۱۳ مطلب با موضوع «خودشناسی» ثبت شده است

یک پست مختص زنان با نگاه کردن به یک روح مردانه

اونایی که منو از قدیم می شناسن می دونن شیوه ی فرزند پروری من براساس آموزش های دکتر وین دایر تو کتاب واقعا برای بچه هایتان چه میخواهید که با ترجمه ی چگونه فرزندانی خلاق داشته باشیم؟ تو بازار بود قرار داشت.

تو اون کتاب تاکید میکرد تا 5 سالگی اصلا نباید هیچ طوری با بچه ها درگیر شد و براشون خط و مشی تعیین کرد و وادارشون کرد تا بر خلاف میلشون رفتار کنن . باید تمام نیازها شون به سرعت رفع بشه و خواسته های منطقیشون برآورده بشه اگر با تاخیر باشه اشکال نداره و خواسته های غیر منطقیشون بدون هیچ درگیری نادیده گرفته بشه

می گفت باید به خوی و خصلت بچه ها همون طوری که هست احترام گذاشته بشه نباید به زور چیزی بهشون تحمیل بشه حتی غذایی که تمایل به خوردنش ندارن هرچقدر هم فکر کنیم براشون ضرورت داره

اصلا شیوه ی آسونی نیست این که یه بچه داشته باشی و فقط نگاهش کنی و بهش عشق بورزی و یادش بگیری و براش امنیت ایجاد کنی تا آسیب نبینه و البته که نباید بذاری به کسی آسیب بزنه. تنها جایی که باید مقابل بچه قرار بگیری مقابل آسیب رسوندنش به دیگرانه . اجازه نداره آسیب بزنه به هیچ کس و خودش

من خیلی تلاش کردم و خیلی سرزنش شدم چون کاملا مخالف با شیوه ی فرزندپروری نسل قبل بود که باید مطابق با چهارچوب های خانواده و بکن نکن های والدین بزرگ میشد حتی خیلی از بزرگترها که بچه ها رو با برده اشتباه می گیرن هم از بچه ی من خوششون نمی اومد و میگفتن خیلی سرخود و یاغیه . بچه باید فقط بگه چشم چه معنی می ده بچه جلوی بزرگتر می ایسته و میگه نمیخوام نمی کنم دوست ندارم به خودم مربوطه . ممکنه نتونسته باشم کامل تمام نکات رو رعایت کنم ولی تلاشم رو کردم و هزینه اش رو پرداختم

و ما عبور کردیم از تمام قضاوت ها و سطحی نگریها و الان هومان بعد از رفتن به مدرسه تو سن 9 -10 سالگی تمام قوانین اجتماعی رو بلده و می دونه وقتی وارد اجتماع میشه باید چهارچوب ها رو رعایت کنه و به دیگران احترام بذاره در حالیکه خود واقعیش هست. ذائقه ی غذایی تیز و خاص خودش رو داره که امکان نداره چیزی که دوست نداره رو بخوره و خیلی سریع متوجه ی مضر بودن غذاها میشه. در لحظه به حس و حال خودش اگاهه و بیانش می کنه مثلا وقتی معلم سر کلاس داد می زنه بلند میشه میگه صدای داد شما من رو مضطرب می کنه و می ترسونه حتی اگر سر دوستام داد بزنید اجازه می دید از کلاس برم بیرون؟ وقتی مدیر مدرسه یه قانون بیخود رو توضیح می ده طولانی مدت بحث می کنه تا ثابت کنه نیازی به وجود اون قانون و سخت گیری در موردش نیست و موارد دیگه که حضور ذهن و حاضر بودن در لحظه رو میخواد و هومان همیشه در لحظه حضور داره. الان خیالم راحته که اگر هم مشکلات و رنجی در زندگی داشته باشه عبور کردن ازشون براش راحت تر از ماها که اصلا درست خودمون رو نمی شناسیم هست .

تمام اینها رو گفتم تا بگم این بچه یه معلم واقعیه برای من که ببینم چطور میشه شفاف و واقعی زندگی کرد . البته که سختی ها و رنج های خودش رو تو زندگی داره ولی حداقل به خودش بدهکار نمیمونه و خودش رو همه جا ابراز می کنه معمولا همه جا هم به عنوان یه بچه ی خاص عجیب شناخته میشه که بلده در جا حرف درست رو بزنه و گفتگو کنه

برای همین برای من مقیاس سنجش خیلی چیزهاست به خصوص در مورد آقایون و حس و حالشون . از ارتباطش با جنس مخالف میشه کتاب نوشت. یکی از نکاتی که تمام این پست رو به خاطر گفتنش نوشتم این بود که عاشق دخترهای قویه بدون توجه به قیافه شون. زیبایی های ظاهری مثل نوع لباس پوشیدن و مرتب بودن توجهش رو جلب می کنه و خیلی دوست داره در نهایت دختری که قوی و مهربونه براش خیلی عزیز و محترمه

 

با نگاه دقیق به هومان به عنوان یک روح دست نخورده و آلوده نشده ( عادت دارم همه رو دقیق نگاه می کنم ) میخوام بهتون بگم روح مردها در واقعیت عاشق زنهای قدرتمنده هیچ زن ضعیف النفسی نمی تونه زندگی مشترک موفقی داشته باشه با ناله و غر و ایرادگیری و التماس و حقارت و حتی عشوه های اغواگرانه نمیشه یه زندگی مشترک سالم ساخت.

تو کشور ما مردها واقعی تر از زنها هستن علتش هم اینه که همیشه چهارچوب های کمتری براشون بوده اما شخصیتشون همیشه در کنار زنها شکل می گیره تحت تاثیر مادر و خواهر و همسرانشون هستن هر کدوم قوی تر تاثیرگذارتر

امروز که هومان از کلاس برگشت و گفت یه پرنسسی تو کلاسمون هست که خیلی ازش خوشم میاد گفتم بیام این پست رو بنویسم ازش پرسیدم چرا خوشت میاد؟ گفت چون عین پرنسس ها رفتار می کنه. دختره رو دیدم یه دختر قوی و مودب و مهربون و حامیه که هیچ کس نمی تونه براش تعیین تکلیف کنه که باید چه کار کنه و از بالا هوای همه رو داره

شماها چقدر پرنسس هستین؟ آیا رفتارهاتون طوری بوده که کسی به خودش اجازه نده بهتون بی احترامی کنه؟ خط قرمزهاتون رو محترمانه برای دیگران مشخص کردید؟ چقدر از عزیزانتون تو سختی ها، بی منت و بی قید و شرط بدون غر زدن و محکوم کردن حمایت کردید؟ چقدر به اطرافیان عشق و خرد دادید؟

چقدر با وقار و مودب و متمدنانه رفتار کردید طوری که هیچ کس به خودش اجازه ی اسائه ی ادب به شما نده (هتک حرمت نکنه)؟

چقدر خودتون برای خودتون و خواسته ها و نیازهاتون ارزش و احترام قائلید تا دیگران یاد بگیرن که تا چه حد باید برای شما ارزش و احترام قائل بشن؟

هرچیزی که تو این دنیا میخواید اعم از عشق و احترام اول باید خودتون به خودتون بدید تا دیگران هم یاد بگیرن اندازه ی وسعت روح توانمند محترم شما چقدره

اونایی که دختر دارید چقدر با دخترهاتون مثل پرنسس ها رفتار می کنید؟

  • **نسیم **
  • شنبه ۲۰ خرداد ۰۲

اولین پست اولین روز اولین ماه اولین فصل قرن

سلام سلام

نسیم 11 سال اول عید، پست اول سالی گذاشته میشه امسال نذاره مگه؟

هر چقدر هم تغییرات در سبک زندگیش  رخ داده باشه وبلاگ هنوز یکی از ارزشمند ترین داراییهاشه

همونطور که میخواستم سال 1400 شد همون سالی که یه روزی در آینده بگم همه چی از 1400 شروع شد. سال به شدت مبارکی برای من بود. سال جوونه زدن بذرهایی که از سالها قبل شروع به کاشتن کرده بودم.

از آذر 97 بود که دیدم همه چی تو زندگی من در جای درست خودش قرار داره به جز شرایط مالی یادتونه؟ یادتونه چقدر پست نوشتم در این مورد؟

از همون موقع شروع کردم به مطالعه چه کتابها که نخوندم هر کدوم از اون نکاتی که یاد می گرفتم می شد بذری که کاشته می شد تو مغز و جان من

شرایط و حال روحیم رو بهتر میکرد ذهنم رو بازتر و بازتر میکرد و نگاه من رو هر روز به زندگی بیشتر تغییر می داد

تا بالاخره سال 1400 جسارت لازم رو برای ابراز خودم پیدا کردم کمالگراییم رو تا حدودی درمان کردم و کسب و کارم رو شروع کردم وقتی قدم توی راه گذاشتم دیدم واااااو چه دنیای بزرگی وجود داره که من ازش بی خبرم

همیشه تصورم این بود که اگر ذهنیت مثبت و نگاه درست و مثبت به ثروت پیدا کنم می تونم تو جریان فراوانی بیفتم فکر میکردم کافیه یه کسب و کاری رو شروع کنم و بعد پول دیگه خودش میاد اما ........

دیدم اصلا اینطور نیست با خیالپردازی و تخیل و رویا داشتن فقط شاید راه به دست آوردن ثروت رو ببینی اما کسب درآمد درست و اصولی و هوشمندانه علم خودش رو داره که باید یاد بگیری ...

کجا بودم من تا حالااااااا

مثل این بود که بخوام طبابت کنم و بعد فکر کنم خب چهارتا داروعه با چهارتا مریضی داروها رو می دی به این مریضا خوب میشن می رن بعد که وارد میشی می بینی نه بابا علم عریض و طویلیه که اول باید یادش بگیری

ثروتمند شدنم علم داره علم عریض و طویلی که سالها زمان لازمه تا خوب یادش بگیری مهارت کسب کنی و توش حرفه ای بشی

باید مهارت تفکر ثروت ساز پیدا کنی

باید بازاریابی حرفه ای اصولی مطابق با عصر حاضر یاد بگیری

باید فروش اصولی سیستماتیک یاد بگیری

باید تبلیغات درست رو یاد بگیری

باید تیم سازی و سیستم سازی یاد بگیری

باید مدیریت مالی یاد بگیری

باید مدیریت انسانی یاد بگیری

باید روانشناسی سازمانی بلد باشی

تازه اونم باید از لحاظ مالی باهوش باشی تا بتونی اینا رو درک کنی و حرفه ای اجرا کنی

خیلی ها حاضر به آموزش دیدن نیستن برای همین مدل تردمیلی فقط می دون و به چیز خاص خارق العاده ای نمی رسن

آموزش دیدن مثل تیز کردن تبره برای کسی که میخواد یه درخت رو قطع کنه اگر تبرش تیز نباشه ساعت ها و روزها باید جون بکنه تا شاید بتونه درخت رو قطع کنه ولی وقتی تبرت تیز باشه با چندتا ضربه و بدون تلاش طاقت فرسا درختت رو قطع می کنی

تازه فهمیدم که چقدر اهمیت زیادی داره آموزش دیدن در راستای کسب ثروت و پول

و همین باعث شد برای خودم هزینه کنم و دوره های آموزشی خیلی حرفه ای و خفن بخرم و بشینم آموزش ببینم از استادانی که خودشون قبلا این مسیر رو رفتن

پس سال 1400 خیلی خیلی برای من پر بار بود

اصلا الان که خودم رو با اول فروردین 1400 مقایسه می کنم باورم نمیشه این همه بی سواد مالی بودم. باورم نمیشه این حجم از آگاهی تو یک سال بهم نازل شده باشه

بخوام جمع بندی کنم میشه بذرهایی که از سال 97 تو ذهن من کاشته شد سال 1400 با آبیاری درست و رسیدگی اصولی جوانه زد و بین 3 تا 5 سال آینده میوه های شیرینش به ثمر خواهد نشست.

همچنان آبیاری نیاز داره و همچنان باید رسیدگی بشه

من هنوز اول راه موفقیت هستم هنوز کلی از مسیر مونده و چقدر این راهی که توش افتادم رو دوست دارم چقدر چالش های آگاهی دهنده اش خوبه

یادتونه گفته بودم دیگه کتابی نیست که من نخونده باشم یادتونه گفتم هر چی میخونم دیگه تکراریه خب الان رسیدم به جایی که میگم چقدر کتاب نخونده زیاد دارم چقدر علم گسترده ایه این بازاریابی و فروش و تبلیغات که من ازش بی خبر محض بودم

چقدر کار دارم . چقدر باید مطالعه کنم چقدر باید یاد بگیرم چقدر باید اقدام کنم و باز خورد بگیرم و اصلاح کنم و ادامه بدم

مثل بچه ای که تاتی تاتی میکنه تو دنیای کسب و کارم و امیدوارم سال آینده که پست 1402 رو می نویسم بگم بچه ها من راه افتادم .

براتون دعا میکنم سال 1401 خیلی پربار باشه از همه لحاظ ... سالی باشه که حسابی ازش لذت ببرید .. توش زندگی کنید و زندگی رو لمس کنید .

آمین

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۱ فروردين ۰۱

نسیم بی برنامه

آخ آخ چه گرد و خاکی گرفته وبلاگم

وقت نمی کنم بیام و اونقدر هم که تو استوریهای پیج جدیدم حرف می زنم دیگه اینجا حرف زدنم نمیاد

همونطور که تو پست قبلی گفتم من بالاخره افتادم تو مسیر درست زندگی ولی همچنان عادت بد کاهلی کردن و وقت تلف کردن همراهمه چرا این عادته درست نمیشه در من؟

مثلا من یک عالمه کار جدید می زنم اما برای عکس گرفتن ازشون تنبلی میکنم و این در حالیه که می دونم برای رشد پیجم لازم هست هفته ای حداقل سه تا پست بذارم و محصول جدید هم دارم ولی عکس نمیگیرم بذارم چرا خب؟

یا مثلا می دونم برای رشد پیج لازمه استوریهام رو تصویری بذارم و خودم صحبت کنم به جای نوشتن ولی این کار رو نمی کنم در حالی که می تونم

کلا همیشه همین چیزا منو تو زندگی عقب انداخته از تمام توانم برای جلو رفتن استفاده نمی کنم حالا اگر کار مفید دیگه ای میکردم دلم نمیسوخت

به درس و مشق هومان که اصلا مثل سال قبل رسیدگی نمی کنم تقریبا خودش مستقل شده و انجام میده و تایم زیادی از من نمیگره

خونه زندگیم رو هم که نمیسابم... کتاب هم که مثل قبل نمی خورم در حد روزی چند صفحه فقط مطالعه می کنم. لازم هست که برای پیشرفت پیجم روزی چهار پنج ساعت تو اینستا باشم و برم کامنت مارکتینگ کنم و این کار رو هم که نمی کنم... کارهای جدید رزینی رو هم که عشقی می زنم هر وقت عشقم کشید یکی بیاد به من بگه دقیقا دارم چه کار می کنم ... نخواستم به خودم اهانت کنم وگرنه جا داشت از یه کلمه اون وسط استفاده کنم

حالا ممکنه اگر شب بشینم بنویسم در طول روز چه کار کردم کلی کار بنویسم ها ولی اصلا به چشمم نمیاد احساس می کنم دارم وقت تلف می کنم

 

همه اش هم به خاطر عدم برنامه ریزیه اگر بشینم برنامه بریزم از ده تا کاری که باید بکنم 6-7 تاش هم تیک بخوره از خودم راضی میشم ولی نمی شینم چرا واقعا ؟

از ساعت 6 و نیم صبح هم بیدارم ... کاش حداقل می رفتم تو اینستا گرام تو پیج های مختلف می چرخیدم و کامنت میذاشتم ... عادت هم به اکسپلور گردی ندارم

تنها کار مثبتی که دارم میکنم گوش کردن به یه دوره ی رایگان معجزه ی مالیه ... دوره ی خوبیه ولی برای من اکثرا تکراریه فقط تمرین داره که اونم من درست و حسابی انجام نمی دم ولی خب حواسمم رو جمع میکنم حداقل اشتباهات قبل رو تکرار نکنم

مثلا یه تمرین احترام به خود داشت انصافا اونو خوب تونستم انجام بدم و بالای 50-60 درصد تمرین رو انجام دادم هنوز یه مقدار مونده

گفت یه لیست احترام به خود تهیه کنید ببینید باید چه کار کنید تا احساس احترام گذاشتن به خودتون بهتون دست بده

لباسهای کهنه تون رو نگه ندارید وسایل کهنه تون رو انبار نکنید به غذا و سلامتیتون رسیدگی کنید هر جمعه هر چیزی که لازم ندارید رو یا ببخشید یا دور بریزید و برای خودتون بهترین ها رو مهیا کنید

منم جو گیر بلند شدم هر چی داشتم و نداشتم ریختم دور و باورتون نمیشه که به دو روز نکشید که یه پول گنده ای از جایی که اصلا فکرش رو نمیکردم اومد تو حسابمون و رفتیم کلی چیز میز جدید خریدیم. چک آپ دندون پزشکی رفتیم برای محافظت از پوست صورتم محصولات مراقبتی فرانسوی گرون خریدم. اصلا باورم نمیشد که این اتفاق داره می افته

میگه برای ثروتمند شدن اول باید شخصیت آدم های ثروتمند رو پیدا کنید بهتون گفته بودم هم زمان داشتم کتاب عادت های افراد میلیونر رو میخوندم .. اون کتاب رو هم هنوز تموم نکردم اونم باید تمومش کنم و بیام در موردش براتون حرف بزنم

شاید شماها براتون پول دغدغه نباشه واقعا برای منم نیست مایحتاج اولیه ام فراهمه خدا رو شکر ولی حقمه و حقمونه که آزادیها و اختیارات زیادی برای خرید کردن و گشتن و لذت بردن از زندگی داشته باشیم و اینا با پول فراهم میشه

یکی دیگه از تمرینات جلسه اولش در راستای احترام به خود قطع کردن تمام ورودیهای منفی به ذهن بود خارج شدن از تمام گروههای خانوادگی که توش غر و نق و خبر پخش میشه ، آنفالو کردن تمام پیج هایی که انرژی منفی دارن و قطع ارتباط با تمام آدم های نق نقو که خدا رو شکر من سالهاست این کار رو کردم و تو هیچ گروه منفی گرایی هم عضو نیستم

پست سرزنشی نوشتم امروز و باید می نوشتم و اصلا هم مستحق نوازش و دلجویی کردن از جانب خودم نیستم چون دقیقا کاری که دارم میکنم و اهمال کاری به ضرر خودم و دقیقا عدم احترام به خود و استعدادها و تواناییهامه در حالیکه انجام دادن درست و به موقع کارهام حال خودم رو بهتر می کنه

یک ماه متعهد بشم هر شب برنامه ی فردام رو بنویسم فقط یک ماه نه بیشتر خوب میشه تا دی ماه میشه بیست روز همین بیست روز رو اگر متعهد بمونم آدم وار زندگی کنم خوبه بعد میام برای زمستون یه برنامه می ریزم تا عید

خب ببندم پست رو دیگه بعد میام در مورد تمرینات دیگه ی دوره هم براتون می نویسم. دلم براتون تنگ شده واقعا ولی اصلا حس وبلاگ خوندن و کامنت گذاشتن ندارم شما به بزرگی خودتون ببخشید احتمالا برنامه بریزم حالم بهتر میشه فرصت و حس و حال وبلاگ اومدن رو هم پیدا میکنم.  

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۰۰

موهبت کامل نبودن 3

  خب رسیدیم به بخش آخر و چهارتا راهکار آسون آخر 

 

راهکار 7 : پرورش بازی و استراحت

رها کردن بازدهی و فرسودگی

بازی

یکی از اجزای مهم زندگی با تمام وجود بازی کردن است.

بازی دقیقا چیه؟

بازی ظاهرا یک رفتار بی هدفه بازی می کنیم چون لذت بخشه همین...

 نقطه ی مقابل بازی، کار نیست، افسردگیه

خب پس من خیلی کلاهم پس معرکه است چون از بازی کردن خوشم نمیاد در حالیکه بازی هیجان، طراوت و نشاط به همراه داره و شرط لازم برای خلاقیته

نیاز زیستی به بازی مشابه نیاز بدن به استراحته . یعنی من که بازی نمی کنم انگار دوست ندارم استراحت کنم چه بد...

اگر بخواهیم با تمام وجود زندگی کنیم باید درباره ی خواب و بازی، آگاهانه عمل کنیم .

چه کار کنیم؟ ببینیم تو خانواده ی ما شادی و معنا چطوری ایجاد میشه و ازش فهرست تهیه کنیم . ببینیم چه چیزهایی باعث میشه تمام اعضای خانواده همراه هم توش شرکت کنن و احساس رضایت کنن

یه چیزی رو از تو فهرست کارهای روزمره حذف کنین و این کار کوچولوی چرت رو جایگزینش کنین و همه اعضای خانواده با هم از انجامش لذت ببرید

مثالی که برنی برای خانواده ی خودش می زنه اینه که موقع جمع کردن سفره ی شام آهنگ میذارن و همه با هم به شکل خنده دار می رقصن و سفره جمع می کنن و .... حسابی می خندن.

ما این همه عاقل چراییم؟ وقتی دیوونگی لذت بخشه ؟

 

راهکار 8 : پرورش آرامش و سکون

رها کردن اضطراب به عنوان سبک زندگی

آرامش و سکون با هم متفاوت هستن و ما به هردوی اونها نیاز داریم.

آرامش، ایجاد دیدگاهی عمیق و همه جانبه و هوشیاری در مواجهه با واکنش های هیجانیه.

راهکار: قبل از هر پاسخی می تونیم تا ده بشمریم

به جای جواب دادن می تونیم بگیم مطمئن نیستم باید بیشتر فکر کنم

هیجان های شدید رو تشخیص بدیم و تمرین کنیم افراطی پاسخ ندیم

نفس عمیق بکشیم

سکون

سکون این نیست که بشینیم مراقبه کنیم و روی هیچ چیز تمرکز کنیم بلکه ایجاد آسودگی خاطره

سکون یعنی آروم می گیریم و یه فضای احساسی ِ عاری از آشفتگی ایجاد می کنیم و به خودمون اجازه میدیم احساس کنیم ، فکر کنیم ، رویاپردازی کنیم و سوال کنیم

باید پیش فرض هامون رو در مورد سکون کنار بذاریم و برای آسودگی و فراغ بال خودمون راهی پیدا کنیم

ما نباید مدام در حال حرکت و مشغول باشیم ...

کاری که خود من جدیدا می کنم و جواب میده اینه به محض اینکه احساس مشغولیت ذهنی و آشفتگی یا عجله یا هرچیزی که آرامشم رو به هم می ریزه می کنم سریع به خودم میگم بیا در لحظه الان چی؟ همین الان که اینجا ایستادی چه مشکلی وجود داره؟ و هیچی ... واقعا هیچی بعد آروم می گیرم و به خودم اجازه میدم احساساتم رو ببینیم و حتی فکر کنم

چند وقت پیش رفته بودم دفتر اسناد رسمی کارم پیش نمی رفت در مواقع مشابه استرس میگرفتم و با عجله سعی می کردم کارها رو راست و ریست کنم و مشکل رو حل کنم همینطوری که نشسته بودم تا مدارکی رو پر کنم خودکارم رو گذاشتم رو کاغذ و گفتم خب ... الان چی ؟ بلند شدم از مسئولشون پرسیدم شما تا چه ساعتی هستین گفت تا دو ساعت دیگه پس وقت کافی داشتم که آروم بمونم و تمام جوانب رو بررسی کنم و بعد کارم رو پیش ببرم همون موقع به خودم آگاه بودم که در شرایط مشابه معمولا بدو بدو میخوام همه چی رو با هم حل کنم و اضطراب و فشار رو تحمل میکردم و تحمیل میکردم تا کارم هرطور هست و سریع انجام بشه... چند تا نفس عمیق کشیدم هر چی نوشته بودم رو خط زدم و با آرامش و تفکر دوباره از اول همه چی رو انجام دادم و کارم به بهترین شکل ممکن انجام شد.

نه خودم رو اذیت کردم نه اطرافیانم و نه مسئولین مربوطه رو بعدشم رفتم برای خودم یه نوشیدنی خوشمزه جایزه خریدم که تونستم اون لحظه ی پر اضطراب و سخت رو مدیریت کنم .  

در دنیایی که مدام پیچیده تر و پر تنش تر میشه ما نیاز داریم کمتر از اونچه انجام میدیم کار کنیم و کمتر از اونچه هستیم باشیم .

اَشکال گوناگون سکون و آرامش رو امتحان کنین و شیوه ی خودتون رو پیدا کنین

پیاده روی، شنا، دوچرخه سواری ، مراقبه ، طبیعت ، ..........

 

راهکار 9: پرورش کار معنادار

رها کردن بایدها و تردید به خود

بخشی از زندگی با تمام وجود ، انجام کار معنادار است.

همه ی ما از استعداد، ذوق و قریحه برخورداریم . وقتی این استعدادها رو پرورش می دیم و به دیگران عرضه میکنیم، زندگی ما معنادار و هدفمند میشه .

اتلاف استعدادها تنش زا هست، احساس خلاء ، سرخوردگی، نارضایتی، شرم، ناامیدی، ترس  و حتی اندوه می کنیم .

عرضه کردن استعدادمون به دنیا ، نیرومندترین منبعی هست که ما رو به خدا متصل می کنه

همونطور که استعدادها و توانمندیهای هر انسانی خاص خودشه، عامل معنی بخشی به زندگیش هم منحصر به خودشه .

اما در راه بروز این استعداد، تردیدها و ترس ها وجود دارن که باید پیداشون کنیم و بگیم الان می دونم از چی می ترسم ولی میخوام که انجامش بدم.

از کارهایی که بهتون انگیزه میده و لذت می برید فهرست تهیه کنید و به طور خلاقانه انجامشون بدین .

 

راهکار 10 : پرورش خنده، شادی و آواز

رها کردن خانم / آقا بودن و خویشتن داری

طوری شادی کن که انگار هیچ کس تو رو نمی بینه ، طوری بخون که انگار کسی صدات رو نمی شنوه ، طوری عشق بورز که انگار هیچوقت آزرده نشدی و طوری زندگی کن که گویی بهشت روی زمینه.

هر کدوم از هیجان های انسانی، ترانه ، رقص و خنده ی خاص خودش رو داره

خنده ، رقص و آواز پیوندی عاطفی و معنوی ایجاد می کنه

 لازمه ی تاب آوری در مقابل شرم، خندیدنه.

خنده شکل شاد و سبکبالانه ی تقدس است . ( نرگس باید اینو بزرگ بنویسه طرح بزنه چاپ و قاب کنه بزنه رو دیوار خونه اش جلوی چشم هر کسی که به خنده هاش گیر میده )

خندیدن از ته دل

آواز خواندن با صدای بلند

و رقصیدن انگار کسی ما رو نمی بینه

تاثیر خیلی مثبتی بر روح ما دارن و دقیقا همین سه تا ضعف های ما رو آشکار می کنن شرم های ما رو نمایان می کنن می ترسیم در نگاه دیگران احمق ، دست و پا چلفتی ، افسار گسیخته، نادان یا کودک صفت به نظر برسیم .

وقتی به خودمون اجازه نمی دیم آزاد باشیم وجود اون رو در دیگران هم نمی تونیم تحمل کنیم

وقتی آقا یا خانم شایسته بودن رو به آزادی ابراز وجود و هیجانات درونی و بچه گانه ی خودمون ترجیح میدیم به خودمون خیانت می کنیم .

ما در حال تجربه ی هر کدوم از احساساتمون که باشیم اعم از شادی، غم ، ترس ، خشم ، انزجار ، آرامش هر کدومش موسیقی و ترانه ی مربوط به خودش رو داره و باعث برقرار شدن نوعی ارتباط میشه که بدون اون ارتباط زندگی کردن سخته

حالا چطوری برای خنده، شادی و آواز تو زندگیمون جا باز کنیم ؟ باید تداوم داشته باشه یه روز دو روز یه ماه جواب نمی ده باید بیاد تو روتین زندگیهامون

یک زمانی از روز رو در نظر بگیرید و یک موسیقی پخش کنید و همه اعضای خانواده باهاش برقصید و آواز بخونید

به خودتون جرات بدید احمقانه رفتار کنید... این خطابش به منِ عاقل خانم خویشتن دار هست.  

هر روز 5 دقیقه برقصید.  

یک سی دی از آهنگ های مورد علاقه ی خود تهیه کنید و همراه خواننده آواز بخوانید. در حین رانندگی بهتر جواب می ده ... اینو امتحان کردم خیلی خوبه تو رانندگی. حالا باید با دوچرخه هم امتحان کنم دوچرخه ی طفلکم خیلی خاک میخوره و من قدر داشتنش رو خوب نمی دونم.  

سخن آخر

بله من کامل نیستم ، آسیب پذیرم ، گاهی می ترسم، اما شجاع هستم و ارزش اینو دارم که منو دوست داشته باشن و احساس تعلق کنم.

من هر طوری که هستم مهم و با ارزشم .

و  توصیه ی آخر

کتاب رو بخونین .

  • **نسیم **
  • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

موهبت کامل نبودن 2

راهکار 3: پرورش روحیه ی تاب آوری

تاب آوری به معنی توانایی مقابله با ناملایمات به پشتوانه ی عوامل محافظتی و نگهدارنده

حالا این عوامل چی هستن؟

مهارت بالا برای حل مساله یعنی با مشکلات از هم نپاشیم فکر کنیم و راهی برای برون رفت از شرایط پیدا کنیم،از دیگران کمک بگیریم، احساساتمون رو مدیریت کنیم، حمایت اجتماعی دریافت کنیم، با دوستان و خویشاوندان ارتباط داشته باشیم، و فراتر از همه ی اینها افرادی که تاب آوری بالایی دارن آدم های معنوی هستن باورهای عمیق قلبی به حضور یک نیروی برتر دارن که می تونن رو کمک و عشق و شفقتش حساب کنن.

معنویت خودش باعث پرورش امید و آگاهی و کاهش رنج میشه.

من تا حالا به امید از این زاویه که برنی میگه نگاه نکرده بودم تا حالا بهش دقت نکرده بودم امید یک هیجان نیست که بگی امیدوارم و آروم بشی ... امید داشتن یک شیوه ی تفکره

وقتی امیدواری تحقق پیدا می کنه که ما بتونیم :

اهداف واقع بینانه تعیین کنیم بدونیم میخوایم کجا باشیم

بعد بدونیم چطوری میشه به اون هدف رسید

و در مرحله ی سوم به خودمون باور داشته باشیم

در این صورت می تونیم امید رو در قلبمون حس کنیم و آروم بگیریم وگرنه نمیشه

و خبر خوب اینکه امیدواری یک ویژگی اکتسابی هست و میشه به دستش آورد.

برای کاهش رنج در ناملایمات باید نسبت به احساسات هوشیار بمونیم و حواسمون باشه احساسی رو انکار نکنیم ، نادیده نگیریم و ناراحتی هیجان های آزار دهنده رو لمس کنیم. چون اگر نخوایم و نتونیم ناراحتی ها رو لمس و درک و تحمل کنیم شادی رو گم میکنیم برای رسیدن به شادی باید از غم ها عبور کنیم نه با نادیده گرفتنش و انکارش بلکه با لمس و تحمل کردنش

فیلم این ساید اوت  inside out  رو یادتونه در مورد احساسات بود آخر کار دیدین شادی بالاخره فهمید تا غم دیده و ابراز نشه نمیشه به شادی رسید تو تمام طول فیلم داشت کاری میکرد که غم دیده نشه و در نهایت فهمید غم هم به اندازه بقیه احساسات مهم و البته خیلی قدرتمنده

من خودم استاد واپس روندن غم ها و نارحتی ها هستم و همین باعث شده علاوه بر شادی غمم رو هم گم کنم.

پس سومین راهکار هم باز داره به صداقت و شفافیت اینبار در رابطه با احساسات حرف می زنه و اینکه به جای انکار دردها برای درمانش کمک بگیر و تحملت رو بالا ببر.

من این رو خیلی عمیق تجربه کردم وقتی نمی تونستم با فقدان پدرم کنار بیایم یه شب دل به دریا زدم و با برادر کوچیکم که احساسی شبیه خودم داشت و کلا فتوکپی مدل پسرونه ی خودمه درموردش حرف زدم شفاف، بدون ترس از قضاوت شدن، بدون نگرانی از اینکه اگر سرزنشم کنه چی و از حسم گفتم و شب خوابیدم و صبح که بیدار شدم فشار باری که ماهها رو دوشم سنگینی میکرد دیگه نبود سبک و سرحال بیدار شدم به بابا که فکر میکردم دیگه اذیت نبودم داداش کوچیکه هم چیزی نگفته بود فقط گفته بود می فهمم نسیم آروم باش من نگرانت هستم .

 

راهکار 4: پرورش شادی و شکر گزاری

رها کردن احساس فقدان و ترس از تاریکی

اینم راهکاری که فکر میکنم تو این سالهای اخیر اونقدر در موردش همه جا حرف زده شده که برای هممون آشنا هست. اما برای من نکته ی جدیدی داشت که باز هم باعث میشه خودم رو بیشتر از قبل بپذیرم و اونم اینکه تقریبا تمام آدم ها نمی تونن شکر گزار باشن و این یک خصلت طبیعی انسانیه مگر اینکه تمرین کنن

باورتون میشه شکر گزار بودن نیاز به تمرین داره؟ من باورم نمیشد فکر میکردم من امروز تصمیم میگیرم شکر گزار بشم و میشم دیگه اما نمیشه شکر گزار بودن یک مهارته که باید براش تمرین کرد و شکرگزاری باید عمیق و قلبی باشه نه زبانی

خود برنی میگه اهمیت تمرین برای قدر شناس و سپاسگزار شدن تعجب برانگیز است.

ما نیازمند فعالیت های معنوی هستیم برای رسیدن به شادی و قدر شناسی. شادی وقتی سراغمون میاد که بتونیم زیبایی اونچه در اطرافمون هست رو ببینیم.

بعد در مورد تفاوت شادی و خوشحالی بحث میکنه که خوشحالی کوتاه و وابسته به شرایط و موقعیت ایجاد میشه ولی شادی قلبی و عمیق و حقیقی هست و با فضیلت و دانایی همراهه و نقطه ی مقابلش ترس هست نه غم

شادی و شکرگزاری زمانی ایجاد میشه که ما احساس کفایت یعنی کافی بودن کنیم و درک کنیم هرچی که هست و ما هرچیزی که هستیم کافی است . با تصدیق ترس و تغییر آن به شکرگزاری میشه احساس شادی و کافی بودن رو جایگزین کرد.

میگیم احساس آسیب پذیری و ضعف می کنم و می ترسم اما اشکالی نداره که اینطوری احساس می کنم خدا رو به خاطر ..... شکر میکنم.         

و نکته ی مهم اینکه شادی و خوشحالی همیشگی نیستند گاه می آیند گاه می روند. تجربه ی حقیقی شادی این لذت و احساس عمیق معنوی بسیار حساس و آسیب پذیره. برای همین هم هست که نیاز به تمرین داره تا هر روز قوی تر از قبل بشه.

 

راهکار 5: پرورش شهود و ایمان

رها کردن نیاز به وضوح و قطعیت

ایمان مکانی اسرار آمیزه ، جاییه که شهامت اعتقاد به امری نادیدنی رو پیدا می کنیم و ترس از امور یا نتایج نامعلوم رو رها میکنیم

درگیری تمام عیار با زندگی مستلزم باور کردن بدون دیدن است .

نتایج قطعی را رها کن و آرام بگیر...

شم درونی ما با رفتن به راههایی که تمایل داریم بهش اعتماد کنیم قوی میشه.

من خودم یادمه از بچگی این در من ایجاد شده که هر کاری که می کنم باید یه نتیجه ای داشته باشه باید یه هدفی رو دنبال کنه باید در بهترین شکل خودش باشه و گرنه اصلا چرا انجامش بدم؟

خیلی دلم میسوزه برای خودم و دیگرانی که کارها رو فقط صرف لذت بردن از اون کار انجام نمیدن و به دنبال در آوردن یه چیز مفیدی از توش هستن و مگه چی مفیدتر از لذت بردن از انجام یک کار برای خود آدمه؟ چرا اینقدر کج فهمیدیم زندگی رو

طولانی میشه اما راهکار 6 رو هم می نویسم چهارتای بعدی بمونه برای پست بعدی

 

راهکار 6: پرورش خلاقیت

رها کردن مقایسه 

مقایسه احساس تعلق، خودپذیری و اصالت رو در ما پرورش نمیده بلکه به ما میگه همرنگ جماعت باش ولی بهتر از اونها

مقایسه بزرگترین دزد شادیه ... شادی رو به راحتی از بین می بره

خلاقیت درون همه ی انسان ها هست، یا ابراز میشه یا تا هنگام مرگ به دست فراموشی سپرده میشه و یا به واسطه ی ترس و نارضایتی خاموش میشه ( مال من این آخریه) .

اگر بخوایم به زندگی خودمون معنا بدیم حتما باید به یک هنری رو بیاریم . هرکاری که اِعمال نوعی خلاقیت و سازندگی توش باشه، زندگی ما وقتی معنا پیدا می کنه که در حال خلق کردن باشیم.

خلاقیت زمانی شکوفا میشه که از احساس ایمنی و پذیرش خودمون سرشار باشیم و هنرمند درون مثل طفل کوچیکیه که وقتی احساس امنیت کنه شاده

خیلی جالبه که من همزمان دارم با یه گروه 8 نفره کتاب راه هنرمند رو هم میخونم و این قسمت مربوط به خلاقیت و هنر و امن بودن هنرمند درون و پذیرش خویشتن چقدر درسته.

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰

موهبت کامل نبودن 1

خب کتاب موهبت کامل نبودن به پایان رسید این کتاب برای داشتن زندگی شاد و اصیل و واقعی همه ی چیزهایی که تک تک به صورت پراکنده تو کتاب های مختلف خوندیم رو یه جا جمع کرده و براشون راهکار داده بود و این خودش خیلی خوب بود

توصیه می کنم بخونین به نظرم اینم مثل چهار میثاق لازم هست همه تو کتاب خونه هاشون داشته باشن و سالی یکی دوبار بخونن

اول کتاب راجع به شجاعت واقعی بود و اصیل زندگی کردن میگه

من همیشه مهم ترین توصیه ام به همه اینه واقعی باشین شفاف باشین احساسات و خواسته هاتون رو مطرح کنین بذارین بقیه تکلیفشون با شما معلوم باشه بدونن کی ناراحت میشین کی خوشحالین کی عصبانی هستین اما یه قسمتی رو خودم بهش توجه نکرده بودم که بزرگترین تلنگر این کتاب به من بود و اون اینکه برای واقعی بودن برای اصالت داشتن غیر از شفاف سازی و صداقت تو رابطه، لازمه خودت هم برای خودت دستت رو باشه لازمه نقطه ضعف ها و نقایصت هم مشخص باشه و ابراز بشه

شجاعت پیدا کردن برای ابراز ضعف ها باعث میشه تو شفقت به دست بیاری هم از جانب خودت هم از جانب افراد مورد اعتمادت نباید ضعف ها رو همه جا فریاد بزنی ولی برای چندتا آدم نزدیک و قابل اعتماد که ازت سوء استفاده نمیکنن یا سرکوبت نمیکنن یا تو سرت نمی زنن باید ضعف هات رو اعتراف کنی و شفقت دریافت کنی و از خودت هم

من خودم فقط یک نفر رو دارم که می تونم نقطه ضعف هام رو بهش ابراز کنم و خیالم راحت باشه تحقیرم نمیکنه سوء استفاده نمیکنه و به چشمم نمیکشه که حتی به همون یک نفر هم تا حالا خودم رو ابراز نکردم.

بعد توضیح میده که چرا ما سعی میکنیم نقطه ضعف هامون رو پنهان یا اصلاحشون کنیم یا سانسور کنیم چون تحمل خجالت کشیدن رو نداریم. چون اگر دیگران متوجه نقایص ما بشن ما شرمنده میشیم و شرم خیلی احساس قوی هست که می تونه آدم رو مچاله کنه میگه به جای اینکه خودمون رو سانسور کنیم سرزنش کنیم به آب و آتیش بزنیم تا اصلاح بشیم بیایم خودمون رو با همه ضعف ها و قوت ها بپذیریم دوست بداریم و ابراز کنیم و در عوض تحملمون رو در مقابل شرمنده شدن بالا ببریم چون چیزی برای شرمنده شدن وجود نداره چون هیچ آدمی نمی تونه کامل باشه و نباید باشه و ما اگر ضعف نداشته باشیم نمی تونیم شفقت و عشق و مهر دریافت کنیم نه از خودمون نه از دیگران و دریافت شفقت برای زندگی سالم نیاز ضروری هست

همه ی ما آدم های مهرطلب زیادی دیدیم که با ناله و غر و دلسوزی الکی برای خودشون میخوان محبت و توجه دیگران رو جلب کنن این از همین نیاز میاد ولی از راه اشتباه و غیر صادقانه میخواد تامین بشه که نمیشه

بعد برنی براون که یه دانشمند و محقق هست میاد شروع می کنه راهکار دادن و ده تا راهکار میده که من با وجودیکه طولانی میشه می نویسمشون تا یه خلاصه ای از کتاب موهبت کامل نبودن اینجا باشه هم برای ترغیب شما به خوندن کتاب هم برای اونایی که نمی خونن بدونن توش چی بوده ممکنه دو یا سه تا پست بهش اختصاص بدم.

 

راهکار اول : پرورش اصالت

برای اصیل بودن باید نقاب ها رو از رو صورتمون کنار بزنیم ، خودنمایی کردن رو تموم کنیم و از نمایش دادن خود ایده آلمون به جای خود واقعیمون دست برداریم و خودمون رو با تمام احساسات بد و خوب و خصلت های بد و خوب بپذیریم و دوست بداریم و ابراز کنیم و از جایگاه امنمون بیایم بیرون و شجاعت اینو پیدا کنیم که بذاریم هرکسی هر طور دوست داره در مورد ما قضاوت کنه ، ترکمون کنه، نظرش عوض شه، شوکه شه اصلا از این خود واقعی جدید ما

چون

خطر گم کردن خودمون وحشتناک تر از آشکار شدن خود واقعی مون برای دیگرانه ....

چون

ما همینطور که هستیم مهم و باارزشیم

( و البته که این خود واقعی در هیچ زمانی به هیچ صورتی و به هیچ دلیلی حق نداره به دیگران آسیب بزنه فقط حق داره خودش رو ابراز کنه)

مثلا اگر ما آدمی هستیم که زود خشمگین میشیم نمی تونیم بگیم همینیه که هست و با بقیه پرخاشگرانه رفتار کنیم چون خصلت وحشیگری مال انسان نیست و اصالت نداره و واقعی نیست و حتما یه بخش آسیب دیده هست که باید درمان بشه منظور بروز و بیان احساسات هست نه رفتارهای آسیب زا

 

راهکار دوم : پرورش شفقت به خود

برای این موضوع باید کمال گرایی رو رها کنیم که تقریبا میشه گفت یکی از سخت ترین کارهاییه که یک انسان می تونه برای خودش بکنه

کمالگرایی به معنی نهایت سعی و تلاش خود رو کردن نیست و با رشد و پیشرفت سالم فرق داره

هسته ی اصلی کمال گرایی تلاش برای کسب تایید و پذیرش دیگرانه، برای بی عیب و نقص به نظر رسیدنه که ما برای حفظ خودمون از قضاوت ها و انتقادها و احساس شرم و خجالت تلاش می کنیم و خودمون رو به زحمت زیادی میندازیم و بار سنگینی رو حمل می کنیم تا بی عیب به نظر برسیم .

کمالگرایی مانع پیشرفته ... آدم رو فلج میکنه چون هر چقدر هم تمام تلاشت رو بکنی برای ارائه ی بهترین نسخه ی خودت باز هم نسخه ی بهتر از تو وجود خواهد داشت در هر زمینه ای و این باعث میشه کلا تلاش نکنی چیزی رو که کامل نیست ارائه بدی و فرصت ها رو به راحتی از دست میدی

فلج شدن یعنی دنبال نکردن رویاها به خاطر ترس عمیق از اینکه مبادا شکست بخوریم، مرتکب اشتباه بشیم و دیگران رو نا امید کنیم ، می ترسیم خطر کنیم و احساس ارزشمندیمون مورد تهدید قرار بگیره

چرا چون از بچگی به جای اینکه خودمون ارزشمند قلمداد بشیم کارهامون مورد ارزیابی قرار میگرفت و اگر کارهامون درست و مورد تایید اطرافیان و محیط بود ارزشمند بودیم اگر نبود تحقیر میشدیم

برای همینه که اینقدر روانشناسا الان تاکید می کنن که اگر بچه هاتون کارهای اشتباهی میکنن بهشون بگین خودت رو خیلی دوست دارم ولی از این کارت ناراحت شدم کارت درست نبود خودت خوبی ، خودت ارزشمند و دوست داشتنی هستی

چون آسیب زیادی دیدیم ماها که با کارهامون قضاوت شدیم.

خود من از بچگی تو محیطی بزرگ شدم که همه از پدر و مادر و دوست و آشنا و معلم و فامیل می گفتن چقدر نسیم خانم و عاقله، چقدر مسئولیت پذیره چه بچه ی خوبیه

و نسیم طفلکی برای اینکه به اعتماد و باور اونها خدشه ای وارد نشه خودش رو در چهارچوب عاقل و خانم بودن نگه داشت

عاقلِ چی آخه؟ من فقط دختر باهوشی بودم که حواسم خیلی جمع بود و می دونستم باید چه کار کنم تا بزرگترها زبان به تحسین و تمجید باز کنن و پدر مادرم در مقابل دیگران سرشون رو بالا بگیرن و بهم افتخار کنن

یادمه یه بار داییم کل بچه های فامیلی که خونشون جمع شده بودیم رو برد سینما شاید ده تا بچه بودیم کلی هم هله هوله برامون خریده بود. بعد پسر خودش که اتفاقا خیلی هم بچه تخس و بی فکری بود گفت من ساندویچ میخواااام ... عررر ساندویچ کل خیابونو گذاشت رو سرش همسن من بود دو ماه بزرگتر من چند سالم بود شاید 9 سال شایدم 8 سال شنیدم داییم یواشکی بهش گفت بچه من الان کلی خرج سینما کردم برای این همه بچه ساندویچ هم بخرم؟ شام تو خونه حاضره الان می ریم شام میخوریم و پسرش نمی فهمید و هوار هوار

داییم وایساد و از بچه ها پرسید چه ساندویچی میخورن ؟ هر کی یه چیزی سفارش داد و من اول که هی گفتم نمی خورم میل ندارم بعد که داییم اصرار کرد به منو نگاه کردم و ارزونترین ساندویچ رو سفارش دادم یادمه وقتی رفتیم خونه داییم به بابام گفت شما یه گنجینه داری بچه که نیست فرشته است و داستان رو تعریف کرد و کلی من رو مورد تحسین و تمجید قرار دادن و بابام هم من رو می بوسید و بهم افتخار میکرد

من اون شب دلم اون ساندویچ گرونها رو میخواست. دلم میخواست منم کنار بچه ها یه چیز باحال بخورم و حال کنم ولی ملاحظه ی داییم رو کردم و تا همین الان که در آستانه ی چهل و سه سالگی هستم پا روی خواسته ها و علایقم میذارم تا یه وقت اون بتی که از من ساخته شده در اذهان عموم خدشه دار نشه اینقدر اتفاقات این مدلی تو زندگی من فراوون افتاده که من می تونم با یادآوری هرکدومش نسیم طفلکی کوچولو رو تو بغلم بگیرم و حسابی براش اشک بریزم.

می دونین من بزرگترین ضربه رو از چی خوردم تو زندگیم؟ از ضریب هوشیم در حالیکه همین ضریب هوشی اگر به جای اینکه در جهت ساختن یک شخصیت ایده آل نمایشیِ مورد تمجید مورد استفاده قرار بگیره صرف خلاقیت و پرورش شخصیت واقعی میشد الان زندگی شگفت انگیزی داشتم

الان به جای اینکه بشینم هی دنبال غم ها و شادی های گمشده ی خودم بگردم، هی دنبال شور و نشاط زندگی کردن باشم، هی بخوام قلب به باد رفته ام رو شفا بدم داشتم با عشق و نشاط زندگی میکردم.

وقتی این قسمت های کتاب رو میخوندم احساس میکردم در یک کشتی پهلوانی پشتم به خاک مالیده شده ضربات سهمگینی رو روی روح و روانم حس میکردم احساس میکردم خاک شدم و شکست خوردم برای یکی دو روز چشمهام رو بستم تا این شکست رو هضم کنم

 

خود کتاب تو سطرهای بعد بهم گفت :

شفقت به عقیده ی دکتر نف سه مولفه داره

مهربانی به خود

انسانیت مشترک

ذهن اگاهی

 

مهربانی به خود یعنی وقتی رنج میکشیم، وقتی شکست میخوریم ، وقتی احساس ناکافی بودن می کنیم به جای اینکه خودمون رو سانسور کنیم ، رنجمون رو نادیده بگیریم، خودمون رو با انتقاد و سرزنش تازیانه بزنیم نسبت به خودمون صمیمی و مهربون باشیم خودمون رو درک کنیم و ببخشیم و در آغوش بگیریم چون ممکنه کارمون اشتباه بوده باشه ولی خودمون مهم و ارزشمندیم.

برای همین تازیانه ی انتقاد و سرزنشم رو زمین گذاشتم و گفتم من بهترین کاری رو که بلد بودم انجام دادم و تنها کسی که این وسط آسیب دید خودم بودم که می تونم برای خودم جبرانش کنم... پس چشمهات رو باز کن و بذار نور به قلب و روحت بتابه بلند شو و بعد از این خود واقعیت رو زندگی کن بذار این بتی که از تو ساخته شده در نظر همه بشکنه و از بین بره... خود همین شکسته شدن شجاعت و قدرت زیادی می طلبه که اونایی که باید ببینن می بینن و واقعی تر از قبل میمونن

 

انسانیت مشترک یعنی اینکه بدونیم رنج کشیدن و احساس نقص تجربه ایه که همه ی انسانها با اون مواجه میشن و فقط برای من اتفاق نمی افته

( میدونید من چقدر همسرم رو بابت گفتن این جمله وقتی یه اتفاق ناخوشایندی برایم می افتاد سرزنش کردم؟ همیشه میگفت نسیم ناراحت چی هستی برای همه اتفاق می افته ، و من یادمه با یه کم عصبانیت همیشه بهش گفتم من همه نیستم برای من نباید پیش بیاد شاید همه بخوان معیوب باشن من نمیخوام مثل همه باشم و الان که فکرش رو می کنم می بینم مدت زیادیه که همسرم دیگه اینو به من نگفته فقط برای دلداری میگه اشکالی نداره خودت درستش می کنی ) چقدر عصبانی میشدیم از این واقعیت که برای همه پیش میاد.... چرا من رو در سطح همه می آورد پایین !!!!!! نسیم کمالگرای بی نقص

البته این جمله در خودش معنای عمیق تری داره از چیزی که مد نظر همسر من بود ولی به طور کلی نگاهش درست بود ....

 

ذهن آگاهی یعنی میانه روی در برخورد با هیجان های منفی، یعنی نه سرکوب و سانسور کنیم و وانمود کنیم اتفاقی نیفتاده یا اینکه من که ناراحت نشدم . نه اینکه به طور اغراق آمیز بزرگش کنیم و واکنش های افراطی نشون بدیم.

ذهن آگاهی یعنی در عین حال که به احساسات منفیمون آگاه هستیم و با خودمون مهربونی میکنیم، نمیایم اونقدر بزرگش کنیم که جنبه ی منفیش بر ما غالب بشه و ما رو تو فاز منفی بندازه

 

تو بخش دست به کار شوید که اجرای عملی توصیه ها هست میگه هر روز صبح که از خواب بیدار میشیم به خودمون بگیم که تظاهر و خودنمایی دیگه بسه واقعی باش

(احساساتت رو درست ببین و صادقانه واکنش نشون بده) و این نیازمند مکث کردنه .... آروم و با طمانینه زندگی کردن و به احساسات خودمون آگاه شدن و دیدنش

من خودم سالهاست دارم واقعی بودن رو تمرین میکنم و سعی میکنم در مورد احساسات و خواسته هام واقعی برخورد کنم، بیان کنم، درخواست کنم ولی خب روحیه کمالگرای من نقص و ضعف ها رو جزو واقعیات من حساب نمی کرد و در این مواقع واکنش هام نادرست از آب در میومد.  

فکر میکنم همین دو تا راهکار برای این پست کافیه راهکارهای بعدی زیاد نیستن شاید بشه تو یه پست جمعشون کرد ولی فعلا تا همینجا داشته باشین بخونین اگر ابهامی هست بگین با هم حرف بزنیم یه کم جا بیفته برامون هضمش کنیم بعد بریم راهکارهای بعدی رو ببینیم .

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۵ خرداد ۰۰

کمال گرایی نامرد

یه زمان هایی یه جاهایی تو زندگی آدم یهو می فهمه در مورد یه باور و اعتقاد خیلی محکمی که در مورد خودش داشته و شک نداشته که درسته خیلی اشتباه میکرده

قبول کردنش سخته و تغییر دادنش سخت تر

خیلی شجاعت میخواد اعتراف کردن بهش و عوض کردن مسیر

تو سن و سال ما احتمالا این داستان ها بیشتر پیش میاد

من خیلی کاری به آدمهای دیگه ندارم از وقتی یادم میاد خودم با خودم تو کشمکش هستم بعد فکر میکنم سالهاست دارم رو خودم کار میکنم ... سالهاست خودشناسی و خودسازی کردم

کلی نقطه ضعف پیدا کردم و تغییر دادم و رشد کردم

کلی عادت های جدید ایجاد کردم

وقتی پای خود دوستی به میون می اومد پیش خودم سرافراز بودم میگفتم من خیلی وقته دارم به خودم و جنبه های مختلف خودم و زندگیم رسیدگی میکنم ... خیلی برای خودم وقت گذاشتم مطالعه کردم، سبک و سیاق خودم رو تو زندگی پیدا کردم و خیلی از خودم راضی ام

دوستای قدیمی می دونن که من معمولا از خودم راضی ام

بعد یهو می فهمی تمام این کارهایی که کردی، تلاشها و مطالعه ها و رسیدگی ها برای ارضای کمال گرایی بوده نه برای خود دوستی

اتفاقی که می افته اینه که می شینم خودم رو بغل می کنم و برای خودم اشک می ریزم که سالها تلاش کردم تا خودم از خودم راضی باشم. راضی باشم !!! راضی از چی؟

کدوم چهارچوبه که اگر توش قرار بگیرم خودم از خودم راضی میشم ؟

حالا که تصمیم گرفتم خود دوست تر باشم، حالا که می بینم تنها چیزی که باعث شفای قلبه دوست داشتن خود و شفقت با خود هست، حالا که دارم مطالعات عمیق تر انجام میدم برای کشف راه و روش هایی برای خود دوست تر شدن می فهمم عجب ظلمی به خودم کردم تو تمام این سالها

چه بار سنگینی رو با خودم حمل کردم تا احساس ارزشمندیم تهدید نشه ... چقدر سخت گیر بودم به خودم تا رضایت خودم رو فراهم کنم....

حتی الان خجالت میکشم اعتراف کنم مفهوم کمالگرایی رو اشتباه متوجه شده بودم چون می ترسم از اینکه ناقص به نظر برسم و اعتبارم خدشه دار بشه

اینکه تمام این سالها سعی کردم نقایصم رو برطرف کنم ، نقطه ضعف هام رو ببینم و رفعشون کنم درست نبوده ... درستش این بوده که نقطه ضعف هام و نقایصم رو ببینم و دوست بدارم و بهشون اعتراف کنم و خودم رو با همون نقطه ضعف ها ابراز کنم تا یواش یواش خود به خود و به تدریج شجاعت واقعی شدن و اصیل زندگی کردن رو پیدا کنم  

حذفشون و تمرین و تلاش برای درست کردنشون درست نبود... شور و نشاطم برای زندگی رو بابتش از دست دادم .

پست نامفهومیه شاید ولی باید امروز اینجا باشه تا بعد که از شوکش در اومدم به مرور و آروم توضیح بدم چه تحولی درونم رخ داده...

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰

من و وین عزیزم و دائو 3

سومین آیه به این شکل شروع میشه

 

اگر مردانِ بزرگ را بیش از اندازه ارزشمند شمارید،

مردم عادی کوچک شمرده می شوند.

اگر دارایی خود را بیش از اندازه عزیز دارید،

دزدی میان مردم رواج پیدا می کند.

 

 به نظر می رسه خطاب به حکمرانان و سیاستمدارن هشدار می ده که بت سازی نکنن و مقام و رتبه بندی ها رو خیلی مهم جلوه ندن ..چیزی که متاسفانه در کشور ما رایج هست و آدم های بادکرده ی الکی زیاد هستن هم در سطح اجتماع هم در خانواده ها، ارزش گذاریها و احترام گذاشتن ها به رتبه ی طرف تو جامعه صورت می گیره

در مورد جمله دوم هم از دو منظر میشه نگاهش کرد، هم از این جهت که تو خود جمله به نظر می رسه و از هم از این طرف که وقتی به مال و منال اهمیت زیادی بدی برای داشتنش و زیاد کردنش هر کاری می کنی حتی دزدی

به نظرم شاید بهتر بود میگفت دزدی میانتان رواج پیدا می کند که هر دو صورت رو در نظر می گرفت

البته من که زبان چینی بلد نیستم و نمی تونم بفهمم اصل جمله چی بوده

 

و بخش بعدی آیه

فرزانه با خالی کردن ذهن مردم، آن ها رهبری می کند.

و با تضعیف جاه طلبی ها، و تحکیم اراده شان،درون آنها را غنی می سازد.

او به آن ها کمک می کند تا از دانسته ها و آرزوهای خود خالی شوند.

و در کسانی که تصور می کنند می دانند سردرگمی به وجود می آورد.


بی عملی را بیازمایید،
و هر چیز در جای خود قرار خواهد گرفت.

 

تحقیقات نشون داده که خردمندانه ترین کتابی که تو کل تاریخ نوشته شده همین دائو د جینگ هست و هرچی لازم هست برای غنی شدن و هدایت شدن به مسیر درست تو این کتاب آورده شده

یعنی هرچی درس زندگی لازم داریم می تونیم از تو همین کتاب یاد بگیریم

شما نگاه کنین ما الان تازه آیه ی سوم هستیم ،چقدر تا حالا جامع و کوتاه و مختصر چه معانی عمیق و خردمندانه ای رو یادمون داده

تو همین بخش دوم میگه خالی کردن ذهن، تضعیف جاه طلبی ها، تحکیم اراده، خالی شدن از دانسته ها و آرزوها، بی عملی چیزهایی هست که استاد به شاگردش یاد می ده تا همه چیز در جای خودش قرار بگیره.

این خالی شدن ذهن که باعث میشه ما در لحظه باشیم اصلی ترین و مهم ترین عامل آرامش ما هست.

جاه طلبی ها همون خواسته های ما هست که ما به خاطرشون خودمون و دیگران رو به زحمت میندازیم

خواسته ها هیجان، استرس و رقابت ایجاد می کنن وین عزیز میگه خواسته هاتون رو یادداشت کنید بهشون توجه کنید اما همزمان به تائو وصل باشید و به راهنمایی های درون و کائنات گوش بدید

تاکید می کنه که شادی رو شما در لحظه بودن و زندگی کردن لحظه لحظه های زندگیتون می تونید پیدا کنید نه در رسیدن به جای خاصی که مد نظرتون هست

یه درس دیگه ای وین دایر میده تو این بخش که نمی دونم مربوط به کدوم جمله ی این آیه هست انگار دلش میخواسته آیه رو تکمیل کنه و حس کرده جای دادن این درس اینجا می تونه باشه و اون درسیه که تمام بزرگان موفقیتی و ثروتمندان واقعی ازش حرف زدن و عامل اصلی موفقیتشون می دونن و اون اینه

ارتباط های خود را با خالی کردن ذهن خود از موقعیت ها و مالکیت ها، تقویت کنید و به جای آن به خدمت به دیگران و همکاری در مورد سلامتی و تقویت همه فکر کنید.

یه باور خیلی قدرتمند در ذهن های ثروتمندان خردمند اینه که برکت و فراوانی و شادی و خوشبختی وقتی به سمت ما جاری میشه که هدف ما خدمت رسانی به دیگران باشه وقتی ما میخوایم یه کسب و کاری راه بندازیم میخوایم یه ثروتی به دست بیاریم فقط در صورتی به طور مداوم موفق میشیم که هدفمون خدمت رسانی به دیگران باشه تا وقتی به این فکر کنیم که چقدر سود میکنیم چطوری پول در بیاریم چه جوری سودمون رو بیشتر کنیم بدون اینکه نیازها و خواسته های مردم رو در نظر بگیریم به هیچ ثروت ماندگار و خردمندی پشتش که عامل لذت بردن از اون ثروت هست دست پیدا نمی کنیم که متاسفانه تو ایران این ذهنیت خیلی رواج نداره برای همین هم هست که مشکلات اقتصادی فراوونه از بالا تا پایین مملکت

غیر از این درس مهم که وین دایر تو کتابش داده چیزی که خیلی تو این بخش از کتاب بهش تاکید کرده اینه که زندگی شما خیلی فراتر از آرزوهای بلند شما توسط نیروهای بزرگتر و قابل قبول تر کنترل میشه اینقدر برای کنترل زندگیتون دست و پا نزنید و خودتون رو پایین نگه ندارید با تائو همراه بشید و تسلیم لحظه حال باشید و بذارید هستی بهترین اتفاقی که ممکنه براتون بیفته رو رقم بزنه

مثل نه ماه اول زندگیتون مگه شما برای انگشت در اوردن دست و پا زدید مگه برای رویش موها و ابروها و تشکیل اندامهای بدنتون چونه زدید مگه نشستید هی گفتید اینجا رو اونجوری کن اونجا رو اینجوری کن مگه خودتون نقشه دادید که چطوری از شما یک انسان کامل بسازه ولی اون ساخت انرژی کائنات و تائو بدون کمک شما و به طور مستقل از خواسته های شما،  از شما مراقبت کرد.

اون بی عملی را بیازمایید و سپس همه چیز در جای درستش قرار خواهد گرفت اشاره به همین داستانه... ما به جای تمرکز به الان و لحظه و زندگی کردن خود زندگی، دائم در حال فکر کردن و تصمیم گرفتن و خواستن و دونستن هستیم.

خب این چیزها با منطق انسانی بعضی ها جور در نمیاد ولی واقعیتیه که هست و اونایی که خودشون رو متفکر و منطقی می دونن و فکر میکنن خیلی بلدن و عالم و فیلسوف هستن رو سردرگم میکنه چون با عقل و منطقشون جور نیست و از طرفی هم خیلی واقعیت داره.

در حین نوشتن این بخش داشتم یه پست دیگه در مورد حال و وضع این روزهام می نوشتم ولی گذاشتمش برای بعد تا یه سری نکات تکمیلی هم بهش اضافه کنم فعلا فقط اینکه

چیزی به رهایی و خلاص شدن من از مهم ترین پروژه ی تمام عمرم تا الان نمونده دو سه هفته دیگه به خیر و خوشی و به کامل ترین صورت ممکن پرونده ی کلاس اول رو می بندیم و من در تمام عمرم به امسال و روند سپری کردنش به خودم می بالم . پروژه ی نفس گیر و خیلی سختی بود و من تمام توانم رو توش به کار گرفتم و هر روز رو برای خودش بدون هیچ پیش بینی و آینده نگری و فشاری سپری کردم بابت هیچ عدم یادگیری و کم و کاستی هایی که بود حرص نخوردم و تمام تلاشم رو به کار بستم تا همون روز به کامل ترین شکل خودش بگذره و خیلی موفق عمل کردیم. تمام اون کم و کاستی ها و عدم یادگیریهایی که من حس میکردم یواش یواش روند تکاملیش رو طی کردو به بهترین شکل خودش تو ذهن هومان جا گرفت و بهم ثابت کرد اصلا کم و کاستی نبود بلکه درست ترین حالت بود که باید می بود تا پله ها یکی یکی طی بشه و چقدر خوب که تسلیم بودم و جوش نزدم و نگران نشدم و فشار الکی به خودم و بچه نیاوردم. در مورد این روند تکاملی بعدها خواهم نوشت. رشد عمیق و بزرگی رو برای من در پی داشت. از اون پروژه های به شدت سخت و لذت بخش بود که شاخ و برگ زیادی بهم اضافه کرد. 

خدا رو شکر  

  • **نسیم **
  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰

تاریکی در تاریکی

تاریکی در تاریکی و دروازه ی ورود به شناخت

این بخش از آیه ی اول دائو د جینگ با اینکه کاملا درکش می کنم ولی در موردش حرف زده نشد تو جواب کامنتم به سایه تو پست قبل در مورد برداشت تاریکی خودم از این تاریکی که اینجا نوشته منشاء جلوه های عیان و اسرار نهان، دروازهء ورود به شناخت نوشتم.

به نظر من و چیزی که من می فهمم این تاریکی منشاء زایش و خلق هست. یه گلوله ای از عشق که تا وقتی متجلی نشده دیده و حس نمیشه و در تاریکی مطلق قرار داره.

یه آیه ی خیلی خیلی معروف تو کتاب زبور حضرت داوود هست که خیلی بهش پرداخته شده و با اسم کنز خفی معروف هست.

حضرت داوود از خدا می پرسه چرا جهان رو خلق کردی؟

خدا در جواب میگه من گنج پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم و خلق کردم تا تجلی پیدا کنم و شناخته شوم.

مایی که این تجربه رو داشتیم که یه وقتهایی قلم دستمون گرفتیم و قلم دیگه خودش شروع به نوشتن کرده و ما فقط وسیلهء نوشته شدن بودیم می تونیم باور کنیم که حضرت داوود هم در مرتبه های بالاتر همونطور که من در مورد پیامبران دیگه هم فکر میکنم با قلبش حقایقی رو درک کرده باشه

این گفته هم برای من قابل درک و لمسه چون در مورد خود انسان هم صدق می کنه با مراتب پایین تر، ما نمی تونیم چشمی خلق کنیم که ببینه، گوشی بسازیم که بشنوه، عصب و مغز و کبد و فلان نمی تونیم درست کنیم، اما اگر خودمون رو به جریان زندگی و عشق و نور الهی بسپاریم خیلی چیزهای دیگه خلق شده از ابتدای  بشریت تا الان... تو کتب مقدس هم به شکل های مختلف این گفته آورده شده تو قرآن هم هدف از خلقت انسان معرفت به خداوند ذکر شده.  

معرفت به خداوند و شناخت و درک و لمس اون نیروی زندگی در عالم و هستی هم در راستای خلق کردن اتفاق می افته وقتی انسان خودش رو می شناسه واقعی میشه و شروع می کنه به خلق لحظه به لحظه ی زندگیش غرق در عشق و لذت میشه برای همینه که وقتی در حال خلق هستی دیگه نه زمان رو درک میکنی نه مکان رو و از بُعد انسان بودن خارج و به بُعد الهی نزدیک میشی و می تونی جریان و حضور خدا رو حس کنی.

در مورد این آیه و اون گنج پنهان که من اسم اون گنج رو عشق میذارم و نیروی حاکم بر کل دنیا و کائنات و هستی رو عشق می دونم از تاریکی ایجاد شده؛ از جایی که وجود داشت ولی شناخته شده نبود و خواست تا متجلی بشه.

و آیه ی توی کتاب دائو هم داره در مورد همین حرف میزنه

چه اون شعوری که در تو جاری هست تا بگردی و خواسته هات رو پیدا کنی و برای به دست آوردنشون بهترین کاری که ازت بر میاد رو انجام بدی و به دستشون بیاری چه اون شعوری که در روند رشد اون خواسته و به ثمر رسیدنش وجود داره منبع و منشاء ش همون گنج پنهان و تاریکیه که تمایل داره متجلی بشه.

وقتی ما با رنج ها تو زندگی مواجه میشیم وقتی تاریکی وجود داره یعنی یه نیروی بالقوه ای برای تجلی وجود داره که داره به ما فشار میاره تا یه چیزی خلق بشه و اون وجود مقدس خود ما در روند تکاملی خودش هست یه بخشی از ما باید متولد بشه. هر وقت دچار رنج شدین بدونین قرار هست چیز جدیدی بزایید و لطفا بزایید و قورتش ندید تا شخصیت جدیدتون متجلی بشه.  

داستان ما اینطوری نیست که ما به یه سری روشنایی هایی برسیم و بعد دری رومون بسته بشه یا تاریکی در پس روشنایی ایجاد بشه و گم بشیم و بگردیم خودمون رو پیدا کنیم ما از تاریکی و روشنایی ها عبور میکنیم بزرگ میشیم و به شکوفایی جدید نیاز داریم.

مثل یک دانه ی سیب مثلا وقتی درون پوستهء خودش هست و جوانه و ریشه نزده در تاریکیه بعد ریشه میده تو خاک جوانه میزنه برای شکوفا شدن هم، رنج شکستن پوستهء دانه رو میکشه و از خلاء خارج میشه و به خاک می رسه و رشد می کنه مجبوره از لابه لای سنگریزه ها و خاک عبور کنه خراشیده بشه درد بکشه تا به سطح زمین و نور برسه همچنان باید رشد کنه برگ های ابتدایی بسته و در تاریکی هستن و بعد باز میشن و نور رو می بینن برای بزرگ شدن و درخت شدن باید باد رو تاب بیاره باید ریشه اش رو محکم کنه و بعد وقتی درخت میشه زمانهایی بدون برگه در تاریکی بعد برگ میده  شکوفه ها بسته هستن در تاریکی و بعد باز میشن میوه ها بسته هستن در تاریکی و بعد بزرگ میشن و می رسن بعضی هاشون وارد چرخه حیوانی و انسانی میشن و شعور درونشون ویتامین و مواد مغذی رو به بقیه موجودات می رسونن و در بدن اونها به روند تکاملیشون ادمه میدن بعضیهاشون می افتن و می پوسن و در خاک به روند تکاملیشون ادامه میدن... بارها تاریکی رو تجربه میکنن و به روشنایی می رسن تا در نهایت متجلی میشن . در روند زندگی و تکاملشون می تونن به موجودات دیگه خیر برسونن و وارد روند تکاملی بقیه بشن می تونن نشن.

درصد خیلی بالایی از دونه های سیب هم کلا از ابتدا وارد مرحله تجلی و رشد نمیشن اما اگر شدن دیگه باید زندگی رو زندگی کنن و چیزی که هستن و می بخشن فقط عشقه و ما می گیم سیب دو کیلو می خریم تو چند روز می خوریم و تمام و از شکوه و عظمت شعوری که سیب رو سیب کرده غافلیم.

وین دایر هم تو کتاب میگه که از اسم گذاری و برچسب زدن بپرهیز و در شکوه زندگی غرق شو .

 

حالا ما می تونیم تو تمام لحظات زندگی از عظمت و شکوه هر چیزی که می بینیم شگفتزده بشیم و بعد می شینیم به این فکر میکنیم فلانی فلان چیز رو گفت فلان کار رو کرد نکنه فلان بشه نکنه بهمان بشه ... ناشکری محضه و ذهن فریبکارِ نامردِ این شکلی تربیت شده، ما رو اسیر و زندانی خودش کرده و به اعتقاد بعضی عرفا این ذهن همون چیزی هست که تو کتب مقدس به اسم شیطان اومده که ما رو از خدا دور نگه میداره و احتمالا تو آیه بعدی دائو میشه یه رد پایی ازش دید که اگر نباشه اون لذت رهایی دیگه حس نمیشه تا وقتی ما اسیر نباشیم از آزادیمون لذت نخواهیم برد اصلا آزادی رو درک نمی کنیم.      

می دونین من دوست ندارم پست هام سنگین بشن که برای درکش کسی به زحمت بیفته ولی برای ابراز خودم مجبورم گاهی از این چیزا هم بنویسم برای همین تو کامنت قبل به سایه گفتم باید جون بکنم تا بنویسم چون تبدیل درک از یک چیز  معنوی و نادیده به شکل کلماتِ قابل درک یه مقدار سخته. و احتمال می دم تا کتاب دائو دستمه این روند ادامه داشته باشه.

 

  • **نسیم **
  • سه شنبه ۱۷ فروردين ۰۰

کار نیکو کردن از پر کردن است

من هر وقت تصمیم میگیرم کتاب هایی رو بخونم و با صدای بلند اعلام میکنم یهو یه سری کتاب دیگه قدم به زندگیم میذارن و دلبری می کنن و میگن اول ما اول ما ... منم که دل نازک دلم نمیاد بهشون نه بگم و بگم صبر کنین آسیاب به نوبت مجبور میشم بخونم متوجه هستید مجبور میشم

چند وقتی بود کتاب برتری خفیف این ور اونور بهم چشمک میزد یه حس عاشقانه ی عجیبی تو دلم بهش احساس کردم بعد به طور اتفاقی کتاب صوتیش رو دیدم و خب دیگه مقاومت کردن در مقابل چیزی که این همه احساست رو درگیر می کنه کار آسونی نیست

دو فصلش رو گوش کردم دست گذاشته رو نقطه ضعف من ... خود خود جنسه

تو چشمام نگاه می کنه و میگه تو هرچقدر هم کتاب های خوب و عالی موفقیتی بخونی هر چقدر هم بدونی و بلد باشی که برای موفق شدن چه کار باید بکنی و چطوری باید انجامش بدی هرچقدر هم برنامه بریزی و تلاش کنی اگر اصل اول موفقیت رو رعایت نکنی موفق نمیشی عزیزم

مثل اینه که یک عالمه غذای خوشمزه و خوب و درست بخوری و همه چی رو هم رعایت کنی اما سیستم گوارشت اونقدر سالم نباشه که بتونه اون غذاهای عالی رو هضم و جذب بدنت کنه

خیلی درست میگه نه؟

یک عالمه کتاب خوشمزه بخوری و لذت ببری و باهاشون زندگی کنی اما نتونی ازش استفاده کنی

البته که موثرترین وسیله برای تغییر نگرش های غلط به درست همین مطالعه کردنه حالا به هر شکلش و همینطور صحبت کردن با آدم های درست و حسابی ولی برای ساختن فلسفه خودت تو زندگی و انجامش باید به یه اصلی پایبند بشی

و این کتاب در مورد همون اصله

اسمش رو گذاشته برتری خفیف (slight edge)

اما 391 صفحه کتاب نوشته تا ضرب المثل کار نیکو کردن از پر کردن است ما رو توضیح بده

چیزی که میخواد بگه دقیقا همینه که برای موفق شدن باید به انجام یه سری نکات خیلی ریز به طور دائم پایبند بمونی حتی بعد از موفقیت هات همچنان باید انجامشون بدی یه سری چیزهای به ظاهر کوچیک و بی اهمیت که چون خیلی ریز هستن به چشم نمیان و ما هم راحت انجامشون نمیدیم و باعث میشن غذاهای خوشمزه ای که میخوریم به طور کامل هضم و جذب بدنمون نشن .

موفقیت قدم به قدم و روز به روز شکل میگیره...

حالا بقیه اش رو گوش کنم اگر حرف جدیدتر و کمک کننده تری داشت میام براتون میگم

ولی واقعا کتابی بود که لازم داشتم بخونم ... البته که من خودم رو آدم موفقی می دونم و جایگاه خاصی مدنظرم نیست برای رسیدن جز پیدا کردن شور زندگی و اونم می دونم که با انجام دادن کاری که برای انجامش مقاومت میکنم به دست میاد و همون انجام دادن اون کار و تزریق شور زندگی به زندگیم برای من اسمش موفقیت بزرگه.

  • **نسیم **
  • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات