خیلی دوست دارم تو وبلاگم بنویسم ولی با گوشی برام سخته 

عادت دارم تو کامپیوتر تو ورد بنویسم و اینجا کپی کنم اما فعلا دسترسی به اینترنت و لپ تاپ ندارم و تنها وسیله ی ارتباطیم گوشیه 

روزهای پرتلاش تبدیل داشته هام به پول تموم شدن و امروز ماشین هم بعد از داستان های عجیبی که برامون پیش آورد معامله شد.

من و هومان دو هفته است که شمال هستیم خونه ی مامان و بهزاد شیراز بود تا سنواتش و ماشین رو سر و سامون بده و بیاد که فردا دیگه راه می افته سمت ما. 

اگر شش ماه پیش بهمون می گفتن شما اوایل مهر ماه شیراز و ۲۰۶ آلبالویی تون رو ترک کردین حتما دو تا شاخ رو سرمون سبز میشد . عهد بسته بودیم تا همیشه ۲۰۶ آلبالویی رو نگه داریم حتی اگر ده تا ماشین دیگه بخریم. 

۲۰۶ آلبالویی رویای نوجوانی همسر بود که با تلاش فراوان بهش رسیده بود و عاشقانه دوستش داشت و بهش رسیدگی میکرد و برای فروختنش هزار مدل داستان درست شد تا بالاخره همسر دل کند و ماشین صاحب جدید خودش رو پیدا کرد. 

امروز بلیط ها برای روز ۱۹ مهر تو دستمونه و چمدونها آماده ان

و من در خنثی ترین حس ممکن سیر می کنم . نه خوشحالم نه ناراحتم نه هیجان زده ام نه ترسیدم خیلی ریلکس روزهام رو میگذرونم. 

ذره ای هم نگرانی برای آینده ندارم فقط منتظرم برم و پروژه های جدیدی برای زندگی جدیدم تعریف کنم و انجامشون بدم. 

اعتماد به نفسم بالاست و فکر می کنم کاری نیست که من از پسش بر نیام هرچقدر که میخواد سخت باشه. هر جا که میخواد باشه فرق نداره.

هیچ مدینه ی فاضله ای هم تو ذهنم نیست که اونجا برای من ریختن و من قراره برم و خوش بگذره فقط 

می دونم شرایط سخت زیادی پیش رو دارم از مشکلات زبان و کار گرفته تا همراهی کردن هومان برای آداپته شدن با محیط و فرهنگ جدید.

هیچ برنامه و نقشه ای هم نریختم. فقط پاشنه ها رو ور کشیدم تا برم و از پسش بر بیام. 

کلا چالش دوست دارم و سبک زندگیم رو اینجوری ساختم که قدم بر میدارم و تو هر قدم بهترین خودم رو ابراز می کنم و نتیجه هر چی شد اوکیه و می پذیرم و در لحظه همونجایی که هستم سعی می کنم در آرامش درست ترین تصمیم رو بگیرم.

با همین فرمون هم‌می رم تا ببینم مسیر الهی زندگی من به چه سمت و سویی می ره. 

همین دیگه.