۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

فقط یک قدم عمیق تر

خیلی وقت بود تو دفتر صبحگاهیم نمی نوشتم یعنی هر از گاهی که ذهنم مشغول باشه می نویسم دیگه مثل قبل با نظم و ترتیب و دائم نمی نویسم احساس نیاز هم نمی کنم ولی باید نوشت روش خیلی خوبی برای جاری شدن در زندگیه

بعد از مدتها چهار پنج روز پیش آوردم بازش کردم و نوشتم تموم که شد تو صفحه ی جدید یه سوال نوشتم؟ یادم نیست چرا اون سوال به ذهنم خطور کرد؟ شاید یه فایل جدیدی دیده بودم نمی دونم ولی نوشتم

چه کار کنم که فقط یک قدم عمیق تر از الان زندگی کنم؟

از کجا اومد؟

از درونم؟

از ناخوداگاهم؟

نمی دونم

خیلی پیش اومده تو نوشتن هام گره های زیادی باز شدن جواب خیلی از سوالات  پیدا شدن یه سری مشکلات ریشه ای پیدا و حل شدن راهکارهای بی نظیری نمایان شدن. این سوال رو من نوشتم دفتر رو بستم و رفتم

امروز بعد از مدتها کتاب نخوندن فایل کتاب های پی دی افم رو باز کردم میخواستم یه رمان پیدا کنم بخونم چند وقت بود افتاده بودم رو سریال های کره ای همه ی قشنگهاش رو دیدم اگر پیشنهادی دارید بدید برم ببینم. سریال کم اوردم گفتم بشینم یه رمان بخونم انواع و اقسام کتاب هایی که داشتم رو باز کردم و اولش رو خوندم و بستم هیچکدوم جذبم نکرد یهو الکی کتاب دوره ی 21 روزه برای ایجاد تحول به چشمم خورد بازش کردم و خوندم و خوندم بیست صفحه که خوندم دفتر صبحگاهیم رو باز کردم تا عبارت تاکیدی که نوشته بود رو بنویسم یهو چشمم خورد به سوالی که نوشته بودم کاملا یادم رفته بود چی پرسیده بودم ولی دقیقا کتابی که بعد از چند روز بی هوا باز کردم و دلم خواست بخونم جواب این سواله توش هست

کتاب نوشته ی لوییز ال هی هست نویسنده ی شفای درون و استاد بلامنازع خود دوستی

من رفتم دیگه کتاب بخونم

شما رو هم به جریان عشق الهی می سپارم.

سه روزه این پست رو نوشتم و دارم آپلود میکنم و نمیشه . معلوم نیست باز چه خبر شده که پاشون رو گذاشتن رو سیم اینترنت.

کامنت و جواب کامنت طولانی هم نمیشه نوشت.

  • **نسیم **
  • دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۲

اندر حکایات مهاجرت 1

وبلاگ برای من حکم همون دفتر خاطرات بچگیهامون رو داره . می نویسم تا بعدها بخونم. دوستان نزدیک من می دونن که من دو تا لیسانس دارم لیسانس شیلات و روانشناسی که روانشناسی رو ادامه دادم و شیلات رو گذاشتم همونجا تو سال 80 موند. با اینکه خیلی موفق بودم و جزو اولین نفراتی بودم که به عنوان مهندس مشاور تو یه شرکت شیلاتی مشغول به کار شدم و خیلی هم بهش علاقه داشتم ولی وقتی روانشناسی رو شروع کردم شیلات رو همونجا نگه داشتم خیلی سخت تونسته بودم از پس هزینه های تحصیلیم بربیام دانشگاه آزاد بود و بابام به اندازه کافی نمی تونست حمایت کنه و با اینکه خودم کار پاره وقت دانشجویی میگرفتم تو دوران دانشجویی ولی بازم نصف شهریه ام رو از وام صندوق رفاه استفاده میکردم تا بعدها به دانشگاه پرداخت کنم مدرک موقتم رو که گرفتم همراه با بدهی بود و تا صاف نمیکردم مدرک اصلیم رو بهم نمی دادن روانشناسی رو که شروع کردم اونو بیخیال شدم هیچوقت هم سراغم نیومدن که بیا تسویه کن منم مدرک موقتم رو بوسیدم و گذاشتم تو یه پوشه.

تو ماه گذشته که صحبت مهاجرت پیش اومد رفتم تحقیق کنم که چه کار می تونم اونجا انجام بدم و چطوری از اینجا آماده بشم؟ اگر لازمه دوره ای ببینم اقدام کنم و دیدم شهری که مد نظر من هست برای مهاجرت یه شهر ساحلی تو یه جزیره است که یکی از بزرگترین صنایع اقتصادی و منابع درآمدیش شیلاته

همسرم گفت اصلا راه نداره که بخوای بیخیال مدرک شیلاتت بشی باید هر طور هست اونو ترجمه کنیم و با خودمون ببریم. فکر کنین حالا من موندم با بدهکاری که معلوم نیست چقدر جریمه قراره بشم و آیا بعد از اینهمه سال اصلا مدرکم رو آزاد می کنن یا نه. تا دو سه روز از تماس گرفتن و پیگیری کردن سر باز زدم ولی بعدش گفتم باید انجامش بدم بیشتر از بیست ساله که دارم ازش فرار میکنم و امروز باید انجام بشه. به امور فارغ التحصیلان دانشگاه آزاد واحد تهران شمال زنگ زدم. اسم و شماره ملیم رو پرسید و بعد گفت یا خدا کجا بودی تا حالا؟

گفتم مدرکمو میخوام چه کنم؟ گفت بلند شو بیا یه قطعه عکس و کپی مدرک موقت و کپی کارت ملیت رو بیار تا بیفته تو روند صدور دانشنامه . کجا بیام اخه پدر بیامرز من الان شیرازم بچه ام داره امتحان می ده گفت نمی دونم دیگه یکی رو بفرست اینا رو بیاره اینجا گفتم باشه قطع کردم به برادرم که کرجه فکر کردم گفتم مدارکو می فرستم براش یه روز بلند شه بره ببره براش کجا؟ حکیمیه . بیچاره باید یه روز مرخصی بگیره و بلند شه یه نیمچه مسافرتی بره تا اونجا یهو به ذهنم رسید من که میخوام مدارکو پست کنم برای برادرم خب چرا مستقیم برای همین مسئول فارغ التحصیلان پست نکنم دوباره زنگ زدم گفت اوکیه پست کن. حالا نه من به روی خودم میارم که کلی بدهی دارم نه اون چیزی میگه. خلاصه براش پست ویژه کردم و دو روز بعد مدارک دستش بود بهش زنگ زدم گفت رسیده دستم برات اقدام می کنم. گفتم مرسی فقط من بدهی دارم چطوری باید اونو تسویه کنم از راه دور میشه ؟ گفت بدهی داری ؟ ای داد سخت شد که باید بری صندوق رفاه و حضورا کاراش رو اونجا انجام بدی بعد یه خورده مکث کرد گفت یه دقیقه صبر کن خودم برم صندوق رفاه ببینم آیا راهکاری دارن که بشه تو از اونجا پرداخت کنی؟ بهت خبر میدم

آقا منم تلفن تو دستم منتظر خبر . باشگاه هم داشتم دیگه تلفن رو گذاشته بودم جلوی روم ورزش میکردم و خبری نشد

خودمم هر چی زنگ میزدم جواب نمیداد خلاصه نزدیک ساعت 4 بعد از ظهر زنگ زد گفت خانم نورافکن بدهی نداری که حسابت تسویه است. مدارکت رو می فرستم برای صدور دانشنامه گفتم بابا من نصف شهریه ام رو نداده بودم وام گرفته بودم. گفت تو سیستم تسویه زده شاید مشمول عفو رهبری شدی و بعد خندید. منم دیدم طرف خندونه پررو بازی در آوردم گفتم راستی ریز نمراتمم میخوام . منتظر بودم بهم بگه تا به روت خندیدم پر رو شدی که پرسید: برای ترجمه؟ گفتم: آره گفت اونم حضوری باید بیای درخواست بدی دو سه هفته طول میکشه تا بهت بدن ولی من یه شماره حساب بهت می دم مبلغش رو پرداخت کن فیش واریزیت رو برام ایمیل کن اینم خودم کنار همین درخواست بفرستم بره همش با هم انجام بشه

و من در پوست خود نمی گنجیدم دلم میخواست برم بغلش کنم. کارمند اداری اینقدر کار راه بنداز و مسئولیت پذیر و خوب آخه؟ ( فارغ التحصیلان ارشد روانشناسی زنگ زده بودم فقط برام چک کنه مدرکم هست یا نه که وقتی می رم اونم برم بگیریم با بداخلاقی گفت معلومه که هست بیا بگیر دیگه ازش خواهش کردم چک کنه چون از راه دور قرار بود برم اونقدر غر زد ناله کرد و گفت به من چه و وظیفه ام نیست بعد از نیم ساعت غرولند و منت گذاشتن گفت هست) بعد این که کلی هم کار اداری داشت خودش همه رو برام انجام داد. خیر ببینه دختر خوب

ایمیلش رو که میداد اسمش مهسا امانی بود و من موقع نوشتن و چک کردن بهش گفتم مهسا امینی گفت اون که خدا بیامرزتش از دنیا رفت بنده خدا، من مهسا امانی هستم.

قلبم اومد تو دهنم گفتم دور از جون شما

ولی هنوز دارم فکر میکنم چرا صندوق رفاه منو تسویه کرده؟ ممکنه از حقوق ضامنم برداشته باشه؟ بعدها دانشگاه آزاد طوری بود که اگر نمیدادی از ضامنت میگرفتن ولی اون موقع اینجوری نبود البته که ضامن منم غریبه نبود و داییم بود که اونم وضع مالیش اونقدر خوبه که اگرم برداشته باشن اصلا نفهمیده تازه کلی هم به مامانم بدهکاره سر ارث و میراث پدری ولی بعید بود آخه

هرچی که بود کارم از همین راه دور راه افتاد و اصلا به زحمت روند طاقت فرسای اداری نیفتادم و فقط بعد از آماده شدن باید خودم برم تحویل بگیرم که اونم از اونجایی که برای سفر به ترکیه برای انگشت نگاری و اینا باید برم تهران اونم همون موقع میگیرم و میدم برای ترجمه و با خودم می برم شاید باورتون نشه ولی از اینکه بخوام دوباره به کار تو زمینه ی شیلات برگردم خیلی هیجان دارم خیلی رشته ام رو دوست داشتم ولی متاسفانه تو تهران نمیشد باهاش کار کرد باید یا می رفتم شمال یا جنوب که امکانش برام نبود تو اون شرکتی هم که یه سال به عنوان مهندس مشاور کار کردم مدیرش فاسد بود و امنیت نداشتم و اومدم بیرون حالا اگر بتونم دوباره در اون زمینه کار کنم خیلی برام خوشاینده فکر کن بری تو یه شهر ساحلی و با رشته ای که سالها قبل از رو اجبار گذاشته بودیش کنار کار کنی.

این اتفاق اگر از دور بهش نگاه بشه عجیبه. من چرا باید یه زمانی شیلات خونده باشم که بعد از بیست سال وقتی برای مهاجرت اقدام میکنم یکی از بیشترین پوزیشن های خالی برای کار تو اون شهر که حقوق خیلی بالایی هم داره شیلات باشه. عجیب نیست واقعا؟

این روزها خیلی بابام میاد تو ذهنم خیلی برام زحمت می کشید که بتونم درسم رو تموم کنم چه روزهایی که صبح های زود بیدار می شدیم دوتایی با اتوبوس از کرج می رفتیم تهران من دانشگاه اون محل کار ماشین نداشت اون موقع دانشگاهم دربند بود و تو زمستون برف زیاد بود بابام یه وقتایی از همون کرج منو با تاکسی می فرستاد تجریش هزینه ی تاکسی هم زیاد بود برامون ولی بابا میگفت با تاکسی برو گرمتره بعد خودش می رفت با اتوبوس می رفت.

موقع ثبت نام ها همراهم می اومد تا با هم بریم از صندوق رفاه وام بگیریم. برای پرداخت همون نصف شهریه هم قرض میکرد و بعد میداد. وقتی نتونستم از مدرکم برای کار و در آمد استفاده کنم کلی دو تایی غصه خوردیم که اون همه زحمت نتیجه ای نداشت.

الان کجاست که اتفاقات اخیر رو ببینه و کلی ذوق کنه؟

  • **نسیم **
  • پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۲

هر روز بهتر از دیروز

این روزها زندگی بدون دخالت و کنترل من داره با سرعت بالایی به سمت بهتر و بهتر شدن میره و من با تعجب فقط تماشا میکنم.

چند روز پیش دفتر روزانه نویسی مال سال 97 رو پیدا کردم و نگاهش میکردم یه سره در حال سرزنش کردن خودم بودم که تو که می دونی باید فلان کار رو کنی چرا نمی کنی تو که میدونی باید شکرگزاری اولین کار و اخرین کار روزت باشه چرا انجامش نمی دی؟ بعد از لا به لای نوشته ها می فهمیدم که باور قلبی بهش نداشتم؛ به چیزهایی که میخوندم و حرف هایی که خیلی از آدم های موفق می زدن، با اینکه خودم یه بار تو سال 94 با شکر گزاری خودم رو از وسط یه جهنم تمام عیار کشیده بودم بیرون بازم هنوز ته دلم بهش شک داشتم.

چقدر من تو همین وبلاگ ها در مورد معجزه ی شکر گزاری می نوشتم چقدر می نوشتم شکرگزاری واقعی به معنی "قدر شناسی" که با "تمرکز" رو "داشته ها" اتفاق می افته باعث میشه حال آدم خوب بشه و مدار انرژی بالاتر بره و آدم فضای بهتری از زندگی رو تجربه کنه . تمرکز رو داشته ها، لذت بردن از هر چیزی که داری هرچقدر هم که به نظر کم برسه بزرگترین شکرگزاریه

دچار خود درگیری مزمن بودم اما خوندن و تمرین کردن هرچقدر کج دار و مریز رو رها نکردم و ادامه دادم و الان بعد از 5 سال تو مداری قرار گرفتم که دیگه خیلی لازم نیست انرژیم رو کنترل کنم اصلا دیگه نمی تونم غیر از داشته ها و چیزهایی که دوست دارم رو چیز دیگه ای تمرکز کنم انرژی کلام یا رفتار یا محیطی پایین باشه قشنگ حالم خراب میشه و واکنش نشون می دم دیگه نمی تونم تحمل کنم سریع خودم رو از اون شرایط خارج میکنم دیگه نیاز به نوشتن و تمرین و تخلیه ی روحی و اینا نیست.

رو هر چیزی تمرکز کنی از همون چیز بیشتر وارد زندگیت میشه این قانون بلا استثناء زندگیه اگر یه چیزی داره دائم تو زندگیت تکرار میشه بدون ناخودآگاه یا حتی آگاهانه داری زیاد بهش میپردازی  اگر موضوع بدیه بنویسش پاره کن بریز بره خودت رو خلاص کن و دیگه بهش فکر نکن به هیچ کس نگو، در موردش نخون، نپرس، درد و دل نکن

من تو این 5 سال اخیر و قبلش هم با ایمان کمتری دائم چیزایی که میخواستم رو می نوشتم و رها میکردم . یه زمانی برای رسیدن بهشون برنامه ریزی هم میکردم. بعد یهو دیدم تو جریانی از زندگی افتادم که خود زیبایی ها و خوبی ها و انرژی های خوب داره منو با خودش می بره و من الان در این روزها واقعا نماد کاملی از "من چه کاره بیدم؟" هستم.

فقط تنها کاری که دارم میکنم اینه که از شرایطی که برای بهتر شدن زندگیم پیش میاد استفاده میکنم و ردش نمی کنم تنبلی نمیکنم هر کاری لازمه انجام میدم هرچقدر هم که سختم باشه از زیرش در نمی رم .

سال 97 فایل های سایت عباسمنش رو گوش میکردم (استاد تمام رویافروش های الان) ولی هیچوقت هیچی ازش نخریدم هم پول نداشتم که بخرم هم به نظرم هر چیزی که باید می دونستم رو تو فایل های رایگانش گفته بود همین الانم حاضر نیستم پول برای این چیزا بدم چون خودم اهل مطالعه ام و هر چیزی که اینا میگن تو کتابا هست. کسایی که کتاب نمی خونن پولشون رو برای اینا خرج می کنن . یه جمله ای ازش یادمه که میگفت وقتی متوجه بشی داستان مدار و انرژی ها و فرکانس ها چیه و تمرینات رو شروع کنی بین 3 تا 5 سال طول میکشه تا تو مدار درست قرار بگیری و به قول کسایی که از این چیزا خبر ندارن، بیفتی رو دور خوش شانسی

درست میگفت تو این 5 سال اخیر من بابام رو از دست دادم و در راستای از دست دادن پدرم اتفاقات خیلی بدی با خانواده ی همسرم برام افتاد که خیلی برام شوکه کننده بود و بیشتر از مرگ پدرم منو داغون کرد. طوری که بعد از مرگ پدرم دیگه ندیدمشون و گذر کردن از اون مصیبت خیلی برای من رنج آور بود شاید اگر اون حفره ی عذاب بزرگ نبود زودتر از 5 سال وارد مدار خوش شانسی می شدم این اسمو همین الان روش گذاشتم "مدار خوش شانسی" . آخه شانس اصلا وجود نداره تمام خوش شانسی ها و بدشانسی هایی که ما می بینیم نتیجه ی فرکانسی هست که خودمون با افکار و رفتارمون به دنیا صادر می کنیم. این جهان کوه است و فعل ما ندا  سوی ما آید نداها را صدا

عباسمنش تو همون سایتش به یه سوال در مورد مهاجرت جواب داده بود طرف پرسیده بود تمام چیزهایی که من دلم میخواد خارج از ایران می تونم داشته باشم و به دست بیارم تو ایران با این وضعیت و شرایطی که داره هر چی می دوم به هیچی نمی رسم حاضرم تن به هرچی بدم فقط از ایران برم .

عباسمنش جواب داده بود اگر تو ایران به اون خوشبختی که دلت میخواد نرسی هیچ جای دنیا هم نمی رسی. گفت احساس خوشبختی درونیه تو میتونی تو بهترین نقطه ی دنیا باشی ولی احساس خوب نداشته باشی / گفت اگر چیزهایی که میخوای تو ایران که خیلی راحت تر از هر جای دیگه ی دنیا میشه پول در آورد به دست نیاری هیچ جای دیگه ی دنیا هم نمی تونی

وقتی شرایط روحیت تغییر کنه فرکانس عشق (همون خداست به نظر من ) تو رو هر روز به جای بهتری هدایت می کنه و حتی اگر اون چیزی که میخوای خیلی دور تر از جایی که هستی ممکنه برات فراهم بشه راه مهاجرت رو برات آسون می کنه و حتی به سمتش هدایتت می کنه پس اصراری به مهاجرت نداشته باش مهاجرتت زمانی اصولی و درسته که تو دیگه نسبت بهش احساس نیاز نمی کنی میری که فقط از تغییرات زندگیت لذت بیشتری ببری . تو تو مسیر درست قدم بذار و خود راه بگویدت که چون باید رفت.

  اینو خیلی خوب یادم مونده چون من عاشق کشورم هستم با همه ی سختیهایی که بهمون تحمیل می کنن برای من ذره ذره ی این خاک مقدسه و نفس کشیدن تو هوای ایران رو به هرجای دیگه ی دنیا ترجیح میدم. حرفاشو دوست داشتم چون می دیدم داره تایید می کنه بدون اینکه لازم باشه خاکم رو ترک کنم می تونم خوشبختی و پیشرفت رو لمس کنم. خودش هم زمانی ایران رو ترک کرده بود که از همه نظر تو ایران شرایطش اوکی بوده هم مالی هم شغلی هم خانوادگی

تو پست قبل نوشتم که شرایط مالی من با یه سرمایه گذاری خیلی کوچیک یهو تغییر کرد و الان اوضاع خوبه تو یه خونه ی خیلی دلباز و دنج زندگی میکنم که وقتی پنجره ی بزرگش رو باز می کنم صدای پرنده ها و الان بوی بهارنارنج خونه ام رو پر میکنه . یه سری وسیله خریدم که استفاده کردن ازشون خیلی برام لذتبخشه. باشگاه می رم و زومبا کار میکنم و بدنم به جنب و جوش افتاده.

داستان پیدا کردن این خونه با این قیمت باور نکردنی خودش یکی دیگه از معجزه های زندگیمه. صاحب خونه هم ایران نیست.

 رئیس اداره ی شوهرم عوض شده و رئیس جدید میگه این چه وضع حقوق دادن به کارمندا بوده خیلی خجالت آوره با این درآمدی که شرکت داره چرا حقوق کارمندا رو کف حقوقه . کارمندی با 22 سال سابقه مثل همسر من چرا باید اندازه ی یه جوون تازه استخدام شده ی بدون سابقه ی کار حقوق بگیره و داره تغییرات اساسی تو حقوق ها ایجاد می کنه.

همیشه دغدغه ی اینو داشتم که کلاس موسیقی حرفه ای برای هومان داره دیر میشه ولی هزینه ی کلاس موسیقی و خریدن ساز برام زیاد بود که اونم انجام شد و هومان الان با یه استاد خوب داره گیتار کار میکنه در حالیکه بهترین مدل گیتار موجود تو بازار تو دستشه.

و حالا در حالیکه همه چی جوره حقوقا داره چند برابر میشه، تو یه خونه ی خیلی دوست داشتنی با هزینه ی کم زندگی میکنم که میشه سالهای سال بدون دغدغه توش زندگی کرد، مامانم خونه ی ارثی بابام رو فروخته و تو شمال یه خونه ی ویلایی دلباز خریده که ما بچه ها توش شریکیم و تعطیلات می ریم کیف می کنیم ......................... شرایط مهاجرت خیلی راحت هم برامون فراهم شده.

اونقدر اوضاع خوبه که ما داریم اقدامات لازم برای مهاجرت رو انجام میدیم ولی اصلا برامون فرقی نمی کنه بریم یا بمونیم. ما یاد گرفتیم که درست زندگی کنیم و هر جا که هستیم از زندگیمون لذت ببریم. حالا چه شیراز رویایی باشه چه جزیره ی رویایی پرنس ادوارد.

  • **نسیم **
  • شنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۲

بازگشت به وبلاگ

سیزده ماهه که تو وبلاگم ننوشتم. بی سابقه بوده

تو دوران بارداریم که دستهام دچار سندرم تونل کارپال بود و تو آتل و دردناک هم باز هفته ای دو سه بار می اومدم وبلاگ و می نوشتم. داشتن اینستاگرام و فعالیت داخلش بی تاثیر نبود اما از شهریور که دیگه اینستا هم نمی نوشتم تا الان بیشتر از 7 ماه میگذره.

مدت زیادی از تموم شدن خود درگیریهای من میگذره دیگه به خودم کاری ندارم خودمو رها کردم در وادی هر چه پیش آید خوش آید.

کسب و کار راه انداخته بودم و با همه ی وجودم اصولش رو یاد گرفتم واقعا برای پولدار شدن باید زحمت کشید اصلا الکی نیست. داشتم می دیدم دخترها و پسرهای جوونی که یاد میگیرن و تلاش می کنن و خوب پول در میارن ولی اکثرا یا مجرد بودن و تمام وقت کار میکردن یا متاهل بودن و دوتایی همراه هم سخت کار میگردن اگر اون شکلی وقت و انرژی برای پول در آوردن نذاری امکان نداره بتونی ثروت درست و حسابی به دست بیاری اگر هم اون همه وقت و انرژی بذاری ولی اصولش رو بلد نباشی بازم نمیشه خوب پول در آورد پس علم و دانش به اضافه سخت کوشی (داشتن روتین صحیح و متعهد بودن بهش) ما رو به ثروت می رسونه. و من سخت کوشی لازم رو نمی تونستم داشته باشم. چون مادر و خانه دار هستم.

از سر واکنی نمی تونم آشپزی کنم اولویت تو خونه ی من غذای خوبه . و برای پسرم هم سعی می کنم خوب وقت بذارم برای رسیدگی همه جوره به رشدش.درسها و کلاسهاش رو کاملا رسیدگی می کنم و از این دوتا کار بی نهایت لذت می برم .

آشپزی و کدبانوگری و رسیدگی به پسرم...

برای رسیدن به ثروت فراوون باید معامله و انتخاب میکردم و انتخاب من مادرانگی و نسیمانگی بود.

و خیلی جالبه بعد از اون انتخاب، درآمد خیلی کوچیکم رو گذاشتم رو پول خیلی کوچیک همسرم و یه سرمایه گذاری کوچیک کردیم و تمام پولی که تو اهداف مالیم برای یک سال در نظر گرفته بودم با همون سرمایه ی کوچیک به دست آوردم.

و الان دقیقا اون آرامشی که دنبالش بودم تا با کسب ثروت هنگفت بهش برسم رو دارم و کاملا بدون دغدغه ی مالی دارم زندگی میکنم .

اتفاقات عجیب غریب دیگه ای هم افتاده که در آینده حتما براتون در موردش میگم.

  • **نسیم **
  • چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۰۲
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات