۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

ایمان یا ترس؟ مساله این است

وبلاگ محل اعترافات منه smiley و اکثر نوشته های من تو کل این سالها تحت تاثیر مطالب جدیدیه که یاد می گیرم و تغییرات و کشفیاتی که با دانسته های جدیدم بهشون می رسم

امروزم اومدم یه کشف دیگه رو که از تو نوشتن های روزانه بهش رسیدم با شما به اشتراک بذارم قبلش این جمله رو از کتاب قدیس ، رئیس ، موج سوار رابین شارما اینجا ثبت کنم تا بگم داستان چیه.

در مورد زندگی آزادنه و جاری بودن در لحظه میگه

" این روش زندگی کردن گاهی وقت ها برامون ترس هایی به وجود میاره که طبیعیه اما ترس رو حس کن و بعد کارت رو انجام بده کنار ترس هات بایست و بذار از وجودت خارج بشن عاقبت از تو گذر می کنن.

برای اینکه زندگیت عالی باشه باید ایمانت بزرگ تر از ترس هات باشه. فقط وقتی واقعا ایمان داشته باشی، جهان جای دوستانه ای میشه و بزرگ تر از ترس هایی که تو رو محدود می کنن. بعد روشن تزین بخش زندگیت تو رو صدا می کنه .

ایمان تو به این واقعیت که این جهان بهترین ها رو برای تو میخواد. "

 

امروز تو دفتر روزانه نویسیم که معمولا صبح ها می نویسم داشتم به چیزهایی که منو شاد می کنن فکر میکردم غیر از طعم غذاها و کمک به دیگران چیزی به ذهنم نمی رسید تازه اونم احساس می کنم شاد نمیشم اما لذت بخشه برام.

هومان همیشه شاکیه که تو هیچوقت نمی خندی و من شادی تو رو تا الان ندیدم. درست میگه من یه آدم درونگرای آرومم خیلی آروم .نمی دونم شاید اصلا نباید از مدل شخصیتیم توقع شاد هیجان زده بودن داشته باشم و به همون آرامش و لذت آروم از زندگی اکتفا کنم.

داشتم احساساتم رو بررسی میکردم که چطور خشم و غم به راحتی در من ظاهر میشه ولی شادی نمیشه؟ و چرا اضطراب من همیشه پنهانه و من از علائم جسمانیم می فهمم دچار اضطراب پنهان هستم؟

من تا یک هفته ده روز دیگه باید برای انگشت نگاری برم دبی و بعدش منتظر بمونم تا ببینم ویزا میشیم یا نه

الان شرایط و وضعیت من عادی نیست دیگه درسته؟ پس چرا من هیچ حسی ندارم و خنثی هستم؟

نباید یه ذره هیجان زده باشم؟ یه کم حداقل؟

اگر بمونم که شرایطم اوکیه و تغییر زیادی تو زندگی من ایجاد نمیشه فقط احتمالا برای یه کسب و کار جدید برنامه ریزی می کنم ولی اگر قرار به رفتن بشه که احتمالش خیلی خیلی بیشتره قراره تغییرات خیلی زیادی رخ بده. محیط جدید، کار جدید، خونه ی جدید، کشور جدید، آدمهای جدید، زبان جدید و ....

از طرفی تمام اون چیزهایی که من به عنوان آرزو تو صفحه ی آرزوهام می نوشتم اونجا هست و دسترسی من بهشون امکان پذیر میشه این باید ذره ای خوشحالی در من ایجاد کنه دیگه اینطور نیست؟ ولی اصلا هیچ حسی ندارم

حداقل سفر به دبی که من همیشه وقتی سفرهای دکتر کاویانی به دبی رو می دیدم میگفتم یه روز باید برم دبی که دیگه باید یه کم هیجان بده

نمی ده

هیچی . خنثای خنثی هستم

امروز بررسی کردم و دیدم ته دلم ترس هست. ترس از تمام اون چیزهای جدید. من خیلی آدم شجاعی هستم و همیشه به دل ترس هام میزنم و هیچوقت هیچ ترسی منو از انجام هیچ کاری باز نداشته با کله میرم تو دل هرچی که ازش می ترسم و الان اینم در من ایجاد اضطراب و ترس کرده

و متوجه شدم دقیقا همون چیزی که نمیذاره شادی من بروز پیدا کنه این ترسیه که همیشه دارم و اون نا امنی که دچارش هستم. چقدر قراره سخت باشه اگر بریم؟ مهاجرت اصلا آسون نیست . چقدر قراره طول بکشه تا به یه زندگی روتین و امن برسیم؟

 

حالا برگردین بالای صفحه و جمله های کتاب رو بخونین

 

برای اینکه زندگیت عالی باشه باید ایمانت بزرگ تر از ترس هات باشه.

فکر میکنم ایمانم اونقدر بزرگ هست که می تونم از روی ترسها عبور کنم و کار رو انجام بدم ولی هنوز به قدر کافی بزرگ نیست که اجازه نده ترس هام شادی رو ازم بگیرن

از وقتی یادم میاد من یه نگرانی تو زندگی داشتم و همیشه هم بی مورد بوده و در زمان مناسب خودش به بهترین شکل ممکن حل شده

یعنی باید شادی گم شده ام رو از تو دل ترسهام پیدا کنم ؟

یعنی بحث بحث ایمان و توکله؟

یعنی هنر ظریف بیخیالی جوابه؟

خب این تازه کشف شده و لازمه بیشتر در موردش کنکاش و مطالعه کنم

فعلا تا کشفیات بعدی اینو ببندم و برم برای ناهار برنج دودی شمالی بپزم تا با فسنجون با رب انار شمالی بخوریم و کیف کنیم . شاید تو کانادا برنج دودی شمالی و رب انار غلیظ و ترش شمالی گیرم نیاد

همین جمله ی آخر منشائش ترسه ها . خیلی این ترس پر رو شده باید یه فکری براش بکنم

  • **نسیم **
  • پنجشنبه ۲۵ خرداد ۰۲

یک پست مختص زنان با نگاه کردن به یک روح مردانه

اونایی که منو از قدیم می شناسن می دونن شیوه ی فرزند پروری من براساس آموزش های دکتر وین دایر تو کتاب واقعا برای بچه هایتان چه میخواهید که با ترجمه ی چگونه فرزندانی خلاق داشته باشیم؟ تو بازار بود قرار داشت.

تو اون کتاب تاکید میکرد تا 5 سالگی اصلا نباید هیچ طوری با بچه ها درگیر شد و براشون خط و مشی تعیین کرد و وادارشون کرد تا بر خلاف میلشون رفتار کنن . باید تمام نیازها شون به سرعت رفع بشه و خواسته های منطقیشون برآورده بشه اگر با تاخیر باشه اشکال نداره و خواسته های غیر منطقیشون بدون هیچ درگیری نادیده گرفته بشه

می گفت باید به خوی و خصلت بچه ها همون طوری که هست احترام گذاشته بشه نباید به زور چیزی بهشون تحمیل بشه حتی غذایی که تمایل به خوردنش ندارن هرچقدر هم فکر کنیم براشون ضرورت داره

اصلا شیوه ی آسونی نیست این که یه بچه داشته باشی و فقط نگاهش کنی و بهش عشق بورزی و یادش بگیری و براش امنیت ایجاد کنی تا آسیب نبینه و البته که نباید بذاری به کسی آسیب بزنه. تنها جایی که باید مقابل بچه قرار بگیری مقابل آسیب رسوندنش به دیگرانه . اجازه نداره آسیب بزنه به هیچ کس و خودش

من خیلی تلاش کردم و خیلی سرزنش شدم چون کاملا مخالف با شیوه ی فرزندپروری نسل قبل بود که باید مطابق با چهارچوب های خانواده و بکن نکن های والدین بزرگ میشد حتی خیلی از بزرگترها که بچه ها رو با برده اشتباه می گیرن هم از بچه ی من خوششون نمی اومد و میگفتن خیلی سرخود و یاغیه . بچه باید فقط بگه چشم چه معنی می ده بچه جلوی بزرگتر می ایسته و میگه نمیخوام نمی کنم دوست ندارم به خودم مربوطه . ممکنه نتونسته باشم کامل تمام نکات رو رعایت کنم ولی تلاشم رو کردم و هزینه اش رو پرداختم

و ما عبور کردیم از تمام قضاوت ها و سطحی نگریها و الان هومان بعد از رفتن به مدرسه تو سن 9 -10 سالگی تمام قوانین اجتماعی رو بلده و می دونه وقتی وارد اجتماع میشه باید چهارچوب ها رو رعایت کنه و به دیگران احترام بذاره در حالیکه خود واقعیش هست. ذائقه ی غذایی تیز و خاص خودش رو داره که امکان نداره چیزی که دوست نداره رو بخوره و خیلی سریع متوجه ی مضر بودن غذاها میشه. در لحظه به حس و حال خودش اگاهه و بیانش می کنه مثلا وقتی معلم سر کلاس داد می زنه بلند میشه میگه صدای داد شما من رو مضطرب می کنه و می ترسونه حتی اگر سر دوستام داد بزنید اجازه می دید از کلاس برم بیرون؟ وقتی مدیر مدرسه یه قانون بیخود رو توضیح می ده طولانی مدت بحث می کنه تا ثابت کنه نیازی به وجود اون قانون و سخت گیری در موردش نیست و موارد دیگه که حضور ذهن و حاضر بودن در لحظه رو میخواد و هومان همیشه در لحظه حضور داره. الان خیالم راحته که اگر هم مشکلات و رنجی در زندگی داشته باشه عبور کردن ازشون براش راحت تر از ماها که اصلا درست خودمون رو نمی شناسیم هست .

تمام اینها رو گفتم تا بگم این بچه یه معلم واقعیه برای من که ببینم چطور میشه شفاف و واقعی زندگی کرد . البته که سختی ها و رنج های خودش رو تو زندگی داره ولی حداقل به خودش بدهکار نمیمونه و خودش رو همه جا ابراز می کنه معمولا همه جا هم به عنوان یه بچه ی خاص عجیب شناخته میشه که بلده در جا حرف درست رو بزنه و گفتگو کنه

برای همین برای من مقیاس سنجش خیلی چیزهاست به خصوص در مورد آقایون و حس و حالشون . از ارتباطش با جنس مخالف میشه کتاب نوشت. یکی از نکاتی که تمام این پست رو به خاطر گفتنش نوشتم این بود که عاشق دخترهای قویه بدون توجه به قیافه شون. زیبایی های ظاهری مثل نوع لباس پوشیدن و مرتب بودن توجهش رو جلب می کنه و خیلی دوست داره در نهایت دختری که قوی و مهربونه براش خیلی عزیز و محترمه

 

با نگاه دقیق به هومان به عنوان یک روح دست نخورده و آلوده نشده ( عادت دارم همه رو دقیق نگاه می کنم ) میخوام بهتون بگم روح مردها در واقعیت عاشق زنهای قدرتمنده هیچ زن ضعیف النفسی نمی تونه زندگی مشترک موفقی داشته باشه با ناله و غر و ایرادگیری و التماس و حقارت و حتی عشوه های اغواگرانه نمیشه یه زندگی مشترک سالم ساخت.

تو کشور ما مردها واقعی تر از زنها هستن علتش هم اینه که همیشه چهارچوب های کمتری براشون بوده اما شخصیتشون همیشه در کنار زنها شکل می گیره تحت تاثیر مادر و خواهر و همسرانشون هستن هر کدوم قوی تر تاثیرگذارتر

امروز که هومان از کلاس برگشت و گفت یه پرنسسی تو کلاسمون هست که خیلی ازش خوشم میاد گفتم بیام این پست رو بنویسم ازش پرسیدم چرا خوشت میاد؟ گفت چون عین پرنسس ها رفتار می کنه. دختره رو دیدم یه دختر قوی و مودب و مهربون و حامیه که هیچ کس نمی تونه براش تعیین تکلیف کنه که باید چه کار کنه و از بالا هوای همه رو داره

شماها چقدر پرنسس هستین؟ آیا رفتارهاتون طوری بوده که کسی به خودش اجازه نده بهتون بی احترامی کنه؟ خط قرمزهاتون رو محترمانه برای دیگران مشخص کردید؟ چقدر از عزیزانتون تو سختی ها، بی منت و بی قید و شرط بدون غر زدن و محکوم کردن حمایت کردید؟ چقدر به اطرافیان عشق و خرد دادید؟

چقدر با وقار و مودب و متمدنانه رفتار کردید طوری که هیچ کس به خودش اجازه ی اسائه ی ادب به شما نده (هتک حرمت نکنه)؟

چقدر خودتون برای خودتون و خواسته ها و نیازهاتون ارزش و احترام قائلید تا دیگران یاد بگیرن که تا چه حد باید برای شما ارزش و احترام قائل بشن؟

هرچیزی که تو این دنیا میخواید اعم از عشق و احترام اول باید خودتون به خودتون بدید تا دیگران هم یاد بگیرن اندازه ی وسعت روح توانمند محترم شما چقدره

اونایی که دختر دارید چقدر با دخترهاتون مثل پرنسس ها رفتار می کنید؟

  • **نسیم **
  • شنبه ۲۰ خرداد ۰۲
زندگی، آهنگی شنیدنی است
اگر با زیر و بم و بالا و پَست و فراز و فرودش هماهنگ شوی.

غم و شادی و سوگ و سورش نوایی خوش است
اگر با موسیقی هستی موزون شوی.

هر آدمی آوایی گنگ است میان هزار و یک صدای مبهم و مغشوش، باید اما روی نغمه های جهان بلغزد تا نواخته شود.

زندگی، آدمی را می نوازد گاهی به رنج و گاهی به لذت اما سرانجام صدایی که از بودن ما در کائنات می پیچد سمفونی باشکوهی است که کهکشان با آن می رقصد..

عرفان نظر اهاری
موضوعات