برای گزارش هفتگی در نظر بگیرم. امیدوارم سال پر باری رو رقم بزنم. و یه مقداری از اون تواناییهایی که درون وجودمون گذاشته شده رو خاکروبی و روشن کنم.

به اون جمله که بولد کردم فکر کنیم. 

 

یه خبر خوب هم اینجا بدم ... من همیشه اولین بار همه چیو تو وبلاگ گفتم 

کتاب من نه ولی اولین کتاب هومان به چاپ رسید با تصویر گری و داستان خودش . یکشنبه احتمالا آماده هست که برم بگیرم و بعد عکسش رو براتون میذارم . 

 

 

  • **نسیم **
  • شنبه ۱۶ اسفند ۹۹

کجا هستیم؟

چند روز پیش با یکی از دوستانمون صحبت می کردیم . داشت میگفت تو یک سال گذشته خودش و مادرش از خونه بیرون نیومدن خودش فقط جهت خرید وسایل ضروری تا سر کوچه می ره و بر میگرده و میگفت خیلی خسته و افسرده شدن دو سه تا عزیز هم از دست داده بودن که شرایطشون رو سخت تر میکرد . من بهش گفتم خب دوست عزیز طبیعت که آلوده به ویروس نیست شما هم که ماشین زیر پات هست مادرت رو بردار دو تایی برید تو طبیعت تو جای خلوت یه دوری بزنید و بیاید به هر حال همونطور که جسم ما به غذا نیاز داره روح ما هم به غذا نیاز داره نشستید تو خونه دائم هم شبکه من و تو روشنه خب چی میخواد بشه؟ 

یه حرفی زد که من رو به خودم آورد ... گفت : روح ما باید بتونه در انزوا و در خلوت هم تعذیه و رشد کنه خیلی از عرفا و سالکان مگه نمی رن کنج عزلت می گزینن؟ پس من باید اونقدر رو خودم کار کنم که تو تنهایی هم حالم بد نباشه.  

من جا خوردم از این کج فهمی .. دوستمون مرد بسیار فرهیخته ایه که با مولانا عجینه حرفی که می زد براساس حرف بزرگان بود واقعا ولی خیلی خودش رو دست بالا گرفته بود. من بهش گفتم شما خودت رو در جایگاه عرفا می بینی که خودشون انتخاب می کنن گوشه عزلت بشینن و روحشون رو به پرواز در بیارن؟ ایشون حتی معتقده که جسم هم نیاز به غذا نداره و خیلی ها هستن که دارن با هواخواری زندگی می کنن . درست میگه ولی آیا ما مال اون فضا و مکان هستیم ؟ بهش گفتم فلانی جان ما که هنوز به اون جایگاه نرسیدیم ما طفلکانی نو پا هستیم که هنوز هم جسممون هم ذهنمون هم روحمون نیاز به غذا داره ... روح من و شما احتیاج داره کمک بگیره از طبیعت تا بتونه قوی بمونه هر وقت اونقدر قوی شد که تونست بره تو غار زندگی کنه اونوقت می تونی رهاش کنی تو خلوت و گوشهء عزلت ...

حکایت خود من هم تو مایه های همین دوست عزیزمون هست... من چهارچوب های بالاتری از جایی که هستم برای خودم ملاک قرار می دم .. فکر میکنم خیلی هامون همینطوری هستیم ... میایم یه الگوهایی تعریف می کنیم یه ملاک هایی در نظر می گیریم و خودمون رو در مقام مقایسه با اون قرار می دیم و میگیم من دارم کوتاهی میکنم . من دارم کم کاری می کنم . من دارم کاهلی می کنم . من دارم ال و بل می کنم  و خودمون رو سرزنش می کنیم . نمی خوام بگم باید خودمون رو دست کم بگیریم ها نه اتفاقا ما خلیفه های خداوند روی زمین هستیم که توان طی  العرض هم داریم اما الان کجای پله ها هستیم؟ وقتی رو پله پنجم ایستادیم و خودمون رو با وقتی قراره رو پله ی پنجاهم باشیم مقایسه می کنیم ناخودآگاه خود تخریبگری و سرزنش خود اتفاق می افته .. بله ما قادر هستیم رو پله ی پنجاهم بایستیم می تونیم هدف قرارش بدیم ولی اول لازمه پامون رو بذاریم رو پله ششم. و ما داریم به درستی پامون رو میذاریم رو پله ششم دیگه لزومی نداره که وقتی خود ایده آلمون رو اون بالا می بینیم اینقدر تو سر خودمون بزنیم و بگیم زود باش تو می تونی اون باشی ولی هنوز اینجا گیر کردی... چه کار داری میکن؟ چرا فلان کار رو نمی کنی؟ چرا بهمان برنامه رو نمی ریزی؟

داریم میریم دیگه هل دادن نداره که ....

یواش یواش آروم آروم و لحظه به لحظه ما همه در روند رو به رشد خودمون قرار داریم با سختگیری مسیر خودمون رو تلخ نکنیم.

من خودم استاد این قضیه هستم ها و دارم می بینم شماها هم این کار رو می کنین.

هر جا به هر دلیلی به هرشکلی دارین خودتون رو سرزنش می کنین اشتباهه... تو می تونستی فلان بشی نشدی. تو می تونستی بهمان کار رو بکنی نکردی .

آقا ما الان جایی هستیم که باید باشیم و کل هدف زندگی اینه که تبدیل بشیم به عشق ... فقط همین. دیگه مهم نیست چی داریم؟ چه کار می کنیم؟ کجای دنیا زندگی می کنیم؟ فقط کافیه غذامون رو با عشق بخوریم، خونه مون رو با عشق مرتب کنیم ، با عشق خرید کنیم. با عشق بپزیم با عشق حرف بزنیم . با عشق بخوابیم ، با عشق دست و صورتمون رو بشوریم، با عشق با بچه مون مساله کار کنیم و محور و ساعت یادش بدیم. با عشق کنارش بشینیم و به خط خرچنگ قورباغه اش نگاه کنیم و صبوری کنیم تا به مرور بهتر شهwink ... برای این ها نیازی نیست چیز خاصی به دست بیاریم و داشته باشیم نیازی نیست کار خاصی بکنیم هرچی برای این کار لازمه داریم و اونم زندگی و زنده بودن هست ... همین ... کل داستان زندگی همینه

یادتونه من همش دنبال عشق می گشتم تو خودم ؟ خب چطور می تونم ایجادش کنم وقتی همش با یه خط کش وایسادم بالای سر خودم و دارم خودم رو چک می کنم ببینم در مسیر اصلی اهدافم قرار دارم یا نه؟

خیلی خوبه که تلاش کنیم عادت های درست در خودمون ایجاد کنیم، غذای خوب به روح و ذهن و جسممون برسونیم، مسیر زیبایی برای خودمون ترسیم کنیم و درش قدم برداریم ولی خیلی مهمه که همه این کارها رو با عشق انجام بدیم نه با زور و تقلا و کشمکش و سرزنش خود. تعهد لازمه بله ، تمرین و پشتکار لازمه ولی تنبیه نه ... مجازت و خود تخریبگری به هیچ وجه و بدتر از همه مقایسه ی خودمون با دیگرانی که تو مسیر هستن. لازمه عادت جدید ایجاد کنیم تا لذت بیشتری ببریم... لازمه تلاش کنیم و از توان و استعدادمون نهایت استفاده رو ببریم چون خیلی خیلی لذت بخشه .. نه چون داره حروم میشه یه کاری بکن.

نمی دونم ادامه بدم یا بذارم برای یه پست دیگه چون این ها مقدمه چینی بود برای اهداف سال 1400 .

  • **نسیم **
  • پنجشنبه ۱۴ اسفند ۹۹

نسیم سال 99

بچه ها من یه مطلب تو وبلاگ قبلیم گذاشتم بنا به دلایلی

نسیم سال 99

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۹

زبان های عشق

اولین پست بیان رو اختصاص بدم به عشق. چی بهتر از عشق ... واژه ی مقدس و مبارک و تنها حقیقت موجود در جهان

عشق یک تصمیمه و هرکسی می تونه از همین امروز عشق ورزی رو شروع کنه.

عشق به خود، به همسر، به فرزند، به والدین و خانواده و اطرافیان و مردم

گری چاپمن تو کتاب پنج زبان عشق اومده راههای مورد پسند دریافت عشق رو با عنوان زبان عشق بررسی کرده کتاب خیلی ارزشمندیه که به نظر من هر کسی باید بخوندش

   

زبان شماره 1 : کلام تایید آمیز

مثل وای چه لباس قشنگی خریدی، از این اخلاقت خیلی خوشم میاد، با تو که بستنی می خورم کیف می کنم این چیزا

مثلا مارک تواین زبان عشقش این بوده همیشه میگفته با یک تعریف خوب می تونم دو ماه زندگی کنم یعنی مخزن عشق وجودش با تعریف شنیدن قشنگ پر میشده

تشویق کردن نقاط قوت یک نفر ، زدن حرفهای محبت آمیز، درخواست ها به شکل متواضعانه، همه کلام تایید آمیز هست.

عمیق ترین نیاز یک انسان نیاز به قدردانی هست و کلام تایید آمیز این نیاز رو رفع می کنه

برای هر زبان تمرین هم داره  

تمرین: بنویسین بیشتر از همه دوست دارین از همسرتون چی بشنوین؟

 

زبان شماره 2 : وقت گذاشتن برای یکدیگر

وقت گذاشتن به این مفهوم که تمام توجه خودمون رو به دیگری بدیم ، وقت با کیفیت

میگه وقتی 20 دقیقه کنار همسرمون بنشینیم و تمام توجهمون رو به همسرمون بدیم و اون هم این کار رو بکنه ما به همدیگه بیست دقیقه زندگی لذت بخش می دیم

مثلا با هم بریم رستوران و تمام حواسمون به همدیگه باشه یا یه فعالیت لذت بخش که هر دومون دوست داریم رو با هم و با تمرکز به همدیگه انجام بدیم

عنصر اصلی در اختصاص وقت با کیفیت،  "توجه متمرکز" به همسر هست.

گفتگوهای با کیفیت ،مهارت گوش دادن، مهارت خودافشایی صادقانه هم تو این قسمت قرار می گیرن.

 

تمرین: از همسرتون بخواین فعالیتهایی که از انجام اون با شما لذت می بره رو بگه یا بنویسه بعد برنامه ریزی کنید هر چندماه یک بار یکی از اونها رو انجام بدین.

عناصر اصلی فعالیت با کیفیت اینها هستن: حداقل یکی از زوجین بخواد اون رو انجام بده ، دیگری هم تمایل به انجام اون داشته باشه ( زوری نباشه)، هر دو بدونن که به خاطر ابراز عشق به وسیله ی با هم بودن میخوان این کار رو انجام بدن.

معمولا زیباترین خاطره ها با این فعالیت شکل می گیره.

 

زبان شماره 3: دریافت هدیه  

هدیه خودش نشون دهندهء اینه که یکی به فکر ما بوده و زبان هدیه آسونترین زبان برای یادگیری هست و شما هرچیزی که به کسی که زبان عشقش دریافت هدیه هست بدین رو اون ابراز عشق دریافت می کنه

حضور خود شما هم برای اون هدیه به حساب میاد به خصوص در شرایط سخت و دشوار، با حضور داشتن شما در کنارش عشق زیادی دریافت می کنه .

اگر هفته ای یک هدیه بهش بدین تبدیل به دو مرغ عشقی میشین که مخزن عشقتون همیشه لبریز خواهد بود.

تمرین: یه دفتر تهیه کنین و ایده هاتون برای هدیه دادن رو یادداشت کنین.

 

زبان شمارهء 4: ارائه خدمت وهمسر یاری

یکی از راههای کشف زبان عشق انتقادهای همسر شما از شماست. انتقادگری روش نامناسبی برای دریافت عشقه اما کمک می کنه زبان عشق خودمون و همسرمون رو بهتر بشناسیم.

این خیلی واضحه البته نیاز به توضیح نداره همون کارهایی که تو خونه یا بیرون انجام میشه اگر زبان عشق یکی این باشه می تونیم با پیشنهاد کمک بهش خیلی راحت بهش عشق بورزیم

میخوای کار بانکیت رو امروز من برات انجام بدم؟ میخوای ماشینت رو ببرم کارواش؟ سوالات رو از طرف یک زن برای یک مرد پرسیدم چون از اون طرفی خیلی راحته کارهای خونه اونقدر زیادن که مردی اگر زبان عشق همسرش این باشه با یه ظرف شدن در طول روز می تونه کلی مخزن عشق همسرش رو پر کنه 

تمرین : لیست در خواست تهیه کنین و از همسر خود بپرسین چه کاری رو اگر در طول روز انجام بدم عشق من رو احساس می کنی؟

زبان عشق همسر من اینه .. میگه وقتی به خونه رسیدگی می کنی و حواست به بچه و خونه زندگیمون هست یعنی داری عشقت رو به من ابراز می کنی دیگه

چه خوبه

خودشم تا جایی که بتونه در مواقع لزوم تو کارهای خونه کمک می کنه اما زبان عشق من این نیست. کمک هم نکنه خیلی فرقی نداره برام.

 

زبان شماره 5: تماس بدنی ( لمس)

تماس بدنی وسیلهء قدرتمندی برای ابراز عشق و محبته . گیرنده های لامسه در تمام بدن وجود دارن  اما تمام لمس ها با هم یکی نیستن و هرکسی ممکنه از نوازش و لمس نقاط خاصی از بدنش لذت ببره. باید بدونین همسر شما چه لمسی رو لمس عاشقانه تفسیر می کنه و روزانه برای ناز و نوازش وقت بذارین

به دلیل همین زبان مهم عشقه که در زمان بحران ناخودآگاه مردم همدیگه رو بغل می کنن

 

دوستان من یه خلاصه ای از روی خلاصهء کتاب براتون اینجا نوشتم خود کتاب خیلی با جزییات بررسی می کنه

و اشتباه رایجی که ما تو زندگی می کنیم اینه که فکر میکنیم وقتی داریم با چیزی که زبان عشق خودمون هست به دیگری ابراز عشق می کنیم اون باید درک کنه و اون رو به عنوان عشق بپذیره در حالیکه اینطوری نیست و زبان عشق اون ممکنه کاملا با ما فرق داشته باشه و ما باید عشقمون رو با زبان عشق خود اون بهش ابراز کنیم تا اسمش بشه ابراز عشق

و چه شانس بزرگیه که زوجین زبان عشقشون مشابه باشه

و نکته مهم دیگه  اینکه خوشبخت کسیه که به هر 5 زبان ابراز عشق مسلط باشه و اونقدر باهوش باشه که بتونه زبان عشق تمام اطرافیانش رو کشف کنه و با زبان خودشون بهشون مهر بورزه ...

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۹
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات