خیلی وقت بود تو دفتر صبحگاهیم نمی نوشتم یعنی هر از گاهی که ذهنم مشغول باشه می نویسم دیگه مثل قبل با نظم و ترتیب و دائم نمی نویسم احساس نیاز هم نمی کنم ولی باید نوشت روش خیلی خوبی برای جاری شدن در زندگیه

بعد از مدتها چهار پنج روز پیش آوردم بازش کردم و نوشتم تموم که شد تو صفحه ی جدید یه سوال نوشتم؟ یادم نیست چرا اون سوال به ذهنم خطور کرد؟ شاید یه فایل جدیدی دیده بودم نمی دونم ولی نوشتم

چه کار کنم که فقط یک قدم عمیق تر از الان زندگی کنم؟

از کجا اومد؟

از درونم؟

از ناخوداگاهم؟

نمی دونم

خیلی پیش اومده تو نوشتن هام گره های زیادی باز شدن جواب خیلی از سوالات  پیدا شدن یه سری مشکلات ریشه ای پیدا و حل شدن راهکارهای بی نظیری نمایان شدن. این سوال رو من نوشتم دفتر رو بستم و رفتم

امروز بعد از مدتها کتاب نخوندن فایل کتاب های پی دی افم رو باز کردم میخواستم یه رمان پیدا کنم بخونم چند وقت بود افتاده بودم رو سریال های کره ای همه ی قشنگهاش رو دیدم اگر پیشنهادی دارید بدید برم ببینم. سریال کم اوردم گفتم بشینم یه رمان بخونم انواع و اقسام کتاب هایی که داشتم رو باز کردم و اولش رو خوندم و بستم هیچکدوم جذبم نکرد یهو الکی کتاب دوره ی 21 روزه برای ایجاد تحول به چشمم خورد بازش کردم و خوندم و خوندم بیست صفحه که خوندم دفتر صبحگاهیم رو باز کردم تا عبارت تاکیدی که نوشته بود رو بنویسم یهو چشمم خورد به سوالی که نوشته بودم کاملا یادم رفته بود چی پرسیده بودم ولی دقیقا کتابی که بعد از چند روز بی هوا باز کردم و دلم خواست بخونم جواب این سواله توش هست

کتاب نوشته ی لوییز ال هی هست نویسنده ی شفای درون و استاد بلامنازع خود دوستی

من رفتم دیگه کتاب بخونم

شما رو هم به جریان عشق الهی می سپارم.

سه روزه این پست رو نوشتم و دارم آپلود میکنم و نمیشه . معلوم نیست باز چه خبر شده که پاشون رو گذاشتن رو سیم اینترنت.

کامنت و جواب کامنت طولانی هم نمیشه نوشت.