دوست دارم بشینم براتون بنویسم اما با گوشی برام سخته

امروز روز سیزدهمه که ما تو خاک کانادا هستیم. اول که اومدیم میزبانامون در تدارک جشن baby shawer بودن برای تو راهیشون و جشن رو به خاطر ما نگه داشته بودن و نی نی شون دروز بعد از جشن به دنیا اومد.

ما ۷ روزه که یه نوزاد داریم. روزهای اول خیلی سخت گذشت چون بچه دائم گریه میکرد و نمی دونستیم چیه . اینجا هم سیستم پزشکی کندی داره و مادر پدر نوزاد اعتقاد داشتن اگه بچه رو بیمارستان هم ببرن بهش رسیدگی نخواهد شد تا با اصرار ما بردنش و به شکل خیلی عالی به بچه رسیدگی شد و متوجه شدن که شیر مادر برای بچه کافی نیست و باید از شیر کمکی استفاده بشه و ما بعد از اون دیگه صدای گریه ی بچه رو نشنیدیم طفلک معصوم گرسنه میموند.

این جریانات باعث شد ما درخواست ویزای کارمون رو تازه دیروز ارسال کنیم چون فرم هایی داشت که باید به کمک برادر شوهرم پر میکردیم و وقت نمیشد و هر روز یه بخشیش رو کامل میکردیم تا دیروز که تکمیل شد و فرستادیم.

با وجودیکه اینجا پاییز بسیار بسیار زیبایی داره ولی ما فقط دو روز تونستیم از خونه بزنیم بیرون و پاییز رو تماشا کنیم.

ولی تو شب فروشگاه زیاد رفتیم و من بخش خوراکیهای فروشگاهها رو دوست دارم تنوع و کیفیت خوبی دارن یه قفسه برای افراد وگان تو فروشگاهها هست که من عاشق اون قسمتم. اینجا به راحتی و بدون دغدغه میشه وگان شد و از همه چی لذت برد تو تهران هم میشد ولی تو شیراز نه

تا الان لباس فروشی که باب میلم باشه پیدا نکردم و هنوز لباس زمستونی نخریدیم و یواش یواش هوا هم داره رو به سرما میره. 

هنوز نمی تونم از تجربه ی جدید براتون بنویسم فعلا انگار اومدم تو یه شهر دیگه تو ایران مهمونی خونه ی برادر شوهرم. از لحاظ طعم مواد غذایی یا خاص بودنشون به نظرم تو ایران همه چی خوشمزه تر بود و اینجا به خاطر سرمای هوا و فراوان بودن شیره ی درخت افرا و ذائقه ی شیرین پسند مردمشون همه چی بیش از اندازه شیرینه و اصلا باب میل من نیست. حتی خیار شور هم باید بری از یه فروشگاه آمریکایی بخری مال خودشون خیار شیرینه 

تنها چیزایی که من رو راضی می کنه تنوع نون و پنیرهاشونه و منِ عاشق انواع پنیر و نون فکر می کنم تا مدتها می تونم با پنیرها و انواع نون ها حال کنم.

دوست دارم زودتر ویزای کار و وضعیت کاریمون مشخص بشه و بتونیم بریم پرنس ادوارد و برای خودمون خونه بگیریم و برگردیم به روال عادی زندگیمون. از ۲۱ شهریور که خونمون رو تو شیراز تحویل دادیم تا الان آلاخون والاخون خونه ی بقیه بودیم و این هومان رو خسته کرده میگه اتاق خودم و خونه ی خودمون رو میخوام. جمع سه نفره ی تنهای خودمون رو میخوام.

وضعیت مدرسه اش هم تا ویزای کار نگیریم مشخص نمیشه و اینها البته در مقابل سختیهای مهاجرت هیچی نیست چون ما در خونه ی امن برادر شوهرم هستیم که همه چی برامون فراهمه و برادر شوهرم هم با تجربه و به شدت باهوش و کار بلده که به راحتی و با خیال راحت میشه بهش تکیه کرد. 

جدای از اینکه خیلی زیاد مهربون و عاشق ماست.

با همه ی اینها امیدوارم پروسه ی چند ماهه ی تبدیل ویزامون به ویزای کار سریعتر پیش بره و ما زودتر مستقل بشیم.