یه گزارش طوری بنویسم و برم

مشغول فروش وسایلم هستم. همسرم استعفا داده و تا آخر مرداد بیشتر نمیره سر کار. هرچی می فروشم چون قراره تا اول شهریور تحویل بدم کسی بهم پول نمی ده. جز چندتا تیکه که اومدن و بردن. ماشینمون رو هم فروختیم ولی هنوز پولش رو بهمون ندادن چون ماشین دست خودمونه. پول پیش خونمون رو باید وقتی خونه رو تحویل می دیم بگیریم. اداره ی همسرم دو هفته بعد از ترک کار باهاش تسویه می کنن. خب من الان با چی باید بلیط بخرم پس؟ هزینه ی بلیط بالای دویست میلیونه و ما منتظریم پول بیاد تو دستمون.

بعد از فروش وسایلم و تحویل دادن خونه و ماشین میرم رشت خونه ی مامانم میمونم همون موقع بلیط می خریم برای اوایل مهر

دیروز تو خیابون دیدم شور و حال مدرسه است و مردم دارن کیف و لوازم تحریر میخرن. مگه تو شهریور نمیخریدیم این چیزا رو؟ خب چه خبره از حالا به من استرس وارد بشه که قراره مدرسه ی هومان چی بشه ؟

به خودم باشه اصلا نمیخوام هیچی با خودم ببرم جز چندتا دونه کتاب که برام مقدسن اما می بینم یه سری چیزا هستن مربوط به گذشته ان و انگار باید باشن نمی دونم مثل دست خط و نقاشیهای هومان. مثل چندتا تیکه ظرفی که آدم های ارزشمند زندگیم بهم هدیه دادن. دوست دارم یه فرش حداقل چهارمتری ایرانی با خودم ببرم نمی دونم بتونم اونجا پیدا کنم یا نه. از اون طرف باجناق برادر شوهرم که خودمونم باهاش ارتباط داریم و کانادا زندگی می کنه گفت آخر کار اگر جا داشتی بهم بگو یه سری وسایلمو با خودت بیار. یعنی من هر چقدر هم سبک برم اون قراره سنگینش کنه

بعد میگم خب بدو ورود باید چندتا تیکه لباس داشته باشم یا نه. خلاصه که خیلی شیر تو شیره اوضاع. همه چی رو هواست و منم از همه چی رو هوا تر

روزی که سوار هواپیما بشم دیگه اطمینان پیدا می کنم که این ور تموم شد و اونور داره شروع میشه ولی الان این آخر کار این طرف یه جوریه

من دیسیپلین دار که برای همه چی باید یه نظم و برنامه ی خاص داشته باشم این شلم شوربایی که اختیارش از دستم در رفته گیج و ویجم کرده اما دندونپزشکی رفتیم و تمام دندونهامون رو درست کردیم چشم پزشکی چک شدیم آزمایش کامل دادیم و درمان لازم انجام شده .برای پا دردی که داشتم دکتر رفتم و فیزیوتراپی می رم که اونم تا چند وقت دیگه تموم میشه و قراره یه سری ورزش همیشگی داشته باشم برای مراقبت از پاهام. فکر میکنم هر کاری لازم بوده انجام دادیم.

روزی که قراره برم روزیه که 45 سالگی رو اینجا تموم میکنم. 45 سال اصلا کم نیست بیشتر از نصف عمره و نمی دونم چقدر قراره بعدش زندگی کنم

همیشه دلم میخواست با تجربه ای که الان دارم دوباره از اول زندگیم رو بسازم و حالا می بینم واقعا همین شرایط برام پیش اومد و قراره همه چی رو اینجا تموم کنم و دوباره از اول تو یه کشور و محیط جدید و با مردم جدید یه زندگی جدید رو از اول بسازم. انصافا برای زندگی که الان دارم خیلی زحمت کشیده بودم و از همه چی راضی بودم ولی فکر میکردم که می تونم خیلی بهترش رو بسازم و کلا از شروع کردن خیلی لذت می برم

الان انگار خدا با یه لبخند ملیح زیبا روبروم نشسته و میگه مگه نمیخواستی با تجربه ی الانت از اول شروع کنی خب بفرما بسم الله

و البته یه غلط کردم خاصی ته دل من هست که حالا من یه چیزی خواستم تو چرا گفتی چشم

اما ایمان دارم خدا فقط برای چشم گفتن وجود داره به هرچی فکر کنی و اعتقاد داشته باشی و باور قلبیت باشه میگه چشم

حالا دیگه خودت تصمیم میگیری باورهای خوب و سازنده و درست درمون داشته باشی یا تو باورهای غلط و فقر و بدبختی بمونی . اون چشم رو میگه و دقیقا هلت می ده تو هر چیزی که بهش باور داری

الانم من باور دارم که قراره به مدارهای بالای عشق و برکت پرتاب بشم و مسیر خود به خود برام مشخص میشه. خیلی دوست دارم سطوح بالای عشق و مهر و محبت و پول رو تجربه کنم به نظرم خیلی خوش میگذره و اعتقاد به پوچی در من بیداد می کنه الان که وقتی قراره بمیریم چرا این چند صباح زندگی سخت بگذره پس حال کن بره تا تموم شه

اما خب الان این وضعیت هردمبیل باید طی بشه. برای خودم تایم گذاشتم تا هفته ی اول شهریور همه چی رو تو شیراز تموم کنم. تا هفته ی سوم شهریور همه چی رو تو رشت تموم کنم و برم کرج . تا اخر شهریور که اتفاقا تولدمه همه چی رو تو ایران تموم کنم و اوایل مهر اول 46 امین سال تولدم می رم تا وارد فاز جدیدی از زندگی بشم.( اینم خودش یه برنامه ریزیه! نیست؟ رسما گیج شدم)

نمی دونم بچه ها اول سال 2024 قراره براتون از چی بگم ؟ یا اول سال 1403 کجام و قراره چی بنویسم و سال دیگه این موقع دارم اینجا چی می نویسم.

زندگی زیادی هیجان انگیز و خاص و البته غیر قابل پیش بینی و بی برنامه نشده برای من؟ پیرو همون حال کن بره تا تموم شه نیست؟

کی می تونم بشینم و دوباره حداقل برای شیش ماه آینده ام یه برنامه ی مشخص بنویسم؟

بعید می دونم تا الان چنین پست بی سر و تهی از من خونه باشین و این نشون دهنده ی قاراشمیش بودن زندگی خودمه