۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکرگزاری» ثبت شده است

هر روز بهتر از دیروز

این روزها زندگی بدون دخالت و کنترل من داره با سرعت بالایی به سمت بهتر و بهتر شدن میره و من با تعجب فقط تماشا میکنم.

چند روز پیش دفتر روزانه نویسی مال سال 97 رو پیدا کردم و نگاهش میکردم یه سره در حال سرزنش کردن خودم بودم که تو که می دونی باید فلان کار رو کنی چرا نمی کنی تو که میدونی باید شکرگزاری اولین کار و اخرین کار روزت باشه چرا انجامش نمی دی؟ بعد از لا به لای نوشته ها می فهمیدم که باور قلبی بهش نداشتم؛ به چیزهایی که میخوندم و حرف هایی که خیلی از آدم های موفق می زدن، با اینکه خودم یه بار تو سال 94 با شکر گزاری خودم رو از وسط یه جهنم تمام عیار کشیده بودم بیرون بازم هنوز ته دلم بهش شک داشتم.

چقدر من تو همین وبلاگ ها در مورد معجزه ی شکر گزاری می نوشتم چقدر می نوشتم شکرگزاری واقعی به معنی "قدر شناسی" که با "تمرکز" رو "داشته ها" اتفاق می افته باعث میشه حال آدم خوب بشه و مدار انرژی بالاتر بره و آدم فضای بهتری از زندگی رو تجربه کنه . تمرکز رو داشته ها، لذت بردن از هر چیزی که داری هرچقدر هم که به نظر کم برسه بزرگترین شکرگزاریه

دچار خود درگیری مزمن بودم اما خوندن و تمرین کردن هرچقدر کج دار و مریز رو رها نکردم و ادامه دادم و الان بعد از 5 سال تو مداری قرار گرفتم که دیگه خیلی لازم نیست انرژیم رو کنترل کنم اصلا دیگه نمی تونم غیر از داشته ها و چیزهایی که دوست دارم رو چیز دیگه ای تمرکز کنم انرژی کلام یا رفتار یا محیطی پایین باشه قشنگ حالم خراب میشه و واکنش نشون می دم دیگه نمی تونم تحمل کنم سریع خودم رو از اون شرایط خارج میکنم دیگه نیاز به نوشتن و تمرین و تخلیه ی روحی و اینا نیست.

رو هر چیزی تمرکز کنی از همون چیز بیشتر وارد زندگیت میشه این قانون بلا استثناء زندگیه اگر یه چیزی داره دائم تو زندگیت تکرار میشه بدون ناخودآگاه یا حتی آگاهانه داری زیاد بهش میپردازی  اگر موضوع بدیه بنویسش پاره کن بریز بره خودت رو خلاص کن و دیگه بهش فکر نکن به هیچ کس نگو، در موردش نخون، نپرس، درد و دل نکن

من تو این 5 سال اخیر و قبلش هم با ایمان کمتری دائم چیزایی که میخواستم رو می نوشتم و رها میکردم . یه زمانی برای رسیدن بهشون برنامه ریزی هم میکردم. بعد یهو دیدم تو جریانی از زندگی افتادم که خود زیبایی ها و خوبی ها و انرژی های خوب داره منو با خودش می بره و من الان در این روزها واقعا نماد کاملی از "من چه کاره بیدم؟" هستم.

فقط تنها کاری که دارم میکنم اینه که از شرایطی که برای بهتر شدن زندگیم پیش میاد استفاده میکنم و ردش نمی کنم تنبلی نمیکنم هر کاری لازمه انجام میدم هرچقدر هم که سختم باشه از زیرش در نمی رم .

سال 97 فایل های سایت عباسمنش رو گوش میکردم (استاد تمام رویافروش های الان) ولی هیچوقت هیچی ازش نخریدم هم پول نداشتم که بخرم هم به نظرم هر چیزی که باید می دونستم رو تو فایل های رایگانش گفته بود همین الانم حاضر نیستم پول برای این چیزا بدم چون خودم اهل مطالعه ام و هر چیزی که اینا میگن تو کتابا هست. کسایی که کتاب نمی خونن پولشون رو برای اینا خرج می کنن . یه جمله ای ازش یادمه که میگفت وقتی متوجه بشی داستان مدار و انرژی ها و فرکانس ها چیه و تمرینات رو شروع کنی بین 3 تا 5 سال طول میکشه تا تو مدار درست قرار بگیری و به قول کسایی که از این چیزا خبر ندارن، بیفتی رو دور خوش شانسی

درست میگفت تو این 5 سال اخیر من بابام رو از دست دادم و در راستای از دست دادن پدرم اتفاقات خیلی بدی با خانواده ی همسرم برام افتاد که خیلی برام شوکه کننده بود و بیشتر از مرگ پدرم منو داغون کرد. طوری که بعد از مرگ پدرم دیگه ندیدمشون و گذر کردن از اون مصیبت خیلی برای من رنج آور بود شاید اگر اون حفره ی عذاب بزرگ نبود زودتر از 5 سال وارد مدار خوش شانسی می شدم این اسمو همین الان روش گذاشتم "مدار خوش شانسی" . آخه شانس اصلا وجود نداره تمام خوش شانسی ها و بدشانسی هایی که ما می بینیم نتیجه ی فرکانسی هست که خودمون با افکار و رفتارمون به دنیا صادر می کنیم. این جهان کوه است و فعل ما ندا  سوی ما آید نداها را صدا

عباسمنش تو همون سایتش به یه سوال در مورد مهاجرت جواب داده بود طرف پرسیده بود تمام چیزهایی که من دلم میخواد خارج از ایران می تونم داشته باشم و به دست بیارم تو ایران با این وضعیت و شرایطی که داره هر چی می دوم به هیچی نمی رسم حاضرم تن به هرچی بدم فقط از ایران برم .

عباسمنش جواب داده بود اگر تو ایران به اون خوشبختی که دلت میخواد نرسی هیچ جای دنیا هم نمی رسی. گفت احساس خوشبختی درونیه تو میتونی تو بهترین نقطه ی دنیا باشی ولی احساس خوب نداشته باشی / گفت اگر چیزهایی که میخوای تو ایران که خیلی راحت تر از هر جای دیگه ی دنیا میشه پول در آورد به دست نیاری هیچ جای دیگه ی دنیا هم نمی تونی

وقتی شرایط روحیت تغییر کنه فرکانس عشق (همون خداست به نظر من ) تو رو هر روز به جای بهتری هدایت می کنه و حتی اگر اون چیزی که میخوای خیلی دور تر از جایی که هستی ممکنه برات فراهم بشه راه مهاجرت رو برات آسون می کنه و حتی به سمتش هدایتت می کنه پس اصراری به مهاجرت نداشته باش مهاجرتت زمانی اصولی و درسته که تو دیگه نسبت بهش احساس نیاز نمی کنی میری که فقط از تغییرات زندگیت لذت بیشتری ببری . تو تو مسیر درست قدم بذار و خود راه بگویدت که چون باید رفت.

  اینو خیلی خوب یادم مونده چون من عاشق کشورم هستم با همه ی سختیهایی که بهمون تحمیل می کنن برای من ذره ذره ی این خاک مقدسه و نفس کشیدن تو هوای ایران رو به هرجای دیگه ی دنیا ترجیح میدم. حرفاشو دوست داشتم چون می دیدم داره تایید می کنه بدون اینکه لازم باشه خاکم رو ترک کنم می تونم خوشبختی و پیشرفت رو لمس کنم. خودش هم زمانی ایران رو ترک کرده بود که از همه نظر تو ایران شرایطش اوکی بوده هم مالی هم شغلی هم خانوادگی

تو پست قبل نوشتم که شرایط مالی من با یه سرمایه گذاری خیلی کوچیک یهو تغییر کرد و الان اوضاع خوبه تو یه خونه ی خیلی دلباز و دنج زندگی میکنم که وقتی پنجره ی بزرگش رو باز می کنم صدای پرنده ها و الان بوی بهارنارنج خونه ام رو پر میکنه . یه سری وسیله خریدم که استفاده کردن ازشون خیلی برام لذتبخشه. باشگاه می رم و زومبا کار میکنم و بدنم به جنب و جوش افتاده.

داستان پیدا کردن این خونه با این قیمت باور نکردنی خودش یکی دیگه از معجزه های زندگیمه. صاحب خونه هم ایران نیست.

 رئیس اداره ی شوهرم عوض شده و رئیس جدید میگه این چه وضع حقوق دادن به کارمندا بوده خیلی خجالت آوره با این درآمدی که شرکت داره چرا حقوق کارمندا رو کف حقوقه . کارمندی با 22 سال سابقه مثل همسر من چرا باید اندازه ی یه جوون تازه استخدام شده ی بدون سابقه ی کار حقوق بگیره و داره تغییرات اساسی تو حقوق ها ایجاد می کنه.

همیشه دغدغه ی اینو داشتم که کلاس موسیقی حرفه ای برای هومان داره دیر میشه ولی هزینه ی کلاس موسیقی و خریدن ساز برام زیاد بود که اونم انجام شد و هومان الان با یه استاد خوب داره گیتار کار میکنه در حالیکه بهترین مدل گیتار موجود تو بازار تو دستشه.

و حالا در حالیکه همه چی جوره حقوقا داره چند برابر میشه، تو یه خونه ی خیلی دوست داشتنی با هزینه ی کم زندگی میکنم که میشه سالهای سال بدون دغدغه توش زندگی کرد، مامانم خونه ی ارثی بابام رو فروخته و تو شمال یه خونه ی ویلایی دلباز خریده که ما بچه ها توش شریکیم و تعطیلات می ریم کیف می کنیم ......................... شرایط مهاجرت خیلی راحت هم برامون فراهم شده.

اونقدر اوضاع خوبه که ما داریم اقدامات لازم برای مهاجرت رو انجام میدیم ولی اصلا برامون فرقی نمی کنه بریم یا بمونیم. ما یاد گرفتیم که درست زندگی کنیم و هر جا که هستیم از زندگیمون لذت ببریم. حالا چه شیراز رویایی باشه چه جزیره ی رویایی پرنس ادوارد.

  • **نسیم **
  • شنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۲

روند شکر گزاری من

چقدر من دوست ندارم اول نوشته ام سلام کنم چرا؟ نمی دونم

در راستای نوشتن لحظاتی که حس خوشایندی برام ایجاد کردن دارم می بینم که چقدر ناشکرتر از چیزی بودم که فکر میکردم

می دونید من وقتی میخوام برای خودم دعا کنم چی میگم و چی میخوام؟ خیلی کم دعا می کنم متاسفانه ولی وقتی دعا کردنم میاد عمیق دعا میکنم کاش همیشه حس دعا کردن داشتم خیلی لذت بخشه برام .. من هیچوقت به خدا و کائنات و هستی نمیگم فلان چیز رو میخوام همیشه میگم خدایا زندگی من رو به سمتی ببر که هر روز بیشتر از قبل ازش لذت ببرم شرایط و محیط و وسایلی رو برای من فراهم کن که باهاشون کیف کنم و با هر بار کیف کردن، کیف بیشتر و بزرگتری جلوی روم باز بشه و هی بیشتر و بیشتر از روز قبل لذت ببرم  

من قبلا اینو تجربه کردم و می دونم چه حس خوشایندی داره وقتی از شرایطی لذت می برم و می دونم بعدش قراره لذت بیشتری ببرم و می برم

شبیه حسی که وارد یه مکان شگفت انگیز میشیم و بعد هر چی جلوتر میریم منظره ی حیرت انگیزتری می بینیم و هی می ریم جلو و زیباتر میشه همه چی و آدم خیالش راحته که این زیبایی ها ته نداره و هر چی جلوتر می ری قراره زیبایی های بیشتری ببینی در طول راه مهارت های بیشتری برای لذت بردن کسب میکنیم

دوستانی که پیج پیچ و مهره رو دنبال می کنن و از سالها پیش وبلاگش رو می خوندن می تونن متوجه بشن من چی میگم و مهره چطوری داره این روندی که من میگم رو با بقیه به اشتراک میذاره

حالا از اول تیر یک هفته میگذره و من چشمهام داره زیبایی های بیشتری رو تو زندگیم می بینه که قبلا نمی دید

چندتاش رو می نویسم و نمیخوام خودم رو بابت ندیدنشون قبل از این سرزنش کنم

همونطور که می دونید من به تغذیه ی خودم و خانواده ام خیلی زیاد اهمیت میدم یکی از چیزهایی که تو خونه من خیلی مصرف میشه بادوم زمینیه و من هم باهاش فسنجون درست می کنم که خیلی خوشمزه تر از فسنجون با گردو میشه و هم کم هزینه تره و هم همیشه کره ی بادوم زمینی دارم ... صبحانه ی ما همیشه خیلی باید مغذی باشه کره و پنیر به عنوان صبحانه تو خونه ما طرفدار نداره و کسی نمیخوره مگر روی نیمرو ... من نیمرویی که با کره درست بشه با پنیر فراوون روش(پنیر محلی صبحانه) خیلی دوست دارم ولی مصرف ارده و شیره و بادوم زمینی و حلوا ارده و تخم مرغ و عدسی و حلیم بالاست.

بادوم زمینی گزینه ی محبوب خودمه که روی نون تست جو یا هفت غله یا لاکتیکی می کشم و روش رو با انواع و اقسام مارمالادهای رژیمی خونگی پر می کنم و می زنم بر بردن یه دونه نون تست هم بیشتر نمی خورم و سیر میشم همسرم کره ی بادوم زمینی رو با عسل دوست داره ولی از نظر من قند شکر و عسل مثل همه هر دوش به یک اندازه ضرر داره ولی همسرم اعتقاد داره عسل فایده اش بیشتر از ضررشه

من مارمالادهای رژیمیم رو اینجوری درست می کنم

از میوه های فصل تو فصل خودش و از اونایی که میشه فریز کرد یه کم فریز میکنم برای فصل های دیگه استفاده می کنم

توت فرنگی، آلبالو، زردآلو، هلو، آلو قرمز، شلیل، انجیر، سیب، گلابی

 هر روز یه میوه فقط به اندازه مصرف خودم تو یه قابلمه ی کوچولو خرد می کنم روزهای تعطیل هم اندازه مصرف خودم و همسر برای یک وعده ... با شعله خیلی ملایم میذارم تفت میخوره و یه مقدار آب میندازه و با آب خودش می پزه وقتی قشنگ له شد یه قاشق شیره انگور بهش اضافه میکنم هم می زنم میذارم یه قل که زد خاموش می کنم برای بعضیهاشون بعضی ادویه ها جواب میده مثلا برای توت فرنگی و آلبالو، وانیل خوبه برای زردآلو و هلو و شلیل، هل خوبه برای سیب و گلابی دارچین خوبه می تونیم هم ادویه ای نزنیم من خودم طعم طبیعیش رو بیشتر دوست دارم ولی بعضی وقتها برای تنوع می زنم(تو پرانتز بگم که اینا رو یا باید شب قبل درست کرد گذاشت یخچال یا صبح زود چون باید سرد مصرف بشه )

به غیر از مربای به هیچ وقت مربا با شکر نمی پزم و این مرباها یا اگر خیلی هم بزنیم و له بشن مارمالادها طعم بهشت می دن و من تازه دارم می بینم که اینها و کاری که خودم می کنم برای خودم با ساختن اینها برای خودم چه نعمت بزرگی هستن و وقتی روی کره ی بادوم زمینیم می ریزیم علاوه بر قیافه ی خوشگلشون می شه با هر گاز به بهشت رفت و من فقط درست میکردم و میل میکردم بدون توجه به طعم و رنگ و دستهای هنرمندم که اینها رو میسازه لازم هست بگم کنار اینها یه فنجون شیر قهوه هم هست برای صبحانه یا نه؟

مورد بعدی

هومان کنسرو ماهی رو بیشتر از ماهی سرخ شده دوست داره و من دلم نمیخواد غذای کنسروی به بچه ام بدم برای همین به یه ناخدایی که ماهی فروشی داره تو شیراز سفارش ماهی تن می دم برام میاره فریز می کنم و هر بار یه مقداریش رو برای هومان حالت کنسروی درست می کنم و البته خودمون هم مصرف می کنیم ها به اسم هومان هست فقط

امروز که ماهی رو درست کردم و باهاش برای خودمون ماهی پلو درست کردم و برای هومان با برنج سفید گذاشتم به این فکر کردم که یه نعمت خیلی بزرگ دیگه رو هم نمی دیدیم و اون همین شرایطی که مهیا هست برای اینکه من به ماهی تن تازه دسترسی داشته باشم و اینکه خودم بلد باشم ماهی تن رو حالت کنسروی درست کنم

شما از هر ماهی گوشت دار دیگه می تونین استفاده کنین حتما لازم نیست تن باشه مزه اش خوب میشه و کار آدم رو راه میندازه ماهی ها رو می چینم ته زودپز هر بار اندازه مصرفم، روغن و یه کم آب و آب لیموی تازه به اندازه ای که روی ماهی ها پوشونده نشه ( کمتر از یک لیوان) می ریزم. نمک و ادویه ی ماهی یا ادویه ی کاری هم روش می ریزیم و در زودپز رو میذارم زودپز که به صدا افتاد شعله رو تا آخر کم میکنم و میذارم آروم آروم یک ساعت بپزه درش رو که باز می کنم یه کمی آب و روغن کف زودپز باقی میمونه با ماهی های تن که مزه ی کنسرو ماهی میدن

خب من اول مهندسی شیلات خوندم و تو دانشگاه درس کنسروسازی داشتیم و خومون کنسرو درست میکردیم تهران که ماهی تن گیرمون نمی اومد با ماهی های پرورشی فیتو فاگ شمالی درست میکردیم اونم تو خونه ی ما طرفدار داشت... ماهی های کنسروهای مارک پونل هم ماهی های شمال هستن

همین امروز که مارمالاد زردآلوی رژیمی و کنسرو ماهی درست کردم ... کلم قمری خرد کردم برای کلم پلوی شیرازی در روزهای آینده ، فلفل سبز شستم برای ترشی فلفل، سبزی تازه پاک کردم خرد کردم برای ماهی پلو ( من به غیر از قورمه هیچ سبزی دیگه ای هیچ وقت فریز نمیکنم همیشه تازه میخرم )، کره ی بادوم زمینی که دیروز تموم شده بود درست کردم ، چای شمالی که دو روز پیش از یه مغازه ای شانسی پیدا کردم و خریدم رو جابه جا می کردم، آلبالوهای خشک شده ام رو با یه کمی رب انار مخلوط کردم و گذاشتم فریزر، چشمم خورد به ترشی انبه و ترشی سیر تو کابینت که یکی دو هفته پیش درست کرده بودم دیدم من با نعمت های الهی محاصره شدم و خیلی زیاد لذت بردم فقط الان یه خروار ظرف مونده تو ظرفشویی که باید بشورم و پرونده ی کارهای امروزم تو خونه رو ببندم و من کلی کار انجام دادم و باید از خودم قدردانی کنم البته که هر روز من کلی کار برای خودم دست و پا می کنم چون سبک تغذیه ام سالم خواری و تازه خواری هست ولی همین هم خودش یک نعمت بزرگه که من باید علاوه بر سپاسگزاری از خدا از خودم هم سپاسگزار باشم.

چقدر سبک زندگیم رو دوست دارم و باهاش حال میکنم . خدا رو شکر.  

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۷ تیر ۰۰

پروژه ء تابستونی

وقتی تو حال و هوایی که تو پست قبل نوشتم بودم تو روزانه نویسیم داشتم دنبال این میگشتم که ببینم چیزی که ازش لذت می برم چیه که بیام به شکل یک پروژه تعریفش کنم براش سر و ته در نظر بگیرم تهش رو ببینم و بعد شروع به انجام دادنش کنم

مگه این مدلی دوست ندارم خب چرا نکنم ؟

بیام با تعریف یه پروژه برای خودم یه بازی درست کنم پروژه تفریحی باشه و من حالش رو ببرم

یادمه سال 84 که دچار افسردگی شده بودم خودم رو با دیدن فیلم های هندی عاشقانه ی خوب و خوندن رمان درمان کردم

الان البته دچار افسردگی نیستم فقط انگار با دیوار تصادف کردم و نیاز دارم یه تفریحی برای خودم دست و پا کنم تا از این حالت بیام بیرون

هر چی فکر میکردم به نتیجه نمی رسیدم واقعا چیزی که منو سر حال بیاره پیدا نمی کردم

خیلی جالب بود نشونه های جالبی می دیدیم مطابق با حال و روزم تو کتاب راه هنرمند دقیقا رسیده بودم به هفته پنج که در مورد تله فضیلت حرف می زنه و شرح حال کاملی از من بود تله فضیلت همونه که ما میخوایم خیلی خوب و عالی و عاقل به نظر برسیم و بعد خود واقعیمون رو از دست میدیم درست تو هفته گذشته من باید به خوندن اون مبحث می رسیدم

یا تک جمله هایی که من رو شرح می دادن و شگفتزده میکردن تو جاهای مختلف از اینستاگرام بگیرید تا دیدار با دوستان و شنیدن اتفاقی کلام یکی و الی آخر

بعد تو همون کتاب راه هنرمند یه جمله بود نوشته بود اگر به ذهنتون نمی رسه که چه کار کنید شب که میخواید بخوابید از خودتون بپرسید یا یادداشت کنید که چه کار کنم برای گذر از این مرحله ؟ یا برای رسیدن به فلان هدف یا هرچیزی که جوابی براش پیدا نمی کنید بعد بخوابید صبح تو نوشتن صفحات صبحگاهی جوابش رو پیدا می کنید آقا ما چند شب این کار رو کردیم جوابش رو پیدا نکردیم

بعد داشتم برای مینا کامنت میذاشتم راجع به شکر گزاری بهش گفتم شکر گزاری راندا برن رو ول کن مدل شکر گزاری خودت رو پیدا کن

اصلا چرا اینو به اون گفتم؟ نمی دونم من معمولا خیلی چیزا رو به خصوص به مینا نمی دونم چرا میگم انگار یکی میزنه پس کله ی من میگه برو به مینا بگو اینجوری برای خودم خیلی وقتا عجیبه

توی نوشته های روزهای قبلم می نوشتم کاش بتونم تا اول تیر اون کاری که دلم میخواد بکنم رو پیدا کنم و از اول تیر شروع کنم من تاریخ های شروع رو دوست دارم

دیشب که داشتم میخوابیدم گفتم نشد که بشه حالا بازم به فکر کردن ادامه میدم بالاخره پیدا می کنم و یه تاریخ من در آوردی هم برای شروع کردن پیدا می کنم بالاخره

  امروز صبح زود که بیدار شدم تا نوشته ی صبحگاهیم رو بنویسم گفتم امروز اولین روز از هفته ی جدید برای شروع خوندن هفته ی ششم کتاب راه هنرمنده یه کم از اون بخونم بعد بیام بنویسم در حالیکه قاعده ی نوشتن صبحگاهی قبل از انجام هر کاریه ولی من دلم خواست این کار رو بکنم و خودم رو مقید نکردم کتاب رو باز کردم

یک جمله اش این بود

اساسی ترین انتخاب این است که مراقبت از خویشتن را برگزینیم.

و جمله ی دیگه:

ایجاد هنر از اول صبح شروع می شود، با طلوع آفتاب ، با حضور در لحظه ی حال و کامجویی از سراسر روزی که در پیش دارید. با خوشیهای کوچک و مکثهایی که در طول روز به خود می دهید وقتی هدایا یا چیزهای زیبا را به هنرمند درونتان پیشکش می کنید

یه جرقه تو ذهنم زد چرا پروژه ی خوددوستی تعریف نکنم؟ مگه این چیزی نیست که با همه ی وجود میخوام خب دنبال چی میگردم؟ من میخوام یه کاری کنم که به علایقم اهمیت بدم و خودم رو بیشتر دوست بدارم اوکی به همین فکر میکنم

و آیا لازمه بگم که نیاز به فکر کردن نبود چون خود به خود برام پیدا شد که باید چه کار کنم؟

کامنتم برای مینا پیدا کردن راه شکرگزاری مخصوص به خودت

تعریف یک پروژه در راستای خود دوستی

بودن در لحظه حال

لذت بردن از چیزهایی که الان هست... مگه خود دوستی غیر از اینه که لذت پشت لذت به خودمون هدیه بدیم؟ 

تهش میخوام برسم به مرحله ای که بیشتر از بودن در لحظه حال لذت ببرم خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و لذتم از زندگی کردن و بودن بیشتر بشه

اینا همش برمیگرده به شکر گزاری

شکرگزاری قلبی نه کلامی، احساس قدر دانی و لذت در قلب آدم برای چیزهایی که هست

برنامه ی شکر گزاری مخصوص من چه جوری باید باشه تا باهاش حال کنم و البته حتما باید ته بازی معلوم باشه که وقتی می رسم بهش ذوق کنم که انجامش دادم و تمومش کردم آخه من همونقدر که عاشق شروع کردنم عاشق تموم کردن هم هستم چون هر تموم شدنی مصادف با یک شروع شدن جدیده

بازیم رو پیدا کردم و براش ذوق دارم

بازی توجه کردن به چیزهای جدید و نوشتن اونها

مطمئنا هر روز یه چیز جدیدی برای ما اتفاق می افته در حد اینکه مثلا امروز مزه ی سیب گلاب رو با کره ی بادوم زمینی امتحان کردم خوب بود نبود یا هر چی

مزه ی کره بادوم زمینی با همه ی میوه ها خوبه به خصوص موز و سیب و میانوعده ی مورد علاقه من هم ترکیب سیب یا موز با کره ی بادوم زمینیه که برای سیب از یه کم عسل هم استفاده میکنم

 

به دو صورت میشه این بازی رو انجام داد:

یا اینکه یه دفتر بر میداریم و هر چیز جدیدی که اتفاق افتاد رو توش یادداشت میکنیم و به حسمون توجه میکنیم و سعی می کنیم بابتش احساس خوب داشته باشیم

یا یه جعبه یا شیشه در نظر میگیریم تو ورق های کوچولو کوچولو اتفاقات جدید رو می نویسیم میندازیم توش میخوام بعد از چهل روز بشمرمشون و بخونمشون

خب پس جواب سوالی که چند روز بود داشتم رو پیدا کردم و ته دلم خوشحالم

اولین تجربه ی جدید امروزم هم این بود که امروز به جای اینکه تو شیر قهوه ی صبحم دارچین بریزم وانیل اصلی که دیروز خریدم رو ریختم اما فکر کنم کم ریختم طعمش خوب شد ولی میتونست بهتر بشه

از مزه نون و پنیر و مربایی که پریروز درست کرده بودم و از بس عاشقشم برای خودم یه کم تا امروز نگه داشتم خیلی لذت بردم بیشتر از دیروز و پریروز بابت کالری بالاش هم عذاب وجدان نگرفتم چون کم خوردم و حالش رو بردم

صبح هم که هومان بیدار شد و اومد سراغم هم با تمرکز کامل بغلش کردم و بوسیدمش گرمای صورتش رو رو صورتم حس کردم به چشمهای خوشحال شیطونش نگاه کردم و کیف کردم

تا الان که ساعت ده صبحه سه تا تجربه جدید دارم برای نوشتن

بازی هیجان انگیزیه

اینطوری پیش بره کل روزم رو باید به نوشتن تجربه های جدید بگذرونم

پس از امروز تا دهم مرداد به مدت چهل روز میخوام بازی کنم بازی توجه کردن به چیزها و تجربیات جدید و نوشتن آنها

یه چیزی هم این ته بگم یه کم شاید ناراحت کننده باشه

من الان دقیقا تو دورانی هستم که پارسال در زجر آورترین زمان زندگیم بودم. پدرم بیمارستان بستری بود و داشت از بین می رفت یواش یواش اختیارات تمام بدنش از دستش خارج شد و به یه جبر مطلق گرفتار شد که حتی غذا هم به صورت مایع از طریق لوله ای که از بینیش عبور دادن بهش میدادن و نمی تونست طعمش رو بچشه ... اختیار هیچکدوم از عملکردهای زندگیش رو نداشت حتی تنفس و به دستگاه وصل بود تو آی سی یو

و خبر خوب اینکه به جای یادآوری و زجر کشیدن، در راستای شکرگزاری ازش استفاده میکنم هر بار که نفس می کشم ، غذا میخورم، راه می رم و حتی برای دستشویی و حمام و همه ی چیزهایی که اختیارش هنوز تو دستهای خودمه با یادآوری بابا به عنوان مریضی که هیچکدوم رو نداشت خدا رو شکر میکنم که من دارم و برای آرامش پدرم دعا میکنم و بهش میگم من به جای تو از داشتن این نعمت ها استفاده میکنم و تو از طریق من با لذت من همراه باش و بابام رو تو قلبم میذارم و با خودم همه جا می برم.  

  • **نسیم **
  • سه شنبه ۱ تیر ۰۰
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات