۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

کمال گرایی نامرد

یه زمان هایی یه جاهایی تو زندگی آدم یهو می فهمه در مورد یه باور و اعتقاد خیلی محکمی که در مورد خودش داشته و شک نداشته که درسته خیلی اشتباه میکرده

قبول کردنش سخته و تغییر دادنش سخت تر

خیلی شجاعت میخواد اعتراف کردن بهش و عوض کردن مسیر

تو سن و سال ما احتمالا این داستان ها بیشتر پیش میاد

من خیلی کاری به آدمهای دیگه ندارم از وقتی یادم میاد خودم با خودم تو کشمکش هستم بعد فکر میکنم سالهاست دارم رو خودم کار میکنم ... سالهاست خودشناسی و خودسازی کردم

کلی نقطه ضعف پیدا کردم و تغییر دادم و رشد کردم

کلی عادت های جدید ایجاد کردم

وقتی پای خود دوستی به میون می اومد پیش خودم سرافراز بودم میگفتم من خیلی وقته دارم به خودم و جنبه های مختلف خودم و زندگیم رسیدگی میکنم ... خیلی برای خودم وقت گذاشتم مطالعه کردم، سبک و سیاق خودم رو تو زندگی پیدا کردم و خیلی از خودم راضی ام

دوستای قدیمی می دونن که من معمولا از خودم راضی ام

بعد یهو می فهمی تمام این کارهایی که کردی، تلاشها و مطالعه ها و رسیدگی ها برای ارضای کمال گرایی بوده نه برای خود دوستی

اتفاقی که می افته اینه که می شینم خودم رو بغل می کنم و برای خودم اشک می ریزم که سالها تلاش کردم تا خودم از خودم راضی باشم. راضی باشم !!! راضی از چی؟

کدوم چهارچوبه که اگر توش قرار بگیرم خودم از خودم راضی میشم ؟

حالا که تصمیم گرفتم خود دوست تر باشم، حالا که می بینم تنها چیزی که باعث شفای قلبه دوست داشتن خود و شفقت با خود هست، حالا که دارم مطالعات عمیق تر انجام میدم برای کشف راه و روش هایی برای خود دوست تر شدن می فهمم عجب ظلمی به خودم کردم تو تمام این سالها

چه بار سنگینی رو با خودم حمل کردم تا احساس ارزشمندیم تهدید نشه ... چقدر سخت گیر بودم به خودم تا رضایت خودم رو فراهم کنم....

حتی الان خجالت میکشم اعتراف کنم مفهوم کمالگرایی رو اشتباه متوجه شده بودم چون می ترسم از اینکه ناقص به نظر برسم و اعتبارم خدشه دار بشه

اینکه تمام این سالها سعی کردم نقایصم رو برطرف کنم ، نقطه ضعف هام رو ببینم و رفعشون کنم درست نبوده ... درستش این بوده که نقطه ضعف هام و نقایصم رو ببینم و دوست بدارم و بهشون اعتراف کنم و خودم رو با همون نقطه ضعف ها ابراز کنم تا یواش یواش خود به خود و به تدریج شجاعت واقعی شدن و اصیل زندگی کردن رو پیدا کنم  

حذفشون و تمرین و تلاش برای درست کردنشون درست نبود... شور و نشاطم برای زندگی رو بابتش از دست دادم .

پست نامفهومیه شاید ولی باید امروز اینجا باشه تا بعد که از شوکش در اومدم به مرور و آروم توضیح بدم چه تحولی درونم رخ داده...

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰

کلاس اول تمام شد

میخوام یه پست طولانی بنویسم برای مامانهایی که قراره بچه های کلاس اول داشته باشن

تابستون گذشته درمونده ترین آدمی بودم که تا اون موقع از خودم سراغ داشتم چون برای عید 99 کلی برنامه ریخته بودم که برم بابام رو که خیلی حال خوب و سرحالی داشت رو بردارم ببرم دو هفته بگردونم ببرم زادگاهش و بچرخیم و بگردیم و بخوریم و خوش بگذرونیم یهو کرونا شد و راهها بسته شد و .... نشد

تو اردیبهشت تو چکاپ وضعیت بابا مشخص شد بیماری به کبد و مجاری ادراری زده و با وجود سرحالی و حال خوب ظاهری بیماری پیشرفت کرده و شیمی درمانگر بابا گفت تقریبا دیگه امیدی نیست و یه نوع شیمی درمانی سخت هست که هرکسی ازش سالم در نمیاد ولی اگر در اومد خیلی خوب خواهد شد بابا شاد و خندان و سر کیف بود من گفتم فعلا که خوبه چه کاریه اما خودش گفت خب اگر بیشتر پیشرفت کنه زمین گیر شم چی؟ حالا که از لحاظ وضع جسمی خیلی خوبم می دونم که از پسش بر میام انجامش میدم ... گفتیم دکتر گفت ممکنه نشه گفت یا خوب میشم یا از از بین می رم هر دو گزینه بهتر از اینه که بیماری در من پیشرفت کنه و زمان زیادی رو با درد و رنج زنده بمونم

و زیر درمان دوام نیاورد و از بین رفت دو ماه طول کشید تا ذره ذره از بین بره و اون دو ماه دیدن یواش یواش خاموش شدن کسی که می پرستیش قابلیت اینو داره که آدم رو به مرز جنون برسونه

و بعد از این همه رنج و درد از دست دادن، یه عده هم تازه یادشون بیفته تمام سالهایی که باب میلشون رفتار نکردی رو باهات تسویه حساب کنن . بعد صاحبخونه یادش بیفته که به هر طریقی که هست خونه اش رو میخواد و تو اون حال من باید وسایل جمع میکردم کارتن میکردم و بعد تو خونه ی جدید باز میکردم در حالیکه هنوز شرایط حتی ناهار و شام پختن معمولی رو هم نداشتم. بعد یه بچه ی کلاس اولی بازیگوش داشته باشی که نمی تونه بره مدرسه و باید بمونه تو خونه و خودت مسئولیت آموزشش رو به عهده بگیری

تو اون شرایط تو اون میزان از مچالگی که من بودم بهترین تصمیم این بود که هومان رو نفرستم مدرسه و بذارم یکسال دیرتر بره مدرسه کاری که خیلی ها فقط به این دلیل که حس کردن خودشون از پس آموزش برنمیان انجام دادن

خیلی عاقلانه و منطقی بود به خصوص تو شرایطی که ما داشتیم

اما هومان تشنه ی یادگیری بود خیلی دوست داشت بتونه بخونه و بنویسه و من نگران بودم اگر امسال با این اشتیاق نذارم سال بعد اگر از هیجان و شورش افتاد کی مقصره؟

دوتا رنج و مصیبت بزرگ رو از سر گذرونده بودیم و سوگوار بودیم جابه جایی خونه دردش برای هومان بیشتر از درد از دست دادن پدر برای من بود اشک می ریخت و عزاداری میکرد بابت از دست دادن خونه ای که توش بزرگ شده بود

و یک هفته بعد از اثاث کشی کلاس اول ما رسما شروع شد. نصف کارتن هام هنوز باز نشده بودن بعضیاشون هنوزم باز نشدن . من زمین گیر بودم و جلوی روم یه غول بزرگ و وحشتناک که باید ازش رد میشدم . اصلا نمی دونستم تو کتاب های کلاس اول چی هست؟ اصلا نمی دونستم باید چه کار کنم؟ اصلا نمی دونستم چی قراره پیش بیاد و اعتراف می کنم به شدت می ترسیدم

کتاب های هومان رو چیدم دورم هنوز چهلم پدرم رو پشت سر نذاشته بودم چشمام رو بستم و گفتم من همیشه از شرایط سخت با هر جون کندنی که بوده با موفقیت عبور کردم اینبار هم می تونم

مجبورم که عبور کنم

پای هومان در میونه و هومان مهم ترین موجودیه که تو زندگی من وجود داره چون صد درصد مسئولیتش با منیه که به این دنیا آوردمش

کتابهاش رو بغل کردم و گفتم به بهترین شکل ممکن ازش عبور میکنیم عزمم رو جزم کردم و گفتم اصلا نمی دونم قراره چی بشه و هیچ چشم اندازی از حتی یک ماه دیگه هم ندارم ولی تو هر قدم که بر میداریم بهترین و کامل ترین کاری که میشه کرد رو انجام میدیم بدون اینکه به نتیجه اش فکر کنیم بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای مهم  باشه و بدون اینکه آسیبی ببینیم.

از روز اول که کلاس شروع شد با دقت به چیزی که معلم میخواست توجه میکردم چند روز حضوری رفتن و بعدش دیگه به صورت آنلاین تو خونه اول اولش فقط یه سری خط و خطوط بود که بچه ها باید برای راه افتادن دست هاشون انجام میدادن چند مدل مختلف معلم میگفت و ما همه اش رو انجام میدادیم بعد افتادیم تو لوحه نویسی و هومان اونقدر کج و معوج و بالا پایین می نوشت که من شاخ در می آوردم که مگه میشه این همه کج و کوله نوشت بعد سعی کردم خودم با دست چپ بنویسم و دیدم بله دقیقا میشه این همه کج و کوله نوشت. بدون اینکه هیچ تذکر و تشری دریافت کنه فقط با یه مداد قرمز دور اونهایی که بهتر کشیده بود رو خط کشیدم و با هم ذوق کردیم که وای اینو نگاه کن چه خوب شد. و همینطوری یواش یواش بعد از حدود یک ماه شاید هم بیشتر هومان یاد گرفت توجه کنه با دقت نگاه کنه و شبیه تر به سرمشق بنویسه

نکته ی اول : بچه هر طور که می نویسه داره با تمام توانش و چیزی که بلده می نویسه نه میخواد بد بنویسه نه میخواد از زیر کار در بره و نه هیچ نیت دیگه ای پشتش هست فقط همونقدر بلده و توانایی دستش در همون حده همون توانایی دست رو باید بوسید و تقویت کرد همین

بعد رسیدیم به بازیگوشی سر کلاس، معلم درس میداد و ایشون شکلک های خنده دار می کشید و میخندید و مسخره بازی در می آورد و اصلا گوش نمیکرد معلم چی میگه آروم آروم هر روز بهش گفتم پسرم وقتی سر کلاس هستی باید به حرف خانم معلم توجه کنی و این جمله رو هر روز به مدت 8 ماه تکرار کردم و نتیجه ای نداشت و همچنان بازیگوشی حرف اول رو می زد.

کاریش نمی تونستم بکنم چون مدل و فرم شخصیتیشه مدرسه هم مقصر بود چون نقاشی، و خوشنویسی و ورزش رو لا به لای درسها براشون گذاشته بود و به خاطر این تایم کلاس آنلاین رو به چهار ساعت افزایش داده بود و واقعا برای بچه ی 7 ساله 4 ساعت سر کلاس بودن شدنی نیست اصلا ... بازیگوشی میکنه چون مقتضای سنش بازی کردنه چون برای همین تو دنیا میگن تا زیر 12 سال همه چی رو با بازی به بچه ها یاد بدین .. به این فکر میکردم که این بازیگوشی کاملا طبیعیه و چیزی که غیر طبیعیه سیستم آموزش ماست پس من به خاطر یه سیستم و روش غلط ، روند رشد طبیعی بچه ام رو نابود نکنم و اجازه بدم بازی کنه اما یه قوانینی براش در نظر بگیرم که بتونم چیزی که باید یاد بگیره رو یادش بدم .

پس برنامه ریزی کردیم و روزی یک ساعت برای انجام تکالیف براش در نظر گرفتم... بیشتر نمی شد باور کنین

صبح ها با هر تدریس جدید یه مقدار مشق می نوشتن خدا رو شکر هومان به نوشتن علاقه داشت و اونو می نوشت سر کلاس خانم معلم تکلیف میگفت می نوشتن و بعد همون رو دوباره عصر باید تکرار میکردیم بعد از لوحه ها رسیدیم به نشانه ها که همون حروف هست و دونه دونه انجامش دادیم. تو اون زمان یکساعت که داشتیم به با کیفیت ترین شکل ممکن می ساختمش شاید نوشتن مشقها نیم ساعت هم زمان نمی برد چون هومان دستهای قوی داشت که می تونست سریع کلمه ها رو بنویسه اما من از تمام یکساعتم استفاده میکردم و تمام چیزی که صبح تو مدرسه یاد داده بودن رو دوباره براش مرور میکردم .

بعد می تونست بره بازی کنه اگر روزی حس میکردم چیزی که یاد دادن براش جا نیفتاده تو بازی به شکلی خلاقانه تکرارش میکردیم حالا یا یه ربع نیم ساعتی معلم بازی میکردیم و از اون میخواستم برام توضیح بده یا مسابقه میدادیم و با هیجان اونو مرور میکردیم. فقط مرور میکردیم.

به هیچ عنوان تا چیزی رو کامل یاد نمیگرفت ازش رد نمیشدم اگر می دیدم یه کم توش می لنگه اونقدر به شکل های مختلف با بازی انجامش میدادیم تا حسابی براش جا بیفته.

اما به زور هیچوقت هیچ کاری نکردم هیچ فشاری برای فرو کردن چیزی تو مغز بچه ام نیاوردم هیچ فشاری!. هر روز و هر روز فقط تکرار کردم. چون برنامه ریخته بودم و هومان می دونست تو اون تایم موظف هست تکالیف رو انجام بده و فعالیت مورد علاقه اش بعد از انجام تکالیف قرار داشت و برای زودتر رسیدن به اون فعالیت هم که شده تکالیف رو به موقع و درست انجام میداد.

هر روز طبق برنامه ی همون روز پیش می رفتیم و آخر هفته ها همیشه یه سری تکالیف اختیاری وجود داشت که مرور کل هفته بود و به شدت کاربرد داشت و من از همون هفته های اول که اون تکالیف رو گذاشتن خودمون رو مقید به انجام دادنش کردم و وسط های سال مشخص شد که چه تاثیر فوق العاده ای داشته اون تکالیف دوره ای پایان هفته و چقدر بچه هایی که انجام دادن با اونها که انجام ندادن متفاوت هستن از لحاظ پیشرفت .

بعد از دو ماه کاملا جا افتادیم دو ماه اول خیلی سخت بود برای من چون از طرفی نمی خواستم فشاری به هومان بیارم از طرف دیگه تلاش میکردم مقیدش کنم به انجام کارها

اواسط سال برای ارزیابی رفتن مدرسه و اونجا هم به خوبی از پس انتظارات معلم بر اومد..

و من متوجه شدم که عملکردمون درست بوده و به همون شکل ادامه دادیم . تکالیف هر روز برای همون روز به بهترین و کامل ترین شکل، پایان هفته ها دوره ی کامل هفته، و چیزی که جا نمی افتاد تمرین اضافه تر از چیزی که معلم میخواست تا زمانی که جا بیفته برای این عملکرد آخری از معلمش کمک میگرفتم...

تا رسیدیم به عید و تعطیلات عید ما فعالیت آموزشیمون رو به روزی نیم ساعت تقلیل دادیم صبح ها که از خواب بیدار میشد یه دیکته ی کوچولو و یه تمرین ریاضی و رو خوانی از متن های کوتاه و بعد تازه روزمون شروع میشد. بعد از عید خیلی آماده بود فشار خاصی هم نیومد بهش اگر شرایط مسافرت رفتن بود حتما مسافرت می رفتیم  البته که تو مسافرت هم اون نیم ساعت رو براش در نظر میگرفتم چون کلاس اول بود و دو هفته وقفه ممکن بود حروفی که تو چند روز قبل از تعطیلات یاد گرفته بودن رو کمرنگ کنه تو ذهنشون.

و رسیدیم به امتحانات و تمام دروس رو از اول تا آخر مرور کردیم تو امتحانات بعضی روزها تا سه چهارساعت هم کار کردیم و هومان عالی همکاری کرد می دونست امتحانه باید همه رو مرور کنه و بعد از امتحانات تعطیلات تابستانیه

امروز که دارم این پست رو تموم می کنم امتحانات تموم شده دیروز آخرین امتحان که ریاضی بود رو دادیم و تموم شد و بی نهایت از نتیجه ی کار راضی هستم.

بزرگترین درسهایی که من تو این 8-9 ماه گرفتم این بود که

  1. خیلی صبور تر شدم با هومان چون با همه ی وجود دیدم که اگر صبر کنم به مرور همه چی به بهترین شکلش تو جای درستش قرار می گیره
  2. روند تکامل رو به وضوح و با چشمهام دیدم ... و متوجه شدم که چقدر ما فشارهای الکی و بی نتیجه به خودمون و دیگران میاریم در حالیکه باید اجازه بدیم همه چی آروم آروم جا بیفته
  3. نتیجه ی پشتکار داشتن رو دیدم و متوجه شدم هر چقدر هم نابغه باشیم و از میزان هوش بالایی برخوردار باشیم اگر پشتکار و تمرین و تکرار نباشه تمام اون هوش و ذکاوت هدر میره و حروم میشه که مهم ترین درس برای منِ تنوع طلب بود که حاضر به تکرار کردن نیستم

 

و یه نکته ی مهم رو هم اخر کار بگم به دوستان عزیزم یه زمان هایی تو زندگی پیش میاد که آدم مجبور میشه اولویت بندی کنه و بعد برای اون اولویت برنامه بریزه و سفت و سخت بهش پایبند بمونه حتی اگر مجبور به فدا کردن یه سری خواسته ها و برنامه های دیگه باشه

یه وقتهایی همسر آدم ، بچه ی آدم ، پدر آدم، مادر و خانواده ی آدم نیاز به حمایت و کمک تمام وقت ما دارن و بدون کمک ما نمی تونن از اون مرحله ی مهم و حساس زندگی عبور کنن . مثل دو سال پیش که پدر من به شدت مریض شد و من باید برای حمایت ازش می رفتم، مثل چندسال پیش که همسرم میخواست یه کار جدید راه اندازی کنه و من باید تمام وقت بهش کمک میکردم، مثل امسال که پسرم کلاس اولش رو مجبور شد تو خونه بگذرونه

اینها شرایط خاص هستن دائمی نیستن، اینها از خودگذشتگی و ایثار میخواد و از نظر من این ایثار و از خودگذشتگی تو موقعیت های خاص به شدت لازم هست برای سفت و محکم شدن پایه های ارتباطات خانوادگی و قدرتمند شدن خود آدم ... من بعد از هر کدوم از اینها خیلی خیلی قوی تر از قبل شدم. دقیقا مثل این میشه که یه نسیم به اون موقعیت وارد میشم و یه نسیم دیگه بزرگتر، وسیع تر، قدرتمندتر، و با تجربه تر از اون موقعیت خارج میشم .

تجربه ی بسیار چالش برانگیز و در عین حال لذت بخشی رو با هومان پشت سر گذاشتیم و من دارم آماده میشم که تعطیلات هیجان انگیز و زیبایی رو برای خانواده ی سه نفره ی قشنگمون رقم بزنم .... چون من باید رقم بزنم . چون ستون خانواده من هستم .  

  • **نسیم **
  • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۰

من و وین عزیزم و دائو 4

آیه یا شعر چهارم دوباره توصیفی از تائو هست. می دونید تائو یا خدا یا کائنات یا هرچی هرچی که اسم اون نیروی عمیق بی نهایت درون ما رو شامل میشه رو نمیشه با کلمات به دیگران فهموند چون این نیرو و انرژیه که هر کسی باید خودش درکش کنه اونی که درک کرده با توصیف دیگران خیلی راحت کنار میاد و می تونه بفهمه اینکه میگه همانند خلاء بی پایان است. نهان است و همیشه حاضر یعنی چی ولی اونکه درک نکرده لمس نکرده تجربه نکرده هرچقدر هم با هر زبانی و به هر روشی توصیف کنیم نمی تونه متوجه بشه

 

تائو به چاه می ماند؛

می توان از آن استفاده کرد ولی هرگز تمام نمی شود.

همانند خلأ بی پایان است؛

پر از امکانات بی شمار.

نهان است و همیشه حاضر.

نمی دانم چه کسی آن را به وجود آورده؛

از خدا هم قدیمی تر است.

 

به قول میکال پاول که استاد معنویه میگه ما به عنوان یک انسان در ذات خود خواب هستیم حضور تائو رو مسدود کردیم وقتی بیدار بشیم می تونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم

خرد ، قدرت، آگاهی ، عشق ، شادی به نظر شما قابل توصیف با کلمات هستن کسی که خردمندی رو تجربه نکرده باشه می تونه با کلمه های آدمهای خردمند خودش خرد رو تجربه کنه ؟ نه فقط می تونه بگه این آدم شبیه خردمندها رفتار می کنه

پس کلمه ها فقط می تونن روشها و فرایندهایی رو به ما آموزش بدن که ما بتونیم با استفاده از اون روشها خودمون تائو رو تجربه کنیم.

یه پستی نوشته بودم تیرماه 91.. اون موقع پست هام اسم نداشتن شماره داشتن

برای پیدا کردنش مجبور شدم اون وبلاگم رو شخم بزنم چقدر حرفهای درست و خوبی میزدم اون موقع ها.... کلی تو اون وب چرخیدم و مطلب خوندم گنجینه ایه برای خودش

اون پست رو بخونین در همین رابطه است .

وین دایر جان هم که باز توصیه ای کرده که خیلی مرتبط با این نوشته نیست یعنی عاشقشم که به هر بهونه ای میخواد باورهای خودش رو بهمون یاد بده

میگه وقتی یک خواسته ای دارید خودتون رو در حالتی تصور کنید که تو مسیر درست رسیدن به اون خواسته قرار دارید

به این باور برسید که هرچیزی که لازم دارم همین الان دارم چون در نهایت شما قراره به این آگاهی مطلق برسید که هر چی که نیاز دارید دقیقا در همین جا و همین لحظه دارید و براتون مهیا هست و تائو مراقب شماست دیگه لازم نیست دغدغه ی چیزی رو داشته باشید و پاداشتون هم احساس لذت صلح جوییه که در لحظه بهش می رسید .

من این ترجمه رو خیلی دوست دارم کار رو برام راحت می کنه احتیاج به تفسیر و توضیح اضافه ای نداره.

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰

من و وین عزیزم و دائو 3

سومین آیه به این شکل شروع میشه

 

اگر مردانِ بزرگ را بیش از اندازه ارزشمند شمارید،

مردم عادی کوچک شمرده می شوند.

اگر دارایی خود را بیش از اندازه عزیز دارید،

دزدی میان مردم رواج پیدا می کند.

 

 به نظر می رسه خطاب به حکمرانان و سیاستمدارن هشدار می ده که بت سازی نکنن و مقام و رتبه بندی ها رو خیلی مهم جلوه ندن ..چیزی که متاسفانه در کشور ما رایج هست و آدم های بادکرده ی الکی زیاد هستن هم در سطح اجتماع هم در خانواده ها، ارزش گذاریها و احترام گذاشتن ها به رتبه ی طرف تو جامعه صورت می گیره

در مورد جمله دوم هم از دو منظر میشه نگاهش کرد، هم از این جهت که تو خود جمله به نظر می رسه و از هم از این طرف که وقتی به مال و منال اهمیت زیادی بدی برای داشتنش و زیاد کردنش هر کاری می کنی حتی دزدی

به نظرم شاید بهتر بود میگفت دزدی میانتان رواج پیدا می کند که هر دو صورت رو در نظر می گرفت

البته من که زبان چینی بلد نیستم و نمی تونم بفهمم اصل جمله چی بوده

 

و بخش بعدی آیه

فرزانه با خالی کردن ذهن مردم، آن ها رهبری می کند.

و با تضعیف جاه طلبی ها، و تحکیم اراده شان،درون آنها را غنی می سازد.

او به آن ها کمک می کند تا از دانسته ها و آرزوهای خود خالی شوند.

و در کسانی که تصور می کنند می دانند سردرگمی به وجود می آورد.


بی عملی را بیازمایید،
و هر چیز در جای خود قرار خواهد گرفت.

 

تحقیقات نشون داده که خردمندانه ترین کتابی که تو کل تاریخ نوشته شده همین دائو د جینگ هست و هرچی لازم هست برای غنی شدن و هدایت شدن به مسیر درست تو این کتاب آورده شده

یعنی هرچی درس زندگی لازم داریم می تونیم از تو همین کتاب یاد بگیریم

شما نگاه کنین ما الان تازه آیه ی سوم هستیم ،چقدر تا حالا جامع و کوتاه و مختصر چه معانی عمیق و خردمندانه ای رو یادمون داده

تو همین بخش دوم میگه خالی کردن ذهن، تضعیف جاه طلبی ها، تحکیم اراده، خالی شدن از دانسته ها و آرزوها، بی عملی چیزهایی هست که استاد به شاگردش یاد می ده تا همه چیز در جای خودش قرار بگیره.

این خالی شدن ذهن که باعث میشه ما در لحظه باشیم اصلی ترین و مهم ترین عامل آرامش ما هست.

جاه طلبی ها همون خواسته های ما هست که ما به خاطرشون خودمون و دیگران رو به زحمت میندازیم

خواسته ها هیجان، استرس و رقابت ایجاد می کنن وین عزیز میگه خواسته هاتون رو یادداشت کنید بهشون توجه کنید اما همزمان به تائو وصل باشید و به راهنمایی های درون و کائنات گوش بدید

تاکید می کنه که شادی رو شما در لحظه بودن و زندگی کردن لحظه لحظه های زندگیتون می تونید پیدا کنید نه در رسیدن به جای خاصی که مد نظرتون هست

یه درس دیگه ای وین دایر میده تو این بخش که نمی دونم مربوط به کدوم جمله ی این آیه هست انگار دلش میخواسته آیه رو تکمیل کنه و حس کرده جای دادن این درس اینجا می تونه باشه و اون درسیه که تمام بزرگان موفقیتی و ثروتمندان واقعی ازش حرف زدن و عامل اصلی موفقیتشون می دونن و اون اینه

ارتباط های خود را با خالی کردن ذهن خود از موقعیت ها و مالکیت ها، تقویت کنید و به جای آن به خدمت به دیگران و همکاری در مورد سلامتی و تقویت همه فکر کنید.

یه باور خیلی قدرتمند در ذهن های ثروتمندان خردمند اینه که برکت و فراوانی و شادی و خوشبختی وقتی به سمت ما جاری میشه که هدف ما خدمت رسانی به دیگران باشه وقتی ما میخوایم یه کسب و کاری راه بندازیم میخوایم یه ثروتی به دست بیاریم فقط در صورتی به طور مداوم موفق میشیم که هدفمون خدمت رسانی به دیگران باشه تا وقتی به این فکر کنیم که چقدر سود میکنیم چطوری پول در بیاریم چه جوری سودمون رو بیشتر کنیم بدون اینکه نیازها و خواسته های مردم رو در نظر بگیریم به هیچ ثروت ماندگار و خردمندی پشتش که عامل لذت بردن از اون ثروت هست دست پیدا نمی کنیم که متاسفانه تو ایران این ذهنیت خیلی رواج نداره برای همین هم هست که مشکلات اقتصادی فراوونه از بالا تا پایین مملکت

غیر از این درس مهم که وین دایر تو کتابش داده چیزی که خیلی تو این بخش از کتاب بهش تاکید کرده اینه که زندگی شما خیلی فراتر از آرزوهای بلند شما توسط نیروهای بزرگتر و قابل قبول تر کنترل میشه اینقدر برای کنترل زندگیتون دست و پا نزنید و خودتون رو پایین نگه ندارید با تائو همراه بشید و تسلیم لحظه حال باشید و بذارید هستی بهترین اتفاقی که ممکنه براتون بیفته رو رقم بزنه

مثل نه ماه اول زندگیتون مگه شما برای انگشت در اوردن دست و پا زدید مگه برای رویش موها و ابروها و تشکیل اندامهای بدنتون چونه زدید مگه نشستید هی گفتید اینجا رو اونجوری کن اونجا رو اینجوری کن مگه خودتون نقشه دادید که چطوری از شما یک انسان کامل بسازه ولی اون ساخت انرژی کائنات و تائو بدون کمک شما و به طور مستقل از خواسته های شما،  از شما مراقبت کرد.

اون بی عملی را بیازمایید و سپس همه چیز در جای درستش قرار خواهد گرفت اشاره به همین داستانه... ما به جای تمرکز به الان و لحظه و زندگی کردن خود زندگی، دائم در حال فکر کردن و تصمیم گرفتن و خواستن و دونستن هستیم.

خب این چیزها با منطق انسانی بعضی ها جور در نمیاد ولی واقعیتیه که هست و اونایی که خودشون رو متفکر و منطقی می دونن و فکر میکنن خیلی بلدن و عالم و فیلسوف هستن رو سردرگم میکنه چون با عقل و منطقشون جور نیست و از طرفی هم خیلی واقعیت داره.

در حین نوشتن این بخش داشتم یه پست دیگه در مورد حال و وضع این روزهام می نوشتم ولی گذاشتمش برای بعد تا یه سری نکات تکمیلی هم بهش اضافه کنم فعلا فقط اینکه

چیزی به رهایی و خلاص شدن من از مهم ترین پروژه ی تمام عمرم تا الان نمونده دو سه هفته دیگه به خیر و خوشی و به کامل ترین صورت ممکن پرونده ی کلاس اول رو می بندیم و من در تمام عمرم به امسال و روند سپری کردنش به خودم می بالم . پروژه ی نفس گیر و خیلی سختی بود و من تمام توانم رو توش به کار گرفتم و هر روز رو برای خودش بدون هیچ پیش بینی و آینده نگری و فشاری سپری کردم بابت هیچ عدم یادگیری و کم و کاستی هایی که بود حرص نخوردم و تمام تلاشم رو به کار بستم تا همون روز به کامل ترین شکل خودش بگذره و خیلی موفق عمل کردیم. تمام اون کم و کاستی ها و عدم یادگیریهایی که من حس میکردم یواش یواش روند تکاملیش رو طی کردو به بهترین شکل خودش تو ذهن هومان جا گرفت و بهم ثابت کرد اصلا کم و کاستی نبود بلکه درست ترین حالت بود که باید می بود تا پله ها یکی یکی طی بشه و چقدر خوب که تسلیم بودم و جوش نزدم و نگران نشدم و فشار الکی به خودم و بچه نیاوردم. در مورد این روند تکاملی بعدها خواهم نوشت. رشد عمیق و بزرگی رو برای من در پی داشت. از اون پروژه های به شدت سخت و لذت بخش بود که شاخ و برگ زیادی بهم اضافه کرد. 

خدا رو شکر  

  • **نسیم **
  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات