تاریکی در تاریکی و دروازه ی ورود به شناخت

این بخش از آیه ی اول دائو د جینگ با اینکه کاملا درکش می کنم ولی در موردش حرف زده نشد تو جواب کامنتم به سایه تو پست قبل در مورد برداشت تاریکی خودم از این تاریکی که اینجا نوشته منشاء جلوه های عیان و اسرار نهان، دروازهء ورود به شناخت نوشتم.

به نظر من و چیزی که من می فهمم این تاریکی منشاء زایش و خلق هست. یه گلوله ای از عشق که تا وقتی متجلی نشده دیده و حس نمیشه و در تاریکی مطلق قرار داره.

یه آیه ی خیلی خیلی معروف تو کتاب زبور حضرت داوود هست که خیلی بهش پرداخته شده و با اسم کنز خفی معروف هست.

حضرت داوود از خدا می پرسه چرا جهان رو خلق کردی؟

خدا در جواب میگه من گنج پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم و خلق کردم تا تجلی پیدا کنم و شناخته شوم.

مایی که این تجربه رو داشتیم که یه وقتهایی قلم دستمون گرفتیم و قلم دیگه خودش شروع به نوشتن کرده و ما فقط وسیلهء نوشته شدن بودیم می تونیم باور کنیم که حضرت داوود هم در مرتبه های بالاتر همونطور که من در مورد پیامبران دیگه هم فکر میکنم با قلبش حقایقی رو درک کرده باشه

این گفته هم برای من قابل درک و لمسه چون در مورد خود انسان هم صدق می کنه با مراتب پایین تر، ما نمی تونیم چشمی خلق کنیم که ببینه، گوشی بسازیم که بشنوه، عصب و مغز و کبد و فلان نمی تونیم درست کنیم، اما اگر خودمون رو به جریان زندگی و عشق و نور الهی بسپاریم خیلی چیزهای دیگه خلق شده از ابتدای  بشریت تا الان... تو کتب مقدس هم به شکل های مختلف این گفته آورده شده تو قرآن هم هدف از خلقت انسان معرفت به خداوند ذکر شده.  

معرفت به خداوند و شناخت و درک و لمس اون نیروی زندگی در عالم و هستی هم در راستای خلق کردن اتفاق می افته وقتی انسان خودش رو می شناسه واقعی میشه و شروع می کنه به خلق لحظه به لحظه ی زندگیش غرق در عشق و لذت میشه برای همینه که وقتی در حال خلق هستی دیگه نه زمان رو درک میکنی نه مکان رو و از بُعد انسان بودن خارج و به بُعد الهی نزدیک میشی و می تونی جریان و حضور خدا رو حس کنی.

در مورد این آیه و اون گنج پنهان که من اسم اون گنج رو عشق میذارم و نیروی حاکم بر کل دنیا و کائنات و هستی رو عشق می دونم از تاریکی ایجاد شده؛ از جایی که وجود داشت ولی شناخته شده نبود و خواست تا متجلی بشه.

و آیه ی توی کتاب دائو هم داره در مورد همین حرف میزنه

چه اون شعوری که در تو جاری هست تا بگردی و خواسته هات رو پیدا کنی و برای به دست آوردنشون بهترین کاری که ازت بر میاد رو انجام بدی و به دستشون بیاری چه اون شعوری که در روند رشد اون خواسته و به ثمر رسیدنش وجود داره منبع و منشاء ش همون گنج پنهان و تاریکیه که تمایل داره متجلی بشه.

وقتی ما با رنج ها تو زندگی مواجه میشیم وقتی تاریکی وجود داره یعنی یه نیروی بالقوه ای برای تجلی وجود داره که داره به ما فشار میاره تا یه چیزی خلق بشه و اون وجود مقدس خود ما در روند تکاملی خودش هست یه بخشی از ما باید متولد بشه. هر وقت دچار رنج شدین بدونین قرار هست چیز جدیدی بزایید و لطفا بزایید و قورتش ندید تا شخصیت جدیدتون متجلی بشه.  

داستان ما اینطوری نیست که ما به یه سری روشنایی هایی برسیم و بعد دری رومون بسته بشه یا تاریکی در پس روشنایی ایجاد بشه و گم بشیم و بگردیم خودمون رو پیدا کنیم ما از تاریکی و روشنایی ها عبور میکنیم بزرگ میشیم و به شکوفایی جدید نیاز داریم.

مثل یک دانه ی سیب مثلا وقتی درون پوستهء خودش هست و جوانه و ریشه نزده در تاریکیه بعد ریشه میده تو خاک جوانه میزنه برای شکوفا شدن هم، رنج شکستن پوستهء دانه رو میکشه و از خلاء خارج میشه و به خاک می رسه و رشد می کنه مجبوره از لابه لای سنگریزه ها و خاک عبور کنه خراشیده بشه درد بکشه تا به سطح زمین و نور برسه همچنان باید رشد کنه برگ های ابتدایی بسته و در تاریکی هستن و بعد باز میشن و نور رو می بینن برای بزرگ شدن و درخت شدن باید باد رو تاب بیاره باید ریشه اش رو محکم کنه و بعد وقتی درخت میشه زمانهایی بدون برگه در تاریکی بعد برگ میده  شکوفه ها بسته هستن در تاریکی و بعد باز میشن میوه ها بسته هستن در تاریکی و بعد بزرگ میشن و می رسن بعضی هاشون وارد چرخه حیوانی و انسانی میشن و شعور درونشون ویتامین و مواد مغذی رو به بقیه موجودات می رسونن و در بدن اونها به روند تکاملیشون ادمه میدن بعضیهاشون می افتن و می پوسن و در خاک به روند تکاملیشون ادامه میدن... بارها تاریکی رو تجربه میکنن و به روشنایی می رسن تا در نهایت متجلی میشن . در روند زندگی و تکاملشون می تونن به موجودات دیگه خیر برسونن و وارد روند تکاملی بقیه بشن می تونن نشن.

درصد خیلی بالایی از دونه های سیب هم کلا از ابتدا وارد مرحله تجلی و رشد نمیشن اما اگر شدن دیگه باید زندگی رو زندگی کنن و چیزی که هستن و می بخشن فقط عشقه و ما می گیم سیب دو کیلو می خریم تو چند روز می خوریم و تمام و از شکوه و عظمت شعوری که سیب رو سیب کرده غافلیم.

وین دایر هم تو کتاب میگه که از اسم گذاری و برچسب زدن بپرهیز و در شکوه زندگی غرق شو .

 

حالا ما می تونیم تو تمام لحظات زندگی از عظمت و شکوه هر چیزی که می بینیم شگفتزده بشیم و بعد می شینیم به این فکر میکنیم فلانی فلان چیز رو گفت فلان کار رو کرد نکنه فلان بشه نکنه بهمان بشه ... ناشکری محضه و ذهن فریبکارِ نامردِ این شکلی تربیت شده، ما رو اسیر و زندانی خودش کرده و به اعتقاد بعضی عرفا این ذهن همون چیزی هست که تو کتب مقدس به اسم شیطان اومده که ما رو از خدا دور نگه میداره و احتمالا تو آیه بعدی دائو میشه یه رد پایی ازش دید که اگر نباشه اون لذت رهایی دیگه حس نمیشه تا وقتی ما اسیر نباشیم از آزادیمون لذت نخواهیم برد اصلا آزادی رو درک نمی کنیم.      

می دونین من دوست ندارم پست هام سنگین بشن که برای درکش کسی به زحمت بیفته ولی برای ابراز خودم مجبورم گاهی از این چیزا هم بنویسم برای همین تو کامنت قبل به سایه گفتم باید جون بکنم تا بنویسم چون تبدیل درک از یک چیز  معنوی و نادیده به شکل کلماتِ قابل درک یه مقدار سخته. و احتمال می دم تا کتاب دائو دستمه این روند ادامه داشته باشه.