۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

کورسوی امید

نمی دونم شما در مورد برادران امیدوار چیزی می دونید یا نه دو تا جهانگرد ایرانی که حدود شصت سال پیش با دو تا موتور جهانگردی کردن جاهای عجیبی رفتن و اتفاقات عجیب تری رو تجربه کردن مثل زندگی با قبایل بومی ، زندگی تو جنگل های آمازون، تو قطب

آرامش داره کتاب سفرنامه ی برادران امیدوار رو میخونه و خلاصه اش رو تو وبلاگ حریم دل میذاره من کتاب رو دانلود کردم تا خودم هم بعدها بخونم ولی با آرامش همراه هستم و دارم میخونم .

 چند وقت پیش تو صفحات صبحگاهیم وقتی داشتم از خودم می پرسیدم من امروز چه لطفی می تونم به خودم بکنم به برادران امیدوار فکر میکردم که عجب دل و جرات و شجاعتی داشتن تو اون زمان بدون هیچ امکاناتی دور دنیا رو سفر کردن، چقدر می دونستن دوست دارن تو زندگیشون چه کار کنن !!! بهتون پیشنهاد میکنم بخونین برای من خیلی عجیبن اینها

بعد به برنامه ای که برای تابستونم ریخته بودم نگاه کردم از خودم پرسیدم کدوم یکی از کارهای این برنامه رو دوست داری با جون و دل انجام بدی؟ عاشق کدومشونی و واقعیت این بود که هیچکدوم ... اونا تو برنامه ام بودن چون فکر میکنم لازم هستن که باشن که انجام بدم که بشن عادت جدید مثبت

بعد به خودم گفتم این چه مدل عشق ورزی به خود هست که برنامه ای که برای سه ماه ریختی حتی یه دونه از کارهای مورد علاقه ات هم توش نیست؟ بعد میخوای متعهد هم بمونی به برنامه و اگر یه کدوم رو انجام ندی یا تاخیر بیفته می شینی خودت رو هم سرزنش می کنی و باز خواست می کنی که چقدر تو آدم اهمال کاری هستی که حتی نمی تونی به یه برنامه ی ساده هم پایبند بمونی

هلاک عشق ورزی به خودم شدم اصلا

فکر کردم اگر من همین کارهای روزمره ی زندگیم رو با علاقه و آروم و قشنگ انجام بدم و ازش لذت ببرم خیلی مفید تر از اون برنامه ای هست که بدون هیچ علاقه ای به هیچکدوم از ارکانش خودم رو متعهد به انجام دادنش کردم ... چی میخوام از جون خودم؟ چرا این قدر دوست دارم کار درست تر از چیزی که الان هستم باشم مگه الانم چشه؟

اگر من به جای چهار پنج تا کار مفیدی که در نظر گرفتم و براش برنامه ریختم و خودم رو متعهد به انجامش کردم دو تا کاری که واقعا بهشون علاقه دارم رو انجام بدم بدون اینکه منتظر باشم نتیجه ی خاص با شکوهی در پی داشته باشن و هدف، فقط لذت بردن خودم باشه به مرور اونقدر از لحاظ روحی بالا می رم که همین کارهای مفیدی که تو برنامه ام گذاشتم رو هم با عشق انجام خواهم داد و دیگه نیازی به برنامه و چوب بالای سر نخواهد بود.

بعد چی شد؟ هیچی چند روزه دارم میگردم دنبال کاری که دوست دارم با عشق انجامش بدم .... رمان خوندم فیلم و سریال دیدم راضیم نکرد باعث ابراز خودم نشد و از درون من رو خالی و رها نکرد.

 تو کتاب راه هنرمند میگه اونایی که زیاد کتاب میخونن خلاقیت خودشون رو برای نوشتن کور می کنن درست میگه من یه معتاد به کتاب هستم و واقعا عطش دارم برای خوندن و اگر نخونم انگار یه چیزی گم کردم برای همین ترجیح میدم به جای نوشتن بخونم فقط... ترک میکنم

راستش حتی به اینم فکر کردم که چه کاری می تونم انجام بدم که توش نیاز به زیاد کتاب خوندن باشه

و بازم هیچی پیدا نکردم

بعد طی بررسی های دقیق تر متوجه شدم من از انجام دادن کاری که تهش مشخص باشه خوشم میاد می تونم پازل رو مثال بزنم من از بچگی عاشق پازل بودم چون کار تمام شده جلوم بود و می دونستم قراره چی بشه و بعد تکه های پازل رو داشتم تا بسازمش و بعد از نتیجه ی کاملش لذت ببرم یا گلدوزی خیلی گلدوزی دوست داشتم چون طرح نهایی مشخص بود قراره چی بشه و من باید سوزن به سوزن جلو می رفتم تا به اون طرح نهایی برسم و وقتی تموم میشد برام لذت بخش بود گلدوزی فعالیت مورد علاقه ی من بود و تا قبل از بارداری و دچار شدن به سندرم تونل کارپال انجامش میدادم ولی بعد از اون دیگه نمی تونم سوزن بزنم چون انگشتهام خیلی زود خواب می رن

حالا فکر میکنم چیزی که علاقه دارم انجام بدم باید تهش مشخص باشه مثلا گذروندن یه دوره ی خاص که بدونم تهش و تکمیل شده اش قراره چی باشه ... می دونین چطویه انگار اون ته کامل زیبا به من انگیزه ی پیش روی می ده و قدم برداشتن به سمتش رو برام لذت بخش می کنه

این در حالیه که تو اکثر کتابهای خودسازی و موفقیتی میگه تو برو وارد مسیر بشو راه خودش جهت درست رو بهت نشون میده میگن آدم نباید خودش رو محدود به چهارچوب های محدود خودش بکنه و من اینو قبول دارم ولی الان با بررسی خودم می بینم بحث محدود کردن نیست ولی برای من دیدن ته خطه که انگیزه ایجاد می کنه و بحث اینه که کدوم راه اصلا ؟  

خواسته ی من حتما موفق شدن حتما رسیدن به هدف حتما رسیدن به اون جایی که از اول دیدم نیست ها ولی چیزی که به من انگیزه می ده برای ادامه دادن دیدن ته خطه حالا اگر هزارتا مسیر تو در تو هم وسط راه جلوی پام سبز بشه یا کلا شرایطی پیش بیاد که مسیر رو عوض کنه یا حتی وسط راه بفهمم چیزی که اون ته مقصد بوده اصلا چیزی نبوده که من میخواستم برام مهم نیست ولی دوست دارم بدونم اون طرح زیبای آخر کار چه شکلیه اصلا هم هیچ اطمینانی لازم ندارم برای رسیدن بهش و رسیدن بهش هم مهم نیست.

توجه کردن به چیزی که میگن درسته یا ثابت شده که درسته حالا علمی منطقی هر چی به جای توجه کردن به چیزی که خودم قلبا دلم میخواد باعث شده از این ور مونده از اون ور رونده بشم.

باعث شده هی بیام سعی کنم علایقم رو بچپوم تو اون چهارچوبی که میگن درسته

راستش رسیدم به یه جایی که میخوام بزنم به سیم آخر. میخوام هر چی تا الان بودم و می دونستم و میخواستم رو کن فیکون کنم یه مدتی به خودم زمان بدم و ول کنم تمام چهار چوب هایی که برای خودم ساختم رو ... همه ی کتاب ها و دانسته ها و قواعد و اصول و قوانین و چهل و خرده ای سال آدم خوبه و عاقله و کار بلده بودن رو بیخیال بشم ... هنوز شجاعت لازم رو پیدا نکردم ولی به محض اینکه بفهمم قراره چه کار کنم حتما دیوانگی رو انتخاب خواهم کرد.

این پست ممکنه برای شما خیلی ناامید کننده باشه اما من اصلا حرفها و راهکارها و اصول زندگی گذشته ام رو نفی نمی کنم همه اش درست بوده ولی چیزی که بده اینه که آدم ندونه چه کاریه که اگر شروع به انجام دادنش کنه مست و دیوانه و پرشور و هیجان میشه و این اتفاق برای منی می افته که همیشه عقلم جلوتر از من و خواسته ها و حتی نیازهام رفته ... فهیمدن اینکه اصلا هیچ کاری نیست که در من شور و نشاط ایجاد کنه خیلی من رو سرخورده کرد فهمیدم میزان سرکوب شدگیم شدتش زیادتر از چیزی بوده که فکر میکردم.

حالا میخوام امتحان کنم و قدم های اولم رو به این شکل بردارم که کارهای کوچولوی مورد علاقه ام رو انجام بدم همون قدم قدم رفتن و پله پله رسیدن مثلا اگر دوست دارم روی سالادم آبلیمو بریزم، آبلیمو بریزم نه اینکه چون دیگران میگن با این سالاد فقط باید آبغوره خورد یا با آب نارنج خوشمزه تره یا تو کتاب ها نوشته شده که خواص اجزای تشکیل دهنده ی این سالاد با آب غوره کامل تر می شود و برای بدن مفید تر است از چیزی که دوست دارم بگذرم

این یه مثال ساده بود البته برای درک موضوع وگرنه دیگه اینقدر هم اسیر دانسته هام نیستم اما میخوام بهشون توجه کنم شاید برخلاف تصورم حتی تو شرایط از این کوچیکتر هم یه نهیب کوچولو ته ذهنم به خودم داشته باشم مثلا سالادم رو با آبلیمو بخورم چون دوست دارم ولی ته دلم راضی نباشم و خودم رو بابتش سرزنش کنم باید اینا رو حل کنم هر چقدر هم کوچیک باشن.

می دونین حسم چطوریه ؟

انگار قبلا تلاش می کردم بندهای بسته شده به دست و پام رو با تلاش و فشار و تحمل و ایجاد یا ترک عادت ها و خیلی گنده گنده باز کنم ولی الان دیگه خسته شدم و میخوام بشینم یه گوشه و یه ذره یه ذره و کوچولو کوچولو بندها رو باز کنم

انگار میخوام به جای پیدا کردن کاری که هم عاشقش باشم هم خدمت به دیگران توش باشه هم ابهت داشته باشه و باشکوه باشه بشینم یه کنار و خودم رو بغل کنم و اول به خودم رسیدگی کنم و ببینم همین امروز همین الان همین لحظه اگر چه کار کنم نسیم کوچولوی درونم که سالهاست گوشه زندان عقلم حبس شده دلش خوش میشه

 می دونین متوجه شدم این کوچولوی خلاقِ با شکوهِ زندانی نمی تونه یهو همه ی در ها رو باز کنه و بپره بیرون و بگه من آزاد شدم حالا میخوام برم بشریت رو نجات بدم .. نیاز داره یواش یواش ترمیم بشه، یه قدم یه قدم جلو بره و آروم آروم رها بشه ... امسال تو روند گذروندن کلاس اول هومان اینو با بند بند وجودم لمس کردم.

دیگه اصلا برام مهم نیست اگر تمام کسانی که قبولشون دارم هم بیان بهم بگن تو دوباره یه بهونه پیدا کردی کارهایی که لازمه انجام بدی رو انجام ندی دیگه نمیخوام اهمیت بدم به حرف هایی که بگن تازه تو 43 سالگی یادت افتاده باید از اول شروع کنی؟

من یه زندگی نرمال بدون دغدغه دارم که همسر و پسرم توش امنن و داریم با هم خوش و راحت زندگی می کنیم و پیش می ریم این تصمیم من هیچ آسیب و ضرری به هیچکس نمی رسونه فقط اون توقعی که خودم و بقیه از من دارن تا یه کار بزرگ بکنم میخوره تو دیوار و من میشم یه آدم معمولی با روزمره های خودش که توجهش رو آورده خیلی نزدیک تر به خودش

تمام اون دیدگاههای نسیم تو یه آدم باهوش خاص هستی و اگر تو نکنی پس کی بکنه؟ اگر کسی مثل تو نتونه یه کار بزرگ بکنه آدم کوچولوها میان رو و کارهایی که نباید بکنن رو می کنن... خب بکنن به من چه حتما لازمه ... تو نسبت به این دنیا مسئولی ماموریت داری باید انجامش بدی ... داره دیر میشه ... اگر ماموریتت رو انجام ندی حس خوشبختی سراغت نمیاد و فلان رو میخوام بذارم کنار .... آقا به من چه ... از کجا معلوم بعد از همین آروم آروم پیش رفتن به انجام ماموریتم نرسم... والا ....

خلاصه که نابودم الان ولی یه آرامش خاصی هم دارم بعد از خراب شدن، یه نور کوچولوی خوشایندی ته قلبم پیدا شده از زیر آوارهایی که رو سرم ریخته... انگار ته زیبای خود دوستی برام مشخص شده ... انگار می دونم قبل از اینکه هر کار مفید و بزرگ و هر چیزی که من قبلا دنبالش بودم رو انجام بدم باید خودم رو دوست بدارم فهمیدم تا خودم رو دوست نداشته باشم هیچی نتیجه نمی ده ... هیچی به هیچ جا نمی رسه

پس همه چی رو میخوام بذارم کنار و فقط تکه به تکه ی پازل خود دوستی رو کنار هم بچینم.

  • **نسیم **
  • شنبه ۲۹ خرداد ۰۰

موهبت کامل نبودن 3

  خب رسیدیم به بخش آخر و چهارتا راهکار آسون آخر 

 

راهکار 7 : پرورش بازی و استراحت

رها کردن بازدهی و فرسودگی

بازی

یکی از اجزای مهم زندگی با تمام وجود بازی کردن است.

بازی دقیقا چیه؟

بازی ظاهرا یک رفتار بی هدفه بازی می کنیم چون لذت بخشه همین...

 نقطه ی مقابل بازی، کار نیست، افسردگیه

خب پس من خیلی کلاهم پس معرکه است چون از بازی کردن خوشم نمیاد در حالیکه بازی هیجان، طراوت و نشاط به همراه داره و شرط لازم برای خلاقیته

نیاز زیستی به بازی مشابه نیاز بدن به استراحته . یعنی من که بازی نمی کنم انگار دوست ندارم استراحت کنم چه بد...

اگر بخواهیم با تمام وجود زندگی کنیم باید درباره ی خواب و بازی، آگاهانه عمل کنیم .

چه کار کنیم؟ ببینیم تو خانواده ی ما شادی و معنا چطوری ایجاد میشه و ازش فهرست تهیه کنیم . ببینیم چه چیزهایی باعث میشه تمام اعضای خانواده همراه هم توش شرکت کنن و احساس رضایت کنن

یه چیزی رو از تو فهرست کارهای روزمره حذف کنین و این کار کوچولوی چرت رو جایگزینش کنین و همه اعضای خانواده با هم از انجامش لذت ببرید

مثالی که برنی برای خانواده ی خودش می زنه اینه که موقع جمع کردن سفره ی شام آهنگ میذارن و همه با هم به شکل خنده دار می رقصن و سفره جمع می کنن و .... حسابی می خندن.

ما این همه عاقل چراییم؟ وقتی دیوونگی لذت بخشه ؟

 

راهکار 8 : پرورش آرامش و سکون

رها کردن اضطراب به عنوان سبک زندگی

آرامش و سکون با هم متفاوت هستن و ما به هردوی اونها نیاز داریم.

آرامش، ایجاد دیدگاهی عمیق و همه جانبه و هوشیاری در مواجهه با واکنش های هیجانیه.

راهکار: قبل از هر پاسخی می تونیم تا ده بشمریم

به جای جواب دادن می تونیم بگیم مطمئن نیستم باید بیشتر فکر کنم

هیجان های شدید رو تشخیص بدیم و تمرین کنیم افراطی پاسخ ندیم

نفس عمیق بکشیم

سکون

سکون این نیست که بشینیم مراقبه کنیم و روی هیچ چیز تمرکز کنیم بلکه ایجاد آسودگی خاطره

سکون یعنی آروم می گیریم و یه فضای احساسی ِ عاری از آشفتگی ایجاد می کنیم و به خودمون اجازه میدیم احساس کنیم ، فکر کنیم ، رویاپردازی کنیم و سوال کنیم

باید پیش فرض هامون رو در مورد سکون کنار بذاریم و برای آسودگی و فراغ بال خودمون راهی پیدا کنیم

ما نباید مدام در حال حرکت و مشغول باشیم ...

کاری که خود من جدیدا می کنم و جواب میده اینه به محض اینکه احساس مشغولیت ذهنی و آشفتگی یا عجله یا هرچیزی که آرامشم رو به هم می ریزه می کنم سریع به خودم میگم بیا در لحظه الان چی؟ همین الان که اینجا ایستادی چه مشکلی وجود داره؟ و هیچی ... واقعا هیچی بعد آروم می گیرم و به خودم اجازه میدم احساساتم رو ببینیم و حتی فکر کنم

چند وقت پیش رفته بودم دفتر اسناد رسمی کارم پیش نمی رفت در مواقع مشابه استرس میگرفتم و با عجله سعی می کردم کارها رو راست و ریست کنم و مشکل رو حل کنم همینطوری که نشسته بودم تا مدارکی رو پر کنم خودکارم رو گذاشتم رو کاغذ و گفتم خب ... الان چی ؟ بلند شدم از مسئولشون پرسیدم شما تا چه ساعتی هستین گفت تا دو ساعت دیگه پس وقت کافی داشتم که آروم بمونم و تمام جوانب رو بررسی کنم و بعد کارم رو پیش ببرم همون موقع به خودم آگاه بودم که در شرایط مشابه معمولا بدو بدو میخوام همه چی رو با هم حل کنم و اضطراب و فشار رو تحمل میکردم و تحمیل میکردم تا کارم هرطور هست و سریع انجام بشه... چند تا نفس عمیق کشیدم هر چی نوشته بودم رو خط زدم و با آرامش و تفکر دوباره از اول همه چی رو انجام دادم و کارم به بهترین شکل ممکن انجام شد.

نه خودم رو اذیت کردم نه اطرافیانم و نه مسئولین مربوطه رو بعدشم رفتم برای خودم یه نوشیدنی خوشمزه جایزه خریدم که تونستم اون لحظه ی پر اضطراب و سخت رو مدیریت کنم .  

در دنیایی که مدام پیچیده تر و پر تنش تر میشه ما نیاز داریم کمتر از اونچه انجام میدیم کار کنیم و کمتر از اونچه هستیم باشیم .

اَشکال گوناگون سکون و آرامش رو امتحان کنین و شیوه ی خودتون رو پیدا کنین

پیاده روی، شنا، دوچرخه سواری ، مراقبه ، طبیعت ، ..........

 

راهکار 9: پرورش کار معنادار

رها کردن بایدها و تردید به خود

بخشی از زندگی با تمام وجود ، انجام کار معنادار است.

همه ی ما از استعداد، ذوق و قریحه برخورداریم . وقتی این استعدادها رو پرورش می دیم و به دیگران عرضه میکنیم، زندگی ما معنادار و هدفمند میشه .

اتلاف استعدادها تنش زا هست، احساس خلاء ، سرخوردگی، نارضایتی، شرم، ناامیدی، ترس  و حتی اندوه می کنیم .

عرضه کردن استعدادمون به دنیا ، نیرومندترین منبعی هست که ما رو به خدا متصل می کنه

همونطور که استعدادها و توانمندیهای هر انسانی خاص خودشه، عامل معنی بخشی به زندگیش هم منحصر به خودشه .

اما در راه بروز این استعداد، تردیدها و ترس ها وجود دارن که باید پیداشون کنیم و بگیم الان می دونم از چی می ترسم ولی میخوام که انجامش بدم.

از کارهایی که بهتون انگیزه میده و لذت می برید فهرست تهیه کنید و به طور خلاقانه انجامشون بدین .

 

راهکار 10 : پرورش خنده، شادی و آواز

رها کردن خانم / آقا بودن و خویشتن داری

طوری شادی کن که انگار هیچ کس تو رو نمی بینه ، طوری بخون که انگار کسی صدات رو نمی شنوه ، طوری عشق بورز که انگار هیچوقت آزرده نشدی و طوری زندگی کن که گویی بهشت روی زمینه.

هر کدوم از هیجان های انسانی، ترانه ، رقص و خنده ی خاص خودش رو داره

خنده ، رقص و آواز پیوندی عاطفی و معنوی ایجاد می کنه

 لازمه ی تاب آوری در مقابل شرم، خندیدنه.

خنده شکل شاد و سبکبالانه ی تقدس است . ( نرگس باید اینو بزرگ بنویسه طرح بزنه چاپ و قاب کنه بزنه رو دیوار خونه اش جلوی چشم هر کسی که به خنده هاش گیر میده )

خندیدن از ته دل

آواز خواندن با صدای بلند

و رقصیدن انگار کسی ما رو نمی بینه

تاثیر خیلی مثبتی بر روح ما دارن و دقیقا همین سه تا ضعف های ما رو آشکار می کنن شرم های ما رو نمایان می کنن می ترسیم در نگاه دیگران احمق ، دست و پا چلفتی ، افسار گسیخته، نادان یا کودک صفت به نظر برسیم .

وقتی به خودمون اجازه نمی دیم آزاد باشیم وجود اون رو در دیگران هم نمی تونیم تحمل کنیم

وقتی آقا یا خانم شایسته بودن رو به آزادی ابراز وجود و هیجانات درونی و بچه گانه ی خودمون ترجیح میدیم به خودمون خیانت می کنیم .

ما در حال تجربه ی هر کدوم از احساساتمون که باشیم اعم از شادی، غم ، ترس ، خشم ، انزجار ، آرامش هر کدومش موسیقی و ترانه ی مربوط به خودش رو داره و باعث برقرار شدن نوعی ارتباط میشه که بدون اون ارتباط زندگی کردن سخته

حالا چطوری برای خنده، شادی و آواز تو زندگیمون جا باز کنیم ؟ باید تداوم داشته باشه یه روز دو روز یه ماه جواب نمی ده باید بیاد تو روتین زندگیهامون

یک زمانی از روز رو در نظر بگیرید و یک موسیقی پخش کنید و همه اعضای خانواده باهاش برقصید و آواز بخونید

به خودتون جرات بدید احمقانه رفتار کنید... این خطابش به منِ عاقل خانم خویشتن دار هست.  

هر روز 5 دقیقه برقصید.  

یک سی دی از آهنگ های مورد علاقه ی خود تهیه کنید و همراه خواننده آواز بخوانید. در حین رانندگی بهتر جواب می ده ... اینو امتحان کردم خیلی خوبه تو رانندگی. حالا باید با دوچرخه هم امتحان کنم دوچرخه ی طفلکم خیلی خاک میخوره و من قدر داشتنش رو خوب نمی دونم.  

سخن آخر

بله من کامل نیستم ، آسیب پذیرم ، گاهی می ترسم، اما شجاع هستم و ارزش اینو دارم که منو دوست داشته باشن و احساس تعلق کنم.

من هر طوری که هستم مهم و با ارزشم .

و  توصیه ی آخر

کتاب رو بخونین .

  • **نسیم **
  • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

موهبت کامل نبودن 2

راهکار 3: پرورش روحیه ی تاب آوری

تاب آوری به معنی توانایی مقابله با ناملایمات به پشتوانه ی عوامل محافظتی و نگهدارنده

حالا این عوامل چی هستن؟

مهارت بالا برای حل مساله یعنی با مشکلات از هم نپاشیم فکر کنیم و راهی برای برون رفت از شرایط پیدا کنیم،از دیگران کمک بگیریم، احساساتمون رو مدیریت کنیم، حمایت اجتماعی دریافت کنیم، با دوستان و خویشاوندان ارتباط داشته باشیم، و فراتر از همه ی اینها افرادی که تاب آوری بالایی دارن آدم های معنوی هستن باورهای عمیق قلبی به حضور یک نیروی برتر دارن که می تونن رو کمک و عشق و شفقتش حساب کنن.

معنویت خودش باعث پرورش امید و آگاهی و کاهش رنج میشه.

من تا حالا به امید از این زاویه که برنی میگه نگاه نکرده بودم تا حالا بهش دقت نکرده بودم امید یک هیجان نیست که بگی امیدوارم و آروم بشی ... امید داشتن یک شیوه ی تفکره

وقتی امیدواری تحقق پیدا می کنه که ما بتونیم :

اهداف واقع بینانه تعیین کنیم بدونیم میخوایم کجا باشیم

بعد بدونیم چطوری میشه به اون هدف رسید

و در مرحله ی سوم به خودمون باور داشته باشیم

در این صورت می تونیم امید رو در قلبمون حس کنیم و آروم بگیریم وگرنه نمیشه

و خبر خوب اینکه امیدواری یک ویژگی اکتسابی هست و میشه به دستش آورد.

برای کاهش رنج در ناملایمات باید نسبت به احساسات هوشیار بمونیم و حواسمون باشه احساسی رو انکار نکنیم ، نادیده نگیریم و ناراحتی هیجان های آزار دهنده رو لمس کنیم. چون اگر نخوایم و نتونیم ناراحتی ها رو لمس و درک و تحمل کنیم شادی رو گم میکنیم برای رسیدن به شادی باید از غم ها عبور کنیم نه با نادیده گرفتنش و انکارش بلکه با لمس و تحمل کردنش

فیلم این ساید اوت  inside out  رو یادتونه در مورد احساسات بود آخر کار دیدین شادی بالاخره فهمید تا غم دیده و ابراز نشه نمیشه به شادی رسید تو تمام طول فیلم داشت کاری میکرد که غم دیده نشه و در نهایت فهمید غم هم به اندازه بقیه احساسات مهم و البته خیلی قدرتمنده

من خودم استاد واپس روندن غم ها و نارحتی ها هستم و همین باعث شده علاوه بر شادی غمم رو هم گم کنم.

پس سومین راهکار هم باز داره به صداقت و شفافیت اینبار در رابطه با احساسات حرف می زنه و اینکه به جای انکار دردها برای درمانش کمک بگیر و تحملت رو بالا ببر.

من این رو خیلی عمیق تجربه کردم وقتی نمی تونستم با فقدان پدرم کنار بیایم یه شب دل به دریا زدم و با برادر کوچیکم که احساسی شبیه خودم داشت و کلا فتوکپی مدل پسرونه ی خودمه درموردش حرف زدم شفاف، بدون ترس از قضاوت شدن، بدون نگرانی از اینکه اگر سرزنشم کنه چی و از حسم گفتم و شب خوابیدم و صبح که بیدار شدم فشار باری که ماهها رو دوشم سنگینی میکرد دیگه نبود سبک و سرحال بیدار شدم به بابا که فکر میکردم دیگه اذیت نبودم داداش کوچیکه هم چیزی نگفته بود فقط گفته بود می فهمم نسیم آروم باش من نگرانت هستم .

 

راهکار 4: پرورش شادی و شکر گزاری

رها کردن احساس فقدان و ترس از تاریکی

اینم راهکاری که فکر میکنم تو این سالهای اخیر اونقدر در موردش همه جا حرف زده شده که برای هممون آشنا هست. اما برای من نکته ی جدیدی داشت که باز هم باعث میشه خودم رو بیشتر از قبل بپذیرم و اونم اینکه تقریبا تمام آدم ها نمی تونن شکر گزار باشن و این یک خصلت طبیعی انسانیه مگر اینکه تمرین کنن

باورتون میشه شکر گزار بودن نیاز به تمرین داره؟ من باورم نمیشد فکر میکردم من امروز تصمیم میگیرم شکر گزار بشم و میشم دیگه اما نمیشه شکر گزار بودن یک مهارته که باید براش تمرین کرد و شکرگزاری باید عمیق و قلبی باشه نه زبانی

خود برنی میگه اهمیت تمرین برای قدر شناس و سپاسگزار شدن تعجب برانگیز است.

ما نیازمند فعالیت های معنوی هستیم برای رسیدن به شادی و قدر شناسی. شادی وقتی سراغمون میاد که بتونیم زیبایی اونچه در اطرافمون هست رو ببینیم.

بعد در مورد تفاوت شادی و خوشحالی بحث میکنه که خوشحالی کوتاه و وابسته به شرایط و موقعیت ایجاد میشه ولی شادی قلبی و عمیق و حقیقی هست و با فضیلت و دانایی همراهه و نقطه ی مقابلش ترس هست نه غم

شادی و شکرگزاری زمانی ایجاد میشه که ما احساس کفایت یعنی کافی بودن کنیم و درک کنیم هرچی که هست و ما هرچیزی که هستیم کافی است . با تصدیق ترس و تغییر آن به شکرگزاری میشه احساس شادی و کافی بودن رو جایگزین کرد.

میگیم احساس آسیب پذیری و ضعف می کنم و می ترسم اما اشکالی نداره که اینطوری احساس می کنم خدا رو به خاطر ..... شکر میکنم.         

و نکته ی مهم اینکه شادی و خوشحالی همیشگی نیستند گاه می آیند گاه می روند. تجربه ی حقیقی شادی این لذت و احساس عمیق معنوی بسیار حساس و آسیب پذیره. برای همین هم هست که نیاز به تمرین داره تا هر روز قوی تر از قبل بشه.

 

راهکار 5: پرورش شهود و ایمان

رها کردن نیاز به وضوح و قطعیت

ایمان مکانی اسرار آمیزه ، جاییه که شهامت اعتقاد به امری نادیدنی رو پیدا می کنیم و ترس از امور یا نتایج نامعلوم رو رها میکنیم

درگیری تمام عیار با زندگی مستلزم باور کردن بدون دیدن است .

نتایج قطعی را رها کن و آرام بگیر...

شم درونی ما با رفتن به راههایی که تمایل داریم بهش اعتماد کنیم قوی میشه.

من خودم یادمه از بچگی این در من ایجاد شده که هر کاری که می کنم باید یه نتیجه ای داشته باشه باید یه هدفی رو دنبال کنه باید در بهترین شکل خودش باشه و گرنه اصلا چرا انجامش بدم؟

خیلی دلم میسوزه برای خودم و دیگرانی که کارها رو فقط صرف لذت بردن از اون کار انجام نمیدن و به دنبال در آوردن یه چیز مفیدی از توش هستن و مگه چی مفیدتر از لذت بردن از انجام یک کار برای خود آدمه؟ چرا اینقدر کج فهمیدیم زندگی رو

طولانی میشه اما راهکار 6 رو هم می نویسم چهارتای بعدی بمونه برای پست بعدی

 

راهکار 6: پرورش خلاقیت

رها کردن مقایسه 

مقایسه احساس تعلق، خودپذیری و اصالت رو در ما پرورش نمیده بلکه به ما میگه همرنگ جماعت باش ولی بهتر از اونها

مقایسه بزرگترین دزد شادیه ... شادی رو به راحتی از بین می بره

خلاقیت درون همه ی انسان ها هست، یا ابراز میشه یا تا هنگام مرگ به دست فراموشی سپرده میشه و یا به واسطه ی ترس و نارضایتی خاموش میشه ( مال من این آخریه) .

اگر بخوایم به زندگی خودمون معنا بدیم حتما باید به یک هنری رو بیاریم . هرکاری که اِعمال نوعی خلاقیت و سازندگی توش باشه، زندگی ما وقتی معنا پیدا می کنه که در حال خلق کردن باشیم.

خلاقیت زمانی شکوفا میشه که از احساس ایمنی و پذیرش خودمون سرشار باشیم و هنرمند درون مثل طفل کوچیکیه که وقتی احساس امنیت کنه شاده

خیلی جالبه که من همزمان دارم با یه گروه 8 نفره کتاب راه هنرمند رو هم میخونم و این قسمت مربوط به خلاقیت و هنر و امن بودن هنرمند درون و پذیرش خویشتن چقدر درسته.

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰

موهبت کامل نبودن 1

خب کتاب موهبت کامل نبودن به پایان رسید این کتاب برای داشتن زندگی شاد و اصیل و واقعی همه ی چیزهایی که تک تک به صورت پراکنده تو کتاب های مختلف خوندیم رو یه جا جمع کرده و براشون راهکار داده بود و این خودش خیلی خوب بود

توصیه می کنم بخونین به نظرم اینم مثل چهار میثاق لازم هست همه تو کتاب خونه هاشون داشته باشن و سالی یکی دوبار بخونن

اول کتاب راجع به شجاعت واقعی بود و اصیل زندگی کردن میگه

من همیشه مهم ترین توصیه ام به همه اینه واقعی باشین شفاف باشین احساسات و خواسته هاتون رو مطرح کنین بذارین بقیه تکلیفشون با شما معلوم باشه بدونن کی ناراحت میشین کی خوشحالین کی عصبانی هستین اما یه قسمتی رو خودم بهش توجه نکرده بودم که بزرگترین تلنگر این کتاب به من بود و اون اینکه برای واقعی بودن برای اصالت داشتن غیر از شفاف سازی و صداقت تو رابطه، لازمه خودت هم برای خودت دستت رو باشه لازمه نقطه ضعف ها و نقایصت هم مشخص باشه و ابراز بشه

شجاعت پیدا کردن برای ابراز ضعف ها باعث میشه تو شفقت به دست بیاری هم از جانب خودت هم از جانب افراد مورد اعتمادت نباید ضعف ها رو همه جا فریاد بزنی ولی برای چندتا آدم نزدیک و قابل اعتماد که ازت سوء استفاده نمیکنن یا سرکوبت نمیکنن یا تو سرت نمی زنن باید ضعف هات رو اعتراف کنی و شفقت دریافت کنی و از خودت هم

من خودم فقط یک نفر رو دارم که می تونم نقطه ضعف هام رو بهش ابراز کنم و خیالم راحت باشه تحقیرم نمیکنه سوء استفاده نمیکنه و به چشمم نمیکشه که حتی به همون یک نفر هم تا حالا خودم رو ابراز نکردم.

بعد توضیح میده که چرا ما سعی میکنیم نقطه ضعف هامون رو پنهان یا اصلاحشون کنیم یا سانسور کنیم چون تحمل خجالت کشیدن رو نداریم. چون اگر دیگران متوجه نقایص ما بشن ما شرمنده میشیم و شرم خیلی احساس قوی هست که می تونه آدم رو مچاله کنه میگه به جای اینکه خودمون رو سانسور کنیم سرزنش کنیم به آب و آتیش بزنیم تا اصلاح بشیم بیایم خودمون رو با همه ضعف ها و قوت ها بپذیریم دوست بداریم و ابراز کنیم و در عوض تحملمون رو در مقابل شرمنده شدن بالا ببریم چون چیزی برای شرمنده شدن وجود نداره چون هیچ آدمی نمی تونه کامل باشه و نباید باشه و ما اگر ضعف نداشته باشیم نمی تونیم شفقت و عشق و مهر دریافت کنیم نه از خودمون نه از دیگران و دریافت شفقت برای زندگی سالم نیاز ضروری هست

همه ی ما آدم های مهرطلب زیادی دیدیم که با ناله و غر و دلسوزی الکی برای خودشون میخوان محبت و توجه دیگران رو جلب کنن این از همین نیاز میاد ولی از راه اشتباه و غیر صادقانه میخواد تامین بشه که نمیشه

بعد برنی براون که یه دانشمند و محقق هست میاد شروع می کنه راهکار دادن و ده تا راهکار میده که من با وجودیکه طولانی میشه می نویسمشون تا یه خلاصه ای از کتاب موهبت کامل نبودن اینجا باشه هم برای ترغیب شما به خوندن کتاب هم برای اونایی که نمی خونن بدونن توش چی بوده ممکنه دو یا سه تا پست بهش اختصاص بدم.

 

راهکار اول : پرورش اصالت

برای اصیل بودن باید نقاب ها رو از رو صورتمون کنار بزنیم ، خودنمایی کردن رو تموم کنیم و از نمایش دادن خود ایده آلمون به جای خود واقعیمون دست برداریم و خودمون رو با تمام احساسات بد و خوب و خصلت های بد و خوب بپذیریم و دوست بداریم و ابراز کنیم و از جایگاه امنمون بیایم بیرون و شجاعت اینو پیدا کنیم که بذاریم هرکسی هر طور دوست داره در مورد ما قضاوت کنه ، ترکمون کنه، نظرش عوض شه، شوکه شه اصلا از این خود واقعی جدید ما

چون

خطر گم کردن خودمون وحشتناک تر از آشکار شدن خود واقعی مون برای دیگرانه ....

چون

ما همینطور که هستیم مهم و باارزشیم

( و البته که این خود واقعی در هیچ زمانی به هیچ صورتی و به هیچ دلیلی حق نداره به دیگران آسیب بزنه فقط حق داره خودش رو ابراز کنه)

مثلا اگر ما آدمی هستیم که زود خشمگین میشیم نمی تونیم بگیم همینیه که هست و با بقیه پرخاشگرانه رفتار کنیم چون خصلت وحشیگری مال انسان نیست و اصالت نداره و واقعی نیست و حتما یه بخش آسیب دیده هست که باید درمان بشه منظور بروز و بیان احساسات هست نه رفتارهای آسیب زا

 

راهکار دوم : پرورش شفقت به خود

برای این موضوع باید کمال گرایی رو رها کنیم که تقریبا میشه گفت یکی از سخت ترین کارهاییه که یک انسان می تونه برای خودش بکنه

کمالگرایی به معنی نهایت سعی و تلاش خود رو کردن نیست و با رشد و پیشرفت سالم فرق داره

هسته ی اصلی کمال گرایی تلاش برای کسب تایید و پذیرش دیگرانه، برای بی عیب و نقص به نظر رسیدنه که ما برای حفظ خودمون از قضاوت ها و انتقادها و احساس شرم و خجالت تلاش می کنیم و خودمون رو به زحمت زیادی میندازیم و بار سنگینی رو حمل می کنیم تا بی عیب به نظر برسیم .

کمالگرایی مانع پیشرفته ... آدم رو فلج میکنه چون هر چقدر هم تمام تلاشت رو بکنی برای ارائه ی بهترین نسخه ی خودت باز هم نسخه ی بهتر از تو وجود خواهد داشت در هر زمینه ای و این باعث میشه کلا تلاش نکنی چیزی رو که کامل نیست ارائه بدی و فرصت ها رو به راحتی از دست میدی

فلج شدن یعنی دنبال نکردن رویاها به خاطر ترس عمیق از اینکه مبادا شکست بخوریم، مرتکب اشتباه بشیم و دیگران رو نا امید کنیم ، می ترسیم خطر کنیم و احساس ارزشمندیمون مورد تهدید قرار بگیره

چرا چون از بچگی به جای اینکه خودمون ارزشمند قلمداد بشیم کارهامون مورد ارزیابی قرار میگرفت و اگر کارهامون درست و مورد تایید اطرافیان و محیط بود ارزشمند بودیم اگر نبود تحقیر میشدیم

برای همینه که اینقدر روانشناسا الان تاکید می کنن که اگر بچه هاتون کارهای اشتباهی میکنن بهشون بگین خودت رو خیلی دوست دارم ولی از این کارت ناراحت شدم کارت درست نبود خودت خوبی ، خودت ارزشمند و دوست داشتنی هستی

چون آسیب زیادی دیدیم ماها که با کارهامون قضاوت شدیم.

خود من از بچگی تو محیطی بزرگ شدم که همه از پدر و مادر و دوست و آشنا و معلم و فامیل می گفتن چقدر نسیم خانم و عاقله، چقدر مسئولیت پذیره چه بچه ی خوبیه

و نسیم طفلکی برای اینکه به اعتماد و باور اونها خدشه ای وارد نشه خودش رو در چهارچوب عاقل و خانم بودن نگه داشت

عاقلِ چی آخه؟ من فقط دختر باهوشی بودم که حواسم خیلی جمع بود و می دونستم باید چه کار کنم تا بزرگترها زبان به تحسین و تمجید باز کنن و پدر مادرم در مقابل دیگران سرشون رو بالا بگیرن و بهم افتخار کنن

یادمه یه بار داییم کل بچه های فامیلی که خونشون جمع شده بودیم رو برد سینما شاید ده تا بچه بودیم کلی هم هله هوله برامون خریده بود. بعد پسر خودش که اتفاقا خیلی هم بچه تخس و بی فکری بود گفت من ساندویچ میخواااام ... عررر ساندویچ کل خیابونو گذاشت رو سرش همسن من بود دو ماه بزرگتر من چند سالم بود شاید 9 سال شایدم 8 سال شنیدم داییم یواشکی بهش گفت بچه من الان کلی خرج سینما کردم برای این همه بچه ساندویچ هم بخرم؟ شام تو خونه حاضره الان می ریم شام میخوریم و پسرش نمی فهمید و هوار هوار

داییم وایساد و از بچه ها پرسید چه ساندویچی میخورن ؟ هر کی یه چیزی سفارش داد و من اول که هی گفتم نمی خورم میل ندارم بعد که داییم اصرار کرد به منو نگاه کردم و ارزونترین ساندویچ رو سفارش دادم یادمه وقتی رفتیم خونه داییم به بابام گفت شما یه گنجینه داری بچه که نیست فرشته است و داستان رو تعریف کرد و کلی من رو مورد تحسین و تمجید قرار دادن و بابام هم من رو می بوسید و بهم افتخار میکرد

من اون شب دلم اون ساندویچ گرونها رو میخواست. دلم میخواست منم کنار بچه ها یه چیز باحال بخورم و حال کنم ولی ملاحظه ی داییم رو کردم و تا همین الان که در آستانه ی چهل و سه سالگی هستم پا روی خواسته ها و علایقم میذارم تا یه وقت اون بتی که از من ساخته شده در اذهان عموم خدشه دار نشه اینقدر اتفاقات این مدلی تو زندگی من فراوون افتاده که من می تونم با یادآوری هرکدومش نسیم طفلکی کوچولو رو تو بغلم بگیرم و حسابی براش اشک بریزم.

می دونین من بزرگترین ضربه رو از چی خوردم تو زندگیم؟ از ضریب هوشیم در حالیکه همین ضریب هوشی اگر به جای اینکه در جهت ساختن یک شخصیت ایده آل نمایشیِ مورد تمجید مورد استفاده قرار بگیره صرف خلاقیت و پرورش شخصیت واقعی میشد الان زندگی شگفت انگیزی داشتم

الان به جای اینکه بشینم هی دنبال غم ها و شادی های گمشده ی خودم بگردم، هی دنبال شور و نشاط زندگی کردن باشم، هی بخوام قلب به باد رفته ام رو شفا بدم داشتم با عشق و نشاط زندگی میکردم.

وقتی این قسمت های کتاب رو میخوندم احساس میکردم در یک کشتی پهلوانی پشتم به خاک مالیده شده ضربات سهمگینی رو روی روح و روانم حس میکردم احساس میکردم خاک شدم و شکست خوردم برای یکی دو روز چشمهام رو بستم تا این شکست رو هضم کنم

 

خود کتاب تو سطرهای بعد بهم گفت :

شفقت به عقیده ی دکتر نف سه مولفه داره

مهربانی به خود

انسانیت مشترک

ذهن اگاهی

 

مهربانی به خود یعنی وقتی رنج میکشیم، وقتی شکست میخوریم ، وقتی احساس ناکافی بودن می کنیم به جای اینکه خودمون رو سانسور کنیم ، رنجمون رو نادیده بگیریم، خودمون رو با انتقاد و سرزنش تازیانه بزنیم نسبت به خودمون صمیمی و مهربون باشیم خودمون رو درک کنیم و ببخشیم و در آغوش بگیریم چون ممکنه کارمون اشتباه بوده باشه ولی خودمون مهم و ارزشمندیم.

برای همین تازیانه ی انتقاد و سرزنشم رو زمین گذاشتم و گفتم من بهترین کاری رو که بلد بودم انجام دادم و تنها کسی که این وسط آسیب دید خودم بودم که می تونم برای خودم جبرانش کنم... پس چشمهات رو باز کن و بذار نور به قلب و روحت بتابه بلند شو و بعد از این خود واقعیت رو زندگی کن بذار این بتی که از تو ساخته شده در نظر همه بشکنه و از بین بره... خود همین شکسته شدن شجاعت و قدرت زیادی می طلبه که اونایی که باید ببینن می بینن و واقعی تر از قبل میمونن

 

انسانیت مشترک یعنی اینکه بدونیم رنج کشیدن و احساس نقص تجربه ایه که همه ی انسانها با اون مواجه میشن و فقط برای من اتفاق نمی افته

( میدونید من چقدر همسرم رو بابت گفتن این جمله وقتی یه اتفاق ناخوشایندی برایم می افتاد سرزنش کردم؟ همیشه میگفت نسیم ناراحت چی هستی برای همه اتفاق می افته ، و من یادمه با یه کم عصبانیت همیشه بهش گفتم من همه نیستم برای من نباید پیش بیاد شاید همه بخوان معیوب باشن من نمیخوام مثل همه باشم و الان که فکرش رو می کنم می بینم مدت زیادیه که همسرم دیگه اینو به من نگفته فقط برای دلداری میگه اشکالی نداره خودت درستش می کنی ) چقدر عصبانی میشدیم از این واقعیت که برای همه پیش میاد.... چرا من رو در سطح همه می آورد پایین !!!!!! نسیم کمالگرای بی نقص

البته این جمله در خودش معنای عمیق تری داره از چیزی که مد نظر همسر من بود ولی به طور کلی نگاهش درست بود ....

 

ذهن آگاهی یعنی میانه روی در برخورد با هیجان های منفی، یعنی نه سرکوب و سانسور کنیم و وانمود کنیم اتفاقی نیفتاده یا اینکه من که ناراحت نشدم . نه اینکه به طور اغراق آمیز بزرگش کنیم و واکنش های افراطی نشون بدیم.

ذهن آگاهی یعنی در عین حال که به احساسات منفیمون آگاه هستیم و با خودمون مهربونی میکنیم، نمیایم اونقدر بزرگش کنیم که جنبه ی منفیش بر ما غالب بشه و ما رو تو فاز منفی بندازه

 

تو بخش دست به کار شوید که اجرای عملی توصیه ها هست میگه هر روز صبح که از خواب بیدار میشیم به خودمون بگیم که تظاهر و خودنمایی دیگه بسه واقعی باش

(احساساتت رو درست ببین و صادقانه واکنش نشون بده) و این نیازمند مکث کردنه .... آروم و با طمانینه زندگی کردن و به احساسات خودمون آگاه شدن و دیدنش

من خودم سالهاست دارم واقعی بودن رو تمرین میکنم و سعی میکنم در مورد احساسات و خواسته هام واقعی برخورد کنم، بیان کنم، درخواست کنم ولی خب روحیه کمالگرای من نقص و ضعف ها رو جزو واقعیات من حساب نمی کرد و در این مواقع واکنش هام نادرست از آب در میومد.  

فکر میکنم همین دو تا راهکار برای این پست کافیه راهکارهای بعدی زیاد نیستن شاید بشه تو یه پست جمعشون کرد ولی فعلا تا همینجا داشته باشین بخونین اگر ابهامی هست بگین با هم حرف بزنیم یه کم جا بیفته برامون هضمش کنیم بعد بریم راهکارهای بعدی رو ببینیم .

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۵ خرداد ۰۰
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات